ورزشی


2 دقیقه پیش

رونمایی از جوان‌ترین فاتح تاریخ در روز تصادف روزبرگ و همیلتون

تسنیم/ قهرمانی پسری که هنوز به سن اخذ گواهینامه رانندگی در کشورش نرسیده، اتفاق مهم مرحله پنجم فصل ۲۰۱۶ فرمول یک بود.مرحله پنجم فصل 2016 فرمول یک در پیست کاتالونیای اسپانیا ...
2 دقیقه پیش

مرزبان گزینه جدی سپاهانی‌ها بعد از ویسی

تابناک/ علیرضا مرزبان به عنوان جدی ترین گزینه تیم فوتبال سپاهان برای فصل اینده است.بعد از پایان فصل پانزدهم و ناکامی سپاهان در لیگ مسئولان این باشگاه در پی جانشین استیماچ ...



دروازه‌بانی که نویسنده شد


دروازه‌بانی که نویسنده شدکاپ/ هشتاد سال قبل، روزنامه اطلاعات در روز 15 اردیبهشت 1314 برای اولین بار صحبت های یک دروازه بان را به چاپ رساند.
بدیع حمیری دروازه بان تیم فوتبال شرف تهران در «وضع حالی» از خود به هنگام دروازه بانی که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید گوشه ای از حال و هوای فوتبال در ایران، خطرات بازی فوتبال در آن زمان، حضور تماشاگران در زمین فوتبال، چگونگی تعیین نقطه پنالتی و برخی نکات دیگر را برشمرده است. چون دغدغه های آن روز حمیری به عنوان یک دروازه بان امروزه ممکن است برای هر دروازه بانی وجود داشته باشد، عین نوشته او را می آوریم:
مدتی است که توپ از دروازه دور نمی شود. گاهی این گوش، گاهی آن گوش. اغلب مقابل دروازه زیر پای این و آن می غلطد. عجله مخالفین (بازیکنان حریف)، دستپاچگی یاران (ما) را باعث می شود توپ دور می شود. کسی شوت می کند توپ از زیر پای یاران ما می گذرد. کوشش و دفاعشان بی اثر است. توپ خیلی نزدیک شد. اگر قدری نزدیکتر شود ناچارم خود را روی پاها پرت کنم و آن را بگیرم. اگرچه ممکن است کور شوم.
****
گرفتن شوت به این نزدیکی مشکل است، بدتر از همه بازیکنان به قدری هجوم آورده اند که به سختی می توان توپ را بین پاها تمیز داد. چندی است کمر را خم، سر را به جلو کشیده ام تا توپ را گم نکنم. کمرم خسته. اگر شوت تند و بلند باشد ممکن است نتوانم فورا راست شوم و جستن کرد. توپ را رد کنم. آخر بازی است. اگر این توپ را نگیرم تمام کوشش ها و زحمات یاران خود را به هدر داده ام زیرا نتیجه بازی 1-1 خواهد شد.
*****
دلم به راه بد می رود، گمانم این توپ را نتوانم گرفت. ترس بر من مستولی شد؛ پاهایم می لرزد. این چه خیال هایی است که از سرم می گذرد؟ هراس کارم را بدتر می سازد. دلم چرا بدخیال است؟ لعنت بر شیطان. توپ زیر پای بک رسید، الان می کوبد. او هم تنه خورد و افتاد. چه سخت گرفتار شدم. چرا توپ را نزدیک دروازه معطل کرده اند. کسی هم شوت نمی کند. بلکه توپ را بگیرم و خلاص شوم. داور سوت کشید. آه پنالتی شد. دیگر حساب پاک است.
*****
قلبم می تپد، بدنم می لرزد، من این همه ضعف نفس نداشته ام چرا امروز اینقدر می ترسم، وحشت و اضطراب بیچاره ام کرده است. تماشاگران به درون میدان ریخته اند. هلال وار دور دروازه را گرفته اند. صدایی به گوشم می رسد که آهسته می گوید: گلر رنگش را باخته، بیچاره ترسیده است، یقینا این گل خواهد شد. نمیدانم این صدا از دلم بیرون آمد یا از دهان تماشاگر که با صدای قلبم هم آهنگ بود آری قلب ناآرام من نیز مرا مغلوب می داند.
*****
داور از دروازه شروع کرد و دوازده قدم برداشت و توپ را همانجا بر زمین گذاشت. یکی از یاران مخالف (تیم مقابل) مهیای زدن توپ است. او همیشه توپ را به قلب گلر می نوازد. با ضرب پایی که دارد اگر به قلبم بزند ممکن است قلبم ایست کرده از پشت با توپ در درون دروازه پرت شوم. اگر باید توپ را رها کنم بهتر است که از ضربتش قلبم چنان بایستد که دیگر روی یاران را نبینم. زیرا از رویشان خجالت می کشم اما مرگ اگر با فتح و ظفر همراه باشد شیرین است. باید توپ را گرفت و رد کرد آن وقت....
*****
یاران ما و طرف مخالف پشت سر شوت کننده صف بسته، مهیای دفاع و حمله هستند. من خم شده ام. گاه به توپ می نگرم گاه به پای توپ زن. گاه در چشمش خیره می شوم شاید از حالت چشم و حرکاتش دریابم که توپ را به کچا خواهد انداخت. او بسیار کاردان است. ابدا مرا نگاه نمی کند. مبادا چشمم به چشمش بیفتد و از تصمیمش آگاه شوم. تماشاگران منتظر نتیجه اند.
*****
حرکات مرا با دقت توجه دارند. طبش قلبم هر آن زیاد تر می گردد. هروقت خیال یاس آوری از سرم می گذرد زانوهایم سست می شود و تنم می لرزد. بدنم سرد می گردد. مثل آن است که صورتم را در آب یخ فرو برده باشم. هر دفعه آرزوی گرفتن توپ را می کنم طپش قلبم زیادتر و بدنم گرم تر می گردد. جنبش و تکانی در خود احساس می کنم که در پوستم نمی گنجد. چشمم را به توپ دوخته ام. توپ می خواهد مرا از جای بلند کند و به سوی خود جلب کند.
****
نگاه پرمعنای یاران دلم را از جای می کند. آنها با رنگ پریده و چشمان خود به من می فهمانند که در مقابل این پیشامد همگی بیچاره شده اند. چشم امیدشان به سمت من است. نمی دانم در جواب این نگاه های معنادار چه کنم، چگونه به صورتشان نگاه کنم. از بی تکلیفی چشمم را به توپ می دوزم. می خواهم به یارانم وانمود کنم که مرادشان را فهمیدم اما قلب و احساساتم با من همراهی نمی کند. زیرا خجالت آمیخته با رقت در چهره ام ظاهر می گردد. صدای لرزان و خفیف رئیس به گوشم می رسد که می گوید: گوش چپ را مواظب باش. او هم با این جمله کوتاه مرا از شدت علاقه اش آگاه می سازد. همه مهیا شدند.
****
داور سوت کشید. صدای توپ بلند شد. بی اختیار از جا جستم. دهانم پر از خون، چشمهایم سیاه گردید. بازویم از لگد مجروح شد، اما فریادر برآوا (براوو) قلبم را آرام ساخته، داروی دردهایم گردید.

منبع: کاپ


ویدیو مرتبط :
سایت آموزش دروازه بانی دروازه بان