مذهبی


2 دقیقه پیش

پیشگویی امام صادق (ع) از فتنه های آخرالزمان و راه های مقابله باآن!

به گزارش «شیعه نیوز»، باور و پذیرش این واقعیت ها برای سخت است که قبول کنیم امروز ما در دنیایی زندگی می کنیم که آلودگی های روحی، دامان همه بشریت را فرا گرفته است، حفظ ایمان ...
2 دقیقه پیش

تصویر کعبه در 140 سال پیش

چقدر زیبا ، ساده و بی آلایش با این تصویر چقدر آدمی احساس آرامش میکنه چه برسه به اینکه اونجا حضور داشتی ، ولی امروزه روز . . . . . لعنت خدا بر آل سعود



حكومت‏دارى امام على عليه السلام


يك. نقد سياست علوى

برخى از خاور شناسان و كسانى كه در توجيه رفتار ائمه عليهم السلام به مبانى كلامى توجه نمى كنند، فضايل و كمالات انسانى حضرت على عليه السلام را مى ستايند؛ اما در توفيق سياسى او، ترديد مى كنند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروايى موفق نمى شمارند! در نظر اين گروه، دوران پنج ساله حكومت امام عليه السلام- به ويژه سال هاى آغازين آن- بر درستى اين سخن گواهى مى دهد. در نگاه اينان، حكومت حضرت از مشكلات زير رنج مى برد:

1- سياست خشن: امام در نخستين خطبه خود، به سياست خشن روى آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع [1] و بالا و پايين بردن موقعيت هاى اجتماعى شان تهديد كرد![2]

آن حضرت در طول حكومت خود، سياست مساوات عوام و خواص را در بهره بردارى از بيت المال، اجرا كرد و مقدمات بى مهرى اشراف و خواص را فراهم آورد. او مى توانست، با توجه بيشتر به خواصّ- كه طبيعتاً انبوه طبقات عوام را پشت سر خود دارند- پايه هاى حكومتش را مستحكم تر سازد. اين اشكال هنگامى قوى تر مى شود كه دريابيم حضرت على عليه السلام- حتى در اوج درگيرى- با بزرگ ترين دشمن بيرونى خود (معاويه) نيز از اين سياست دست برنداشت و مقدمه فرار بسيارى از بزرگان كوفه، به دربار معاويه را فراهم آورد.

2- عدم مسالمت: اگر حضرت على عليه السلام در آغاز حكومتش، طلحه و زبير- دو يار ديرين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- را به كار مى گرفت؛ هم انتظارات آنان را در به دست آوردن حكومت كوفه و بصره برآورده مى ساخت و هم از درگيرى اصحاب بزرگ آن حضرت، جلوگيرى مى كرد. افزون بر اين، او مى توانست با استفاده از نيروى اين دو صحابى، به خوبى در مقابل معاويه ايستادگى كند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضى جهات آنان را نمى پسنديد، بعد از استحكام پايه هاى فرمانروايى اش، بركنارشان سازد.

امام على عليه السلام در آغاز حكومتش، به نصيحت كارشناسانى چون مغيرة بن شعبه- كه از او مى خواستند بركنارى معاويه را به پس از محكم شدن پايه هاى حكومتش واگذار كند- گوش فرا نداد. اگر اين پند را مى پذيرفت، جنگ بزرگى به نام «صفين» پديد نمى آمد و حضرت عليه السلام مى توانست با يكپارچه شدن جامعه اسلامى، حكومت مطلوب خود را پى افكنده، هم زمان به خارج از مرزها نظر كند و فتوحات خلفاى پيشين را ادامه دهد.

3- عدم سلطه: بررسى نوع اداره حكومت حضرت على عليه السلام نشان مى دهد، يكى از مهم ترين علل عدم موفقيت ايشان در تسلّط بر امور، عدم به كارگيرى استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودى مى كشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.

موفقيت مستبدانى چون «زيادبن ابيه»، در تسلّط بر مردم كوفه و بردن آنان به راه هاى مطلوب خويش، نشان مى دهد، بهره گيرى از استبداد در آن مقطع تاريخى، مى توانست در حفظ حكومت سودمند باشد.

دو. سياست علوى

در برخورد با اين اشكالات، دو نوع پاسخ متصور است: نخست آنكه بگوييم، طبق مبانى كلامى مستحكم شيعه، امام، معصوم است و در همه اعمال فردى، اجتماعى و سياسى، هرگز خطا نمى كند. بنابراين، هيچ اشكالى به آن حضرت وارد نيست و حتى اگر نتوانيم در ظاهر پاسخى براى اين اشكال ها بيابيم؛ بايد اجمالًا بپذيريم كه امام على عليه السلام راه درست پيموده و خود به علت كارهايش آگاه تر است.

دوم آنكه با قطع نظر از مبانى كلامى عصمت، خود به تحليل رفتار سياسى آن حضرت عليه السلام بپردازيم و با توجه به ظرف زمانى و نيز شخصيت و اهداف امام عليه السلام، بى هيچ پيش فرضى در پى علت اقدامات وى برآييم و درستى رفتار سياسى اميرمؤمنان عليه السلام را كشف كنيم.

اين نوشتار راه دوم را برمى گزيند و براى روشن تر شدن بحث، موقعيت سياسى، اجتماعى و فرهنگى امام عليه السلام و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصيل بررسى مى كند.

1- ارزش مدارى

آيا ملاك موفقيت يك حاكم سياسى، اين است كه به خوبى بر اوضاع كشورش مسلط شود؛ دشمنان خارجى را سركوب كند؛ شورشگران داخلى را نابود سازد؛ ساليان دراز فرمان براند و سرانجام پس از درگذشتن به مرگ طبيعى، مملكتى آرام را براى وارث خود به يادگار نهد؟

در ديدگاه كسانى كه به اين پرسش پاسخ مثبت مى دهند، حاكمانى مانند معاويه، از موفق ترين سياستمدارانند و كسانى مانند حضرت على عليه السلام، از ناكام ترين آنان به شمار مى آيند!! اين ديدگاه، در نگاه ظاهرى و عوامانه، صحيح به نظر مى رسد!! بنابراين حاكمى موفق است كه به خوبى در قلمرو حكومتش فرمان براند! در اين حكم راندن، جز ارضاى حس جاه طلبى، هدفى متصور نيست؛ چنان كه معاويه پس از ورود به كوفه، در پى امضاى قرارداد صلح با امام حسن عليه السلام، به مردم كوفه چنين گفت: «من با شما بر سر آنكه نماز، روزه، حج و زكات به جاى آوريد، نجنگيدم؛ زيرا شما خود اين اعمال را انجام مى دهيد. با شما جنگيدم تا بر شما فرمان برانم».[3] اما از ديدگاه ارزش گرايانه، حكومت و حكم راندن، هرگز هدف مستقل و اصلى نيست؛ بلكه هدفى واسطه اى است كه حاكم ارزشى، براى رسيدن به ارزش هاى مورد نظر خود، از آن بهره مى جويد. حضرت على عليه السلام، حاكمى دينى است و دين، ارزش هاى حاكميتش را بيان مى كند. او خود به دين پايبند است و هيچ يك از آموزه هاى آن را ناديده نمى گيرد. بنابراين، موفقيت كامل او، وقتى تحقّق مى يابد كه بتواند ارزش هاى مورد نظر خداوند را در جامعه حاكم سازد. موفقيت نسبى اين فرمانروا، در آن است كه در طول حكومتش، همواره در مسير حركت به سمت برقرارى ارزش ها، گام نهد و در اين راه، هرگز سستى و ناتوانى و كوتاهى نشان ندهد؛ هر چند به عللى- مانند عدم شرايط اجتماعى و وجود موانع فراوان- به سر منزل مقصود نرسد.

نسبى بودن اين موفقيت، از آن جهت است كه چنين تعريفى از موفقيت به دو ركن حاكم و شرايط بيرونى (مانند اوضاع اجتماعى مناسب) وابسته است. در ماجراى امام على عليه السلام، نرسيدن به هدف در عدم تحقق ركن دوم ريشه دارد؛ و گرنه در ركن اوّل، موفقيت كامل آن حضرت عليه السلام انكارناپذير است. طبق اين ديدگاه، اگر حاكمى از ارزش مدارى دست بردارد- هر چند فرمانروايى تمام جهان در اختيارش قرار گيرد- موفق به شمار نمى آيد.

2- پاى بندى به قرآن و سنت نبوى (ص)

سيره و سخنان حضرت على عليه السلام نشان مى دهد: كسب حكومت و حفظ آن، هدف اصلى ايشان نبود. آن حضرت عليه السلام قبل و بعد از رسيدن به حكومت، رفتار سياسى اش را در چارچوبى مشخص، منضبط كرده و خود را به تجاوز از آن مجاز نمى دانست. كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، چارچوب رفتار سياسى، اجتماعى و فردى امام عليه السلام به شمار مى آمد. حضرت عليه السلام آن قدر به اين امر اهميت مى داد كه در شوراى عُمَر، پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف را نپذيرفت و راه براى خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمان به امام عليه السلام گفت: چنانچه در كنار كتاب و سنّت نبوى به سنّت شيخين (ابوبكر و عمر) وفادار بمانى، با تو بيعت خواهم كرد؟! حضرت واپسين شرط وى را نپذيرفت و از حكومت بازماند.[4] آن حضرت عليه السلام در طول حكومتش، اصول حاكم بر رفتار سياسى خويش را بيان فرموده است. بررسى اين اصول نشان مى دهد، همگى بخش ها يا جلوه هايى از كتاب و سنت اند. براى نمونه حضرت على عليه السلام «تقوا» را ملاك همه اعمال خود و در رأس همه امور اخلاقى مى دانست [5] و حاضر نبود به هيچ بهايى و در برابر هيچ مصلحتى، آن را زير پا نهد.

در نقطه مقابل امام عليه السلام، معاويه قرار داشت كه حاضر بود براى حفظ قدرت، به نيرنگ دست زند و همه ارزش هاى مادى و معنوى را قربانى كند!

موفقيت هاى او- كه رهاورد عدم پايبندى به ارزش هاى اسلامى و انسانى است- در چشم برخى از سياستمداران ظاهربين، بزرگ جلوه كرد؛ به گونه اى كه وى را باهوش تر و سياستمدارتر از امام على عليه السلام خواندند!! حضرت على عليه السلام در پاسخ اين ظاهربينان فرمود: «سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست؛ اما او

حيله گر و جنايتكار است. اگر نيرنگ ناپسند نبود، من زيرك ترين افراد بودم؛ ولى هر نيرنگى گناه و هر گناهى نوعى كفر و انكار است ...».[6]

3- باطل ستيزى

جلوه ديگر ارزش مدارى حضرت على عليه السلام، در حق گرايى و باطل ستيزى وى متبلور است. او حق را چندان مهم مى داند كه حتى حكومت و قدرت را بدون اميد به برپاداشتن آن، بى ارزش مى خواند. روزى ابن عباس خدمت حضرت رسيد. امام عليه السلام- كه به وصله زدن كفش اشتغال داشت- فرمود: «اين كفش پاره كه مشغول وصله زدنش هستم، از حكومت بر شما، برايم دوست داشتنى تر است؛ مگر آنكه به وسيله آن، بتوانم حقى را اقامه كرده و باطلى را از ميان بردارم».[7] اين سخن و گفتارهاى همانند آن- كه نهج البلاغه از آن آكنده است- نشان مى دهد احياى دين، بزرگداشت شعائر و احكام [8] و حدود الهى، استقرار صلاح و دوستى و حمايت از ستمديدگان، جلوه هاى گوناگون حضور كتاب و سنّت در جامعه است.

برپايى عدالت اجتماعى نيز از جلوه هاى اصول گرايى حضرت على عليه السلام است.

چنان كه در آغاز حكومتش، درباره سبب پذيرش فرمان روايى، فرمود: «سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد! ... اگر خداوند از علما پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مى ساختم».[9]

4- عدالت محورى

ناگفته روشن است، شخصيتى چون حضرت على عليه السلام، تنها به گفتار بسنده نمى كند و حق را- حتى در سخت ترين موقعيت هاى سياسى- بر پا مى دارد. هنگامى كه بر اساس محاسبه هاى مادى، عدالت در تقسيم بيت المال به زيان حكومت است،

حضرت بيت المال را به طور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مى كند و در برابر نصيحت مصلحت انديشانى كه از او مى خواهند اشراف را بر فرودستان برترى دهد تا به موفقيت برسد؛ بر مى آشوبد و قاطعانه مى فرمايد: «من هرگز با ظلم به رعيتم [در تقسيم غيرمساوى بيت المال ]، حاضر نيستم به پيروزى برسم .... اگر اين اموال از آن خودم بود، به گونه اى مساوى ميان مردمان تقسيم مى كردم تا چه رسد كه جزو اموال خدا است ...».[10] سرانجام يكسان ديدن اشراف و طبقات پايين جامعه، در تقسيم بيت المال، سبب شد عده اى از اشراف به حكومت معاويه بپيوندند![11] حضرت على عليه السلام وقتى اين خبر را شنيد، فرمود: «آنان عدالت را شناختند و ديدند و شنيدند و به خاطر سپردند و دانستند كه همه مردم نزد ما يكسان هستند، پس به سوى انحصارطلبى (امتياز خواهى) گريختند».[12] آن بزرگوار، در مسير عدالت جويى تا آنجا پيش مى رود كه در برابر فزون خواهى هاى نزديك ترين بستگانش چون عقيل [13]، عبدالله [14] بن جعفر و ابن عباس [15]- كه به ترتيب برادر، داماد و پسر عمويش بودند- مقاومت مى كند.

شايسته سالارى در به عهده گرفتن مسئوليت هاى اجتماعى، اصل ديگرى است كه حضرت عليه السلام حاضر نيست آن را ناديده بگيرد.

صاحب منصبان عصر عثمان، در زندگى اشرافى و فساد اقتصادى روزگار مى گذراندند و براى به دست گرفتن مسئوليت هاى سياسى و اجتماعى، شايستگى نداشتند. از اين رو حضرت در نخستين روزهاى فرمانروايى اش، به عزل آنان

پرداخت و فرمود: «من هيچ گاه گمراهان را كمك كار خود نخواهم گرفت»[16].

در همين راستا، حاضر نشد طلحه و زبير را از مقامى برخوردار سازد؛ زيرا مى دانست ديدگاه آنان در زمامدارى، كسب مال و جاه است؛ نه بر پا داشتن ارزش هاى اسلامى.[17] حضرت عدم رعايت اين اصل و بركشيدن پَستان (تقديم الاراذل) و پايين آوردن شايستگان (تأخير الافاضل) را از نشانه هاى عمده انحطاط حكومت ها ذكر مى كند.[18] امام على عليه السلام كتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را «امرالله» و «دينى» مى خواند و حاضر نبود در هيچ موقعيتى از آن دست بردارد: «لا يقيم امرالله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع»[19]؛ «فرمان خدا را بر پا ندارد، جز آن كس كه در اجراى حق مدارا نكند، سازشكار نباشد و پيرو آرزوها نگردد». آن حضرت وقتى با پيشنهاد مصالحه هاى سياسى مخالف با اصول خود روبه رو مى شد، مى فرمود: «والله لا اداهن فى دينى»[20]؛ «سوگند به خداوند! در دينم سازش نخواهم كرد».

سه. مشكلات حكومت امام على عليه السلام

شرايط و اوضاع زمانه، گاه ممكن است حاكم را در رسيدن به اهدافش يارى دهد و زمانى چون سخت ترين مانع، در برابر برنامه هايش بايستد.

در نگاه اول ممكن است تصور شود شرايط زمان به حكومت رسيدن

حضرت على عليه السلام، به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع- چنان كه بايد- بهره گيرد. در توضيح اين سخن گفتنى است، مردم در 25 سال سكوت آن حضرت عليه السلام، حكومت هاى مختلف را تجربه كرده بودند و هيچ يك از آنها نتوانست آنان را به حكومت نبوى نزديك سازد. در اين مدت- به ويژه در شش سال آخر حكومت عثمان- جامعه چنان از آرمان هاى نبوى دور افتاده بود كه چاره اى جز انقلاب نبود. پس عثمان را از ميان برداشتند و براى ادامه راه رسول خدا صلى الله عليه و آله، به حضرت على عليه السلام روى آوردند. آن حضرت استقبال عمومى مردم از خود را چنين وصف مى كند: «روز بيعت، فراوانى مردم، چون يال هاى پُر پشت كَفتار بود. از هر طرف مرا احاطه كردند تا آنكه نزديك بود حسن و حسين لگدكوب شوند. رداى من از دو طرف پاره شد؛ مردم چون گله هاى انبوه گوسفند، مرا در ميان گرفتند ...[21] دست مرا براى بيعت مى گشودند و من مى بستم. شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم. سپس چونان شتران تشنه- كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند- بر من هجوم آورديد تا آنكه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آن چنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان، شادمان و پيران براى بيعت كردن، لرزان به راه افتادند و بيماران بر دوش خويشان، سوار و دختران جوان، بى نقاب به صحنه آمدند».[22] طبيعى است چنين مردمانى، با جان و دل در كنار رهبر محبوب خود مى ايستند و او را در احياى آرمان هاى نبوى يارى مى كنند. با اين حال حكومت حضرت با دشوارى ها و مشكلاتى چند رو به رو بود.

1) بدعت گذارى خواص

تاريخ نشان مى دهد- برخلاف نگاه اوليه- شرايط زمانى به سود امام عليه السلام نبود و بيشترين نقش را در عدم موفقيت امام على عليه السلام در دستيابى به اهدافش بر عهده داشت.

با رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، سقيفه نشينان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آنان كوشيدند حضرت على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام را از نظر سياسى و علمى، به حاشيه

برانند[23] و اسباب حرمان جامعه اسلامى را از وجود آن حضرت فراهم آورند.

بازيگران عرصه خلافت، خود معترف بودند حضرت على عليه السلام، داناترين مردمان به كتاب و سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و در مشكلات، از وجود او بهره مى بردند؛ براى مثال عبارت هاى  «لولا على لهلك عمر» (اگر على نبود، عمر به هلاكت مى رسيد و «لا ابقانى الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن» (خداوند مرا در مشكلى كه على عليه السلام در آن حضور ندارد، باقى نگذارد) از عمر مشهور است![24] اما با اين حال فضا را به گونه اى سامان مى دادند كه مردم، فكر استفاده از آن حضرت را از سر بيرون برانند.

از سوى ديگر، به علت اطلاع اندك مردم از كتاب و سنت و نيز تلقى خاص از جايگاه قانون گذارى و تشريع، زاويه هاى انحراف در دين اسلام را شكل دادند؛ زاويه هايى كه با گذشت زمان بازتر شد و انحراف هايى جبران ناپذير ايجاد كرد.

بدعت هاى فراوان، رهاورد اين ديدگاه است.[25] دوره عثمان- به ويژه شش سال آخر حكومتش- سال هاى اوج انحرافات دينى بود. بى توجهى به احكام خداوند، گنجينه شخصى دانستن بيت المال، نصب كارگزاران نالايق و غير متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله- چون عمار و ابوذر- برگشت مطرودان حضرت رسول صلى الله عليه و آله، رواج تجمّل گرايى، فزون شدن فاصله طبقاتى و ... بخشى از جلوه هاى فاصله گرفتن از آيين رسول خدا در اين دوره است.[26] به همين دليل، حضرت على عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر، تعبير زيبا و اسف انگيز «اسارت دين در دست اشرار» را به كار برد: «... فان هذا الدين قد كان اسيراً فى ايدى الاشرار يُعْمَل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا»[27]؛ «همانا اين دين

در دست نابكاران، اسير گشته بود كه با نام دين به هوا پرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مى آوردند». در اين سال ها، جز نام چيزى از دين باقى نماند. امام على عليه السلام هنگامى كه از كوفيان خسته شده بود، به توبيخ و انتقاد از آنان پرداخت و فرمود:

«... ما تتعلقون من الاسلام الّا باسمه و لا تعرفون من الايمان الارسمه»[28]؛ «... از اسلام تنها به نام آن چنگ زديد و از ايمان جز نشانى نمى شناسيد».

بنابراين، نبايد انقلابيان و نيز مسلمانان بيعت كننده با حضرت على عليه السلام را شيعيان مخلص آن حضرت به شمار آورد. بسيارى از مردم، از ظلم و ستم كارگزاران عثمان به ستوه آمده و براى شكايت به مركز خلافت سرازير شده بودند. حضرت على عليه السلام موقعيت آن روز مدينه را به خوبى درك مى كرد و از مراد انبوه تشنگان بيعت آگاه بود.

بدين سبب از پذيرش بيعت سرباز زد و فرمود: «مرا واگذاريد و ديگرى را به دست آوريد؛ زيرا حوادث و امورى فراروى ما است كه رنگارنگ و فتنه انگيز است و چهره هاى گوناگون دارد و دل ها بر اين بيعت ثابت و عقل ها بر اين پيمان استوار نمى ماند. چهره افق حقيقت را ابرهاى تيره فساد گرفته و راه مستقيم حق ناشناخته مانده است».

وقتى اصرار مردم بر بيعت را مشاهده كرد، شرايط خود را براى پذيرش خلافت بيان داشت و فرمود: «آگاه باشيد! اگر دعوت شما را بپذيرم، بر اساس آنچه كه مى دانم با شما رفتار مى كنم و به گفتار اين و آن و سرزنشِ سرزنش كنندگان گوش فرانمى دهم. اگر مرا رها كنيد، چون يكى از شما هستم كه شايد شنواتر و مطيع تر از شما نسبت به رئيس حكومت باشم. در حالى كه من وزير و مشاورتان باشم، بهتر است تا اينكه امير و رهبر شما گردم».[29] بنابراين، مردم آن روزگار، همچون شيعيان اين زمان نبودند كه حضرت على عليه السلام را امام معصوم و مرجع دينى خود بدانند. در نظر آنان، امام عليه السلام مانند خلفاى

ديگر و حتى پايين تر از دو خليفه نخستين بود. از اين رو، وقتى حضرت تصميم گرفت بدعت هاى پيشين را براندازد و فهرستى بلند بالا از بدعت هاى عبادى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجراى اين برنامه اساسى ناكام ماند!! توجه به يكى از اقدام هاى امام عليه السلام و واكنش مردم، مى تواند در درك فضاى فكرى مردم آن روزگار سودمند باشد.

«صلات تراويح» (هزار ركعت نماز نافله در شب هاى ماه مبارك رمضان)، مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود: «نِعم البدعة»[30]؛ «بدعت خوبى است»! امام عليه السلام در برابر اين بدعت ايستاد و مردم را از به جماعت خواندن آن باز داشت. وقتى اين خبر پخش شد، فرياد «واسنت عمراه» از گوشه و كنار لشكرش برخاست و كار به جايى رسيد كه بيم شورش مى رفت. حضرت ناگزير عقب نشينى كرد.[31] آرى، اگر اوضاع كمى بهبود مى يافت و امام از جنگ هاى داخلى فراغت حاصل مى كرد، اميد آن بود كه بر اصلاحات بيشتر تأكيد ورزد و سنت پيامبر اكرم را در همه ابعادش احيا كند. چنان كه خود مى فرمود: «لوقد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء»[32]؛ «اگر ازاين فتنه ها و لغزشگاه ها با قدرت بگذرم، دگرگونى هاى بسيار پديد مى آورم».

2) جناح بندى و عدم امنيت سياسى

حضرت على عليه السلام حكومتش را در يكى از دشوارترين موقعيت هاى سياسى، آغاز كرد؛ زيرا از يك سو براى نخستين بار در ميان مسلمانان جايگاه مقدس خلافت، به خون آغشته شده بود و از سوى ديگر، نيروهاى پرشور و انقلابى- كه امام مى دانست به زودى شور و هيجان شان فرو مى نشيند- وى را محاصره كرده بودند و با شدّت از او مى خواستند خلافت را بپذيرد. با توجه به مخالفت هاى حضرت على عليه السلام با عثمان و وجود قاتلان عثمان در ميان بيعت كنندگان، در معرض

اتهام قرار دادن حضرت براى مغرضانى چون معاويه و دست اندركاران واقعه جَمل، كارى ساده بود.

افزون بر اين، امام عليه السلام مى دانست، تنى چند از اصحاب شوراى عُمَر- مانند طلحه و زبير- با ورود در شوراى عُمَر، باور كرده بودند مانند عثمان، براى خلافت شايستگى دارند و چون زندگى عثمان به درازا كشيد، طاقت از كف داده، به بهانه فسادهاى عثمان- كه خود نيز از آن بهره برده بودند- در جهت سرنگونى وى كوشيدند!! حضرت، در نامه اى به معاويه به قدرت طلبى طلحه و زبير اشاره كرده، مى فرمايد: «انهما طلبا الملك و نكثاالبيعة»[33]؛ «آن دو [طلحه و زبير] درخواست حكومت داشتند و از اين رو بيعت شكستند».

در كنار اين عوامل نااميد كننده، بايد معاويه را نيز افزود. امام از جاه طلبى و قدرتمندى وى آگاه بود و مى دانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاويه، بدان سبب كه كشته عثمان را براى اهدافش سودمندتر مى دانست، درخواست هاى فراوان كمك او را ناديده گرفت و به انتظار قتل وى نشست تا از موقعيت جديد به سود خويش بهره گيرد. حضرت كه از اين مشكلات آگاهى داشت، از مردم خواست سراغ ديگرى روند. آن بزرگوار، با توجه به دشوارى هاى ياد شده، آينده را تاريك، سخت، فتنه آميز و خسته كننده مى ديد و مى فرمود: «حوادث و امورى فراروى ما است كه رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره هاى گوناگون دارد و دل ها بر اين بيعت، ثابت و عقل ها بر اين پيمان، استوار نمى ماند».[34] در اين موقعيت، تنها بدان سبب كه حجّت بر او تمام شده بود، ناگزير خلافت را پذيرفت؛ بدان اميد كه با همه مشكلات، اصلاحاتى پديد آورد و حق ستم ديدگان را از ستمگران بستاند.[35] امام عليه السلام مشكلات رابه درستى درك كرده بود. پس از فروكش كردن شور و هيجان انقلابى و بازگشت مردم به شهرهاى خود، فتنه انگيزان سر برآوردند

و طلحه و زبير به سمت بصره روانه شدند تا با سپاهى عظيم با حضرت مقابله كنند! حضرت على عليه السلام- كه خليفه مسلمانان به شمار مى آمد- براى مقابله با آنان از مدينه بيرون رفت؛ ولى تنها هفتصد نفر با وى همراه شدند!

3) تبعيض و فساد اقتصادى

كوفه، جز چند ماه آغازين حكومت، مركز خلافت آن حضرت به شمار مى آمد.

اين شهر- كه مدل كوچكى از جامعه آن روز مسلمانان بود- از مشكلات بسيارى رنج مى برد. شمارى از اين مشكلات عبارت است از:

3- 1- كوفيان؛ مهم ترين مشكل اجتماعى آن روزگار، شكاف طبقاتى روزافزون بود. اين شكاف در آغاز با برنامه هاى اقتصادى عمر شكل گرفت. او با اين توجيه كه تلاش گران در راه پيشرفت اسلام، بايد سهم بيشترى از بيت المال دريافت دارند، تبعيض طبقاتى را بنيان نهاد. بر اساس نظام پرداخت او (نظام عطا)، شركت كنندگان در جنگ بدر، سالانه پنج هزار درهم دريافت مى كردند. آنان كه در فاصله ميان بدر و حديبيه (در سال ششم هجرت) اسلام آورده اند، چهار هزار درهم سهم داشتند.

مسلمانان بعد از حديبيه، تا پايان جنگ هاى ردّه در سال 12 ق. سه هزار درهم دريافت مى كردند و نومسلمانان دويست درهم.[36] اين روش به طور گسترده تر و نيز دست درازى به بيت المال، در زمان عثمان نيز ادامه يافت و سبب شد طبقه اى ثروتمند- كه بسيارى از اصحاب با سابقه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودند- در جامعه پديد آيد.

تاريخ ثروت برخى از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را چنين گزارش مى دهد:

الف. زبير بن عوام، پنجاه هزار دينار، هزار اسب، هزار بَرده و زمين و خانه هاى فراوان در گوشه و كنار مملكت اسلامى (مانند بصره، كوفه و اسكندريه) داشت.

ب. طلحة بن عبيداللَّه در كوفه و مدينه، خانه هاى اشرافى داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دينار بود.

ج. دارايى عبدالرحمان بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود.

د. زيدبن ثابت زمين ها و خانه هايى به ارزش صدهزار دينار داشت. شمش هاى طلا و نقره او به اندازه اى بود كه بعد از مرگش، براى تقسيم آن در ميان وارثان، مجبور شدند آنها را با تبر بشكنند.

ه. عثمان، هنگام كشته شدن، داراى 150 هزار دينار و يك ميليون درهم و زمين هايى به ارزش هزار دينار و اسب و شتر بسيار بود.

آنچه به اين فاصله طبقاتى شدت بخشيد، سياست «استيثار» عثمان بود. «استيثار»؛ يعنى، مقدم داشتن خود و وابستگان خويش در بهره گيرى از منابع. حضرت على عليه السلام، در اشاره به اين سياست، مى فرمايد: «استأثر فاساء الاثَرَة»[37]؛ «او به انحصارطلبى روى آورد و در آن بد پيش رفت».[38] امام عليه السلام در مقابل اين شكاف طبقاتى عظيم و سياست هاى مخرب و نهادينه شده [39] قرار داشت. آن بزرگوار براى مقابله با اين پديده، سه گام اساسى برداشت:

1- اعلام سياست مساوات،

2- اجراى قاطعانه اين سياست،

3- تلاش در راه برافكندن توجيهات دينى آن.

گام هاى اول و دوم در بخش (اصول گرايى و ارزش مدارى)، توضيح داده شد.

حضرت درگام سوم، نخست بيان كرد اموال بيت المال، از آن خدا است و همه مسلمانان به گونه اى مساوى در آن بهره دارند[40] و در اين مورد، حتى او و حسن و حسين عليهم السلام با يك برده بينى بريده حبشى، يكسانند.

امام به سهل بن حنيف، صحابى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و غلام تازه مسلمانش، يك مقدار پرداخت كرد؛ سپس مبناى دينى كردارش را بيان داشت و يادآور شد:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر مى داد».[41]

آن گاه به نفى اين توهم نهادينه شده- كه هر كس در راه اعتلاى اسلام بيشتر شمشير زده، بايد بيشتر دريافت كند- روى آورد و فرمود: «قدمت در اسلام و تلاش در راه اعتلاى آن، چيزى نيست كه در برابرش اموال دنيوى قرار گيرد و فضيلتى نيست كه در مقابل اموال بيت المال فروخته شود. براى اين كار اجر و فضيلتى است كه پاداشش را خداوند در روز قيامت خواهد داد».[42] بافت فرهنگى- اجتماعى كوفه، مشكل ديگر امام عليه السلام به شمار مى آمد. در آن روزگار، قبايلى كه با آغاز فتوحات در ايران، به انگيزه هاى مختلف دينى و اقتصادى، از نقاط مختلف جزيرة العرب به سمت ايران سرازير شده بودند، در كوفه زندگى مى كردند.

در ميان اين جمع، عدّه اى از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز حضور داشتند كه به تعليم مسائل دينى آنان مشغول بودند. اين عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دين اسلام و احكام الهى مى دانستند و همين تلقّى را به شاگردان خود منتقل كردند. روح سركش و آزاد و نظام ناپذير عرب هاى بيابان گرد، با ادعاى اجتهاد و صاحب نظرى در اسلام، دست به دست هم داده و از كوفه شهرى پرتزلزل، ملتهب و سركش ساخته بود؛ به گونه اى كه مردمش، در همان آغاز بنيان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل كند. عمر نيز در مقابل اين سركشى ها- با اين توجيه كه عزل يك فرماندار از مقابله با صدهزار شمشير آسان تر است-[43] تسليم مى شد.

اين ويژگى در زمان حكومت حضرت على عليه السلام نيز وجود داشت و كوفيان در موارد متعدد، با آن بزرگوار مخالفت كردند كه اوج آن در ماجراى حكميت و پديد آمدن خوارج تحقّق يافت. خوارج به طور عمده از قبايل بدوى بودند كه با حفظ و قرائت قرآن، خود را مجتهدانى صاحب نظر مى دانستند!! مخالفت هاى

آنان چنان بود كه قدرت مانور را از امام سلب كردند تا جايى كه خود فرمود:

«لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ»[44]؛ «كسى (حاكمى) كه پيروى نمى شود، نمى تواند نظرش را اجرا كند».

آنان گاه آن قدر عرصه را بر حضرت عليه السلام تنگ مى كردند كه آن بزرگوار ناگزير با عباراتى چون  «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ»[45]؛ «اى شبيه مردان كه مرد نيستيد» آنان را مخاطب قرار مى داد و چنين شكوه و گلايه مى كرد: «اى كودك صفتان بى خرد كه عقل هاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم و هرگز نمى شناختم. شناختن شما- سوگند به خدا- جز پشيمانى حاصل نداشت و اندوهى غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون و سينه ام از خشم شما مالامال است ...».

البته واكنش امام، همواره اعتراض نبود و گاهى اندوهش را با خدايش در ميان مى نهاد: «خدايا! من اين مردم را خسته كردم و آنان نيز مرا خسته نمودند. آنها از من به ستوه آمده اند و من هم از آنان به ستوه آمدم. به جاى آنان، افرادى بهتر، به من مرحمت فرما و به جاى من بدتر از من، بر آنها مسلط كن».[46]

3- 2- شاميان؛ در مقابل اين مردم، ساكنان شام قرار داشتند كه معاويه و بنى اميه را از برترين مسلمانان مى دانستند و همگى يك پارچه در فرمان او بودند! اين امر در سابقه شهرنشينى و نظام پذيرى آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام- كه آن را در اسلام اموى منحصر مى دانستند- و نيز ارتقاى شرايط زندگى آنها در مقايسه با قبل از اسلام، ريشه داشت. اينان چنان، در پيروى از معاويه، استوار بودند و جان فشانى مى كردند كه حضرت على عليه السلام آرزو مى كرد، كاش معاويه ده كوفى گرفته، در مقابل يك شامى به او بدهد![47]

حال تنها راه تسلّط و اصلاح اين مردمان نظام ناپذير، پرادّعا، كم فرهنگ و مخالف نواز، تازيانه و شمشير بود؛ چنان كه تجربه تاريخى نشان داد، حاكمان مستبدى چون زياد، عبيداللَّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى- كه با كوچك ترين بهانه اى شمشير مى كشيدند و كوفيان را با بدترين نوع شكنجه ها و در زندان ها جاى مى دادند- توانستند بر اين مردمان چيرگى يابند. حضرت على عليه السلام خود بهتر از هر كس، اين راه درمان را مى دانست و به آن تصريح مى كرد؛ اما اجراى آن را با اصول و ارزش هاى الهى خويش ناسازگار مى شمرد و اين نوع اصلاح را موجب فساد خود و دينش مى دانست؛[48] زيرا اين كار نوعى فساد براى حاكم اسلامى و نزديك ترين شخص به رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى آمد و جز نابودى اصول و ارزش هاى دينى، نتيجه اى نداشت.

نتيجه گيرى

بنابر آنچه گفته شد، گاهى جامعه در مرحله انتخاب يك آيين و شروع زيرساخت يك تمدن است؛ در اين مرحله طبيعى است جهت آشنايى مردم با احكام و دستورات جديد، نياز به گذشت زمان است و جهت زمينه سازى براى اجراى قوانين جديد، بايد به جامعه فرصت داد و به طور پلكانى رفتارها را نهادينه كرد. چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از چنين روشى در جذب مشركان و بيان معارف و احكام استفاده كرد. اما گاهى جامعه مراحل آشنايى با احكام و معارف اسلامى را طى كرده و حتى نمونه هاى اجرايى را پشت سر گذاشته است. در اين هنگام انتظار عموم مردم و بدنه جامعه، اجراى درست ارزش ها و مقابله با بدعت ها و ناهنجارى ها است. به طورى كه اگر حاكم نيز كوتاهى كند، انتظار مردم عدالت جو برآورده نشده است و حتى چه بسا به مقابله با حاكم برخيزند؛ همان طور كه گروهى عليه خليفه سوم شورش كردند.

در اين مرحله حاكم يا بايد قاطعانه موضع خود را اعلام و به تعديل ناهنجارى ها اقدام كند كه روش علوى است و يا بايد به شگردهاى گوناگون، تأثيرگذاران جامعه را تطميع كند و سر سفره ها بنشاند و يا تهديد كند و در پى ترور شخص و شخصيت آنان بر آيد كه روش معاويه است!!

....................................................... 

[1] . نهج البلاغه، خطبه 15.

[2] . همان، خطبه 16.

[3] . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.

[4] . ابن اثير، الكامل فى ا لتاريخ، ج 2، ص 223.

[5] . نهج البلاغه، حكمت 410.

[6] . همان، خطبه 200.

[7] . همان، خطبه 33.

[8] . همان، خطبه 131.

[9] . همان، خطبه 3.

[10]. همان، خطبه 126.

[11]. الغارات، ص 29.

[12]. نهج البلاغه، نامه 70.

[13]. الغارات، ص 379.

[14]. نهج البلاغه، نامه 41.

[15]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 200.

[16]. بحارالانوار، ج 32، ص 386.

[17]. نهج البلاغه، خطبه 205.

[18]. غررالحكم.

[19]. نهج البلاغه، حكمت 110.

[20]. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 364.

[21]. نهج البلاغه، خطبه 3.

[22]. همان، خطبه 229.

[23]. براى اطلاع بيشتر ر. ك: سيد محمد رضا، حسينى جلالى، تدوين السنة الشريفة، ص 409- 422.

[24]. براى اطلاع بيشتر ر. ك: سيد عبدالحسين، شرف الدين، النص و الاجتهاد؛ علامه امينى، الغدير، ج 6- 9.

[25]. ر. ك: النص و الاجتهاد.

[26]. موسوعة على بن ابى طالب، ج 3، ص 137- 194.

[27]. همان، نامه 53.

[28]. همان، خطبه 193.

[29]. همان، خطبه 92.

[30]. احمد بن ابى واضح، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 140.

[31]. محمد بن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، صص 85- 90.

[32]. نهج البلاغه، حكمت 272.

[33]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 106.

[34]. نهج البلاغه، خطبه 92.

[35]. همان، خطبه 3.

[36]. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الطبرى، ج 3، ص 108 و 109.

[37]. نهج البلاغه، خطبه 30.

[38]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 42 و 43.

[39]. براى آگاهى از موارد فراوان استيثار عثمان ر. ك: موسوعة على بن ابى طالب، ج 3، ص 140- 153.

[40]. نهج البلاغه، خطبه 126.

[41]. همان.

[42]. بحارالانوار، ج 32، ص 17 و 18.

[43]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 243.

[44]. نهج البلاغه، خطبه 27.

[45]. همان.

[46]. همان، خطبه 25.

[47]. همان، خطبه 97.

[48]. همان، خطبه 69.

پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى، دفتر نهم(پرسش ها و پاسخ هاى برگزيده ويژه ماه مبارك رمضان) دفتر نشر معارف - قم، چاپ: يازدهم، 1389.


ویدیو مرتبط :
ما در مقابل تهدید ، تهدید میکنیم.(بیانات مقام معظم رهبری در دانشگاه افسرى امام على (علیه السلام)