گردشگری


2 دقیقه پیش

بازگشایی اتاق لباس های محمدرضا پهلوی در کاخ نیاوران

به مناسبت روز جهانی موزه اتاق لباس های محمدرضا پهلوی در کاخ اختصاصی نیاوران بازگشایی می شود.به گزارش روابط عمومی مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران این اتاق پس از یک دوره تعمیرات ...
2 دقیقه پیش

سه اثر جهانی در خوزستان بدون زیرساخت گردشگری

خوزستان سه اثر ثبت جهانی دارد. چغازنبیل؛ شهر تاریخی شوش و سازه های آبی شوشتر اما برای هیچ کدام از این میراث جهانی زیرساخت های گردشگری مناسبی تدارک دیده نشده است.استان ...



سفرنامه/ خاطرات مسکو - قسمت اول - ترافیک و سرما


  X     

تاریخ خبر : شنبه 1394.08.30 - 15:37

سفرنامه/ خاطرات مسکو - قسمت اول - ترافیک و سرما

آخرین خبر/ از امشب قرار است هر شب یک قسمت از خاطرات سفر "شیما و علی" را با هم می خوانیم، از سفرهایی به نقاط مختلف دنیا. قرار است در این سفرنامه ها با جذابیت های کشورهای مختلف و شرایط و هزینه ها و وضعیت زندگی در آنجا آشنا شویم. با ما همراه باشید
درست در آخرین ساعتهای شب قبل از سفرم، فردی که از طرف شرکت طرف قراردادم می بایست همسفرم به مسکو باشه تماس گرفت و گفت که متاسفانه نمی تونه منو تو این سفر همراهی کنه !حالا با تجسم اینکه می بایست تنهایی چنین سفری رو تجربه کنم تمام بدنم رو می لرزوند. بدتر از همه اونکه در آخرین ساعت ها متاسفانه نتونستم بطورکامل ارز مورد نیاز سفر رو تحویل بگیرم. با این حال حدود 6 صبح در فرودگاه مهرآباد با یک دنیا ترس آماده رفتن به این سفر ناشناخته با پرواز ساعت 8 ایران ایر بودم. این اولین سفر تنهایی ام محسوب می شد و یجورایی ماهیت کاری داشت چراکه می بایست روی یک پروژه مطالعاتی تحقیق می کردم.
پرواز سرساعت انجام شد و پس از حدود 3.5 ساعت که در طول این زمان 2بار شاهد پذیرایی گرم با غذاهای ایرانی بودیم به مقصد رسیدیم. منظره مسکو از بالا باتوجه به رودی که از وسطش می گذره چشم انداز رویایی رو تصویر می کنه که نمیشه به راحتی وصفش کرد.
با فرود در فرودگاه شرمیتوا از پنجره می شد نم نم بارش برف رو دید و با دیدن لباس پرسنل فرودگاه که کاپشن های کلفتی پوشیده بودن همه چیز حکایت از سردی هوا داشت. با اینکه روز قبلش در تهران (در اواخر مهر ماه )مردم لباس آستین کوتاه می پوشیدند.
با ورود به سالن اصلی همون اول کار، یه فرم دادن که می بایست پر می کردیم و کلی سئوال راجع به محل اقامت، تعداد روزهای اقامت و احیانا کالاهایی که همراه داشتیم پرسیده بودن. بعدش در زمان ورود افسر مربوطه که خانم میانسالی بود با دیدن پاسپورت ایرونی گفت که فعلا منتظر بمونید! اما بعد وقتی مسافرهای سایر ملل رو عبور دادن، پاسپورت ماروهم مهر زدن و این شد که وارد خاک روسیه شدیم.
با پیدا کردن ساکم، خیلی سریع به سمت گیت خروجی رفتم و در میون خیل زیاد استقبال کننده ها به راحتی تونستم تابلویی که اسمم روش نوشته بود رو پیدا کنم. از قرار از ایران کارم هماهنگ شده بود و پسری ایرانی که امیر نام داشت و دانشجوی رشته سینما بود دنبالم اومده بود. همراهش مرد میانسال روسی بود که سعی می کرد با لبخند توجهم رو جلب کنه و این شد که نهایتا ما رو سوار یه تاکسی کردن و به رانندگی اون مرد روس به سمت شهر حرکت کردیم.
حوالی ظهر بود که به هتل محل اقامتم در شهر رسیدیم که به نوعی در مناطقی خارج از حلقه اداری و مرکزی مسکو قرار داشت . هتلی که ارتفاع بلندی داشت و اطرافش رو زمین های پارک مانند احاطه کرده بودن و یجورایی فاصله اش تا سایر ساختمونها حداقل 500 تا 600 متر می شد. در هنگام پیاده شدن راننده تاکسی قبضی رو نشونم دادکه 60 دلار نوشته بود و از من خواست امضا، کنم. من راستش اولش برق از چشم پرید و با اینکه تقریبا مطمئن بودم می بایست پول کرایه رو نقد بدم، به جهت محدویت منابع ارزی، چیزی به روی خودم نیاوردم و اینطور شد که با امضاء ما فعلا پرداخت کرایه به بعد موکول شد. ( البته 3 روز بعد کل کرایه رو دادم ها !)
با ورود به هتل و دیدن کرایه 92 دلاریش ترس بیشتر وجودمو گرفت و برای اولین بار در زندگی حس آدم های ندار رو تجربه کردم. آخه من بیچاره 750 دلار بیشتر همراه نداشتم ( اونم از جیب مبارک خودم تامین کرده بودم!)و متاسفانه در آخرین لحظات به جهت بدقولی شرکت طرف حسابم 1000 دلار پول هزینه ماموریت به دستم نرسیده بود! ( چون ویزام هم 8 روز بیشتر اعتبار نداشت و دیگه چاره ای بجز رفتن نداشتم و یا باید کل سفر رو بی خیال می شدم!)با این وجود با یه محاسبه سرانگشتی متوجه شدم با توجه به تاریخ بلیط برگشتم می باید 8 شب در مسکو اقامت کنم کل موجودیم پول اجاره هتلم هم نمیشد! این شد که به امیر گفتم خیلی از این هتل (4 ستاره معمولی) خوشم نیومده و فعلا فقط یکشب اجاره می کنم و پول یکشب اونم بدون غذا رو دادم!
در این موقع از فرصت استفاده کردم و با امیر که قصد داشت عازم ایستگاه مترو بشه همراه شدم.
سیستم مترو مسکو خیلی جالب که سعی می کنم در ادامه بیشتر راجب اون توضیح بدم. اما کلا باید بگم تقریبا همه شهر به شبکه مترو وصله و از هر ایستگاه هم چندین دستگاه ون مسیرهای مختلف محلی رو پوشش می ده. در ایستگاه با کمک امیر اولش یه کارت تلفن خریدم تا بتونم تماس هامو ساپورت کنم. هرچند بعد متوجه شدم که تو مسکو شرکت های مختلف مخابراتی وجود داره که هرکدوم می بایست از تلفن عمومی خودش استفاده بشه. فرضا تو تلفن عمومی که هتل ما داشت این نوع کارت قابل استفاده نبود! باتوجه به برنامه فشرده کاری که داشتم، از بودن امیر استفاده کردم و با یکی از افرادی که قراربود ملاقات داشته باشم تماس گرفتیم و برای همون عصر قرار گذاشتیم. طرف از من خواست که با مترو برم اونجا اما من که یکم اولش به هم برخورده بود گفتم که با شبکه مترو آشنا نیستم و اون بیچاره هم گفت که رانند ه اش رو می فرسته دنبالم اما حدود 2 ساعت دیگه می رسه هتل!
با خداحافظی از امیر سوار ماشین ونی شدم که سمت هتل ما می رفت. خوشبختانه کارت ویزیت هتل رو همراه داشتم. چون تازه اونجا بود که به عمق فاجعه پی بردم چون متاسفانه هیچکدوم از مسافرها که عمدتا هم میانسال یا مسن بودن نمی تونستند انگلیسی صحبت کنم و تنها با نشون دادن کارت تونستم در ایستگاه نزدیک هتل پیاده شم. راستش باینکه چندلایه لباس گرم پوشیده بودم بازم سرمای سوزناک مسکو بی تابم کرده بود و تا استخون این سرما تو تنم نشسته بود.
حوالی ساعت 4 بود که راننده شرکت مورد نظر که ولادمیر نام داشت به هتل رسید و نهایتا با گذر از کوچه و خیابون های عریض اما پر ترافیک مسکو به دفتر اون شرکت رسیدیم. راستش تازه اونجا بود که تو دلم گفتم صد رحمت به ترافیک تهرون! این روسهای تازه به دورون رسیده با انواع ماشین های گرونقیمت و یا حتی لاداهای قراضه افتاده بودن تو خیابون های مسکو و همه می بایست ساعت ها تو ترافیک وقت تلف کنن.
حدود 8 شب بود که با تحمل ترافیک سنگین دوباره به هتل برگشته بودم و راستش هوا به قدری ابری و قرمز بود و سوز سردی می اومد که به خودم می لرزیدم. تو این شرایط دیدن افرادی که برای خوردن نوشیدنی وارد لابی هتل می شدن و زوزه های سگ از بیرون و ... جرات خروج از هتل حتی برای صرف شام رو ازم گرفته بود. یک لحظه با خودم فکر کردم تو این شرایط اگه چند نفر بریزن سرم و حتی بکشنم، آب از آب تکون نمی خوره و هیچ کی نمی تونه نشونی ازم پیدا کنه. این شد که ترجیح دادم در اتاق هتل بمونم و به خوردن اندک کیک و کلوچه ای که از تهرون آورده بودم قناعت کنم!و البته کلی فحش به حس ماجراجویی و اومدن به این سفرم دادم!
شب نهایتا آخرین تماس هام با تهران رو داشتم و قرار شد فردا به کمک برخی دوستان از ایران در مرکز شهر هتلی با قیمتی مناسبتر پیدا کنم و با این شرایط علاوه بر دسترسی بهتر به سایر مکان ها، در هزینه های هتل هم صرفه جویی کنم. صبح روز بعد پس از آنکه بیدار شدم بار دیگر نگرانی های مربوطه به سراغم آمد. با توجه به انتظار تلفن از ایران جرات ترک اتاق رو نداشتم و این شد که تا حدود ظهر چشم انتظار موندم.
ظهر بالاخره خبر نسبتا خوشی درمورد امکان رزرو هتل در یکی از میادین اصلی شهر با نام میدون اکتبر با قیمتی مناسبتر رو دریافت کردم و این بار پس از تحویل اتاق با پرداخت 800 روبل (حدود 28 دلار) با تاکسی هتل که یک لادی قدیمی بود به سمت اونجا حرکت کردم. مقصد آکتیابرسکایا ( تلفظ درستش Oktyabrskaya ) بود که راستش فهموندنش به راننده روس میانسال با توجه به اینکه انگلیسی نمی فهمید و لهجه من در مورد اسم میدون خیلی درست نبود با دشواری ممکن شد.
پس از حدود 40 دقیقه که بازم قسمت عمده اش به ترافیک مربوط می شد به زحمت هتل مربوطه رو پیدا کردیم و در اونجا بود که خوشبختانه مترجمی که به کمک دوستی که در یکی از نمایندگی های شرکتهای دولتی ایران در مسکو مشغول بود معرفی شده بود رو ملاقات کردم و در اینجا بود که با پرداخت 65 دلار تونستم تنها اتاق باقیمونده هتل رو اجاره کنم. اما چشمتون روز بد نبینه ! ظاهر هتل از بیرون بد نبود. اما وقتی از آسانسور بالارفتم متوجه شدم که طبقات دوم و سوم انگار اداریه و از طبقه 3 به بعد اتاق های هتل قرار داشت.
هتلشم سبک کمونیستی ها بود و اتاقش شامل 2 اتاق بزرگ تو در تو بود . در یکی از اتاق ها تخت قرار داشت و در اتاق مجاور یه یخچال و یه مبل کوچک زوار در رفته و کمدی چوبی با آینه قدی که مشابه اون رو سال ها قبل فقط تو روستاهای ایران دیده بودم. البته انصافا ملافحه هاش تمییز بود و تختش از نظر راحتی چندان بد نبود. و تلویزیون کوچک 14 اینچی هم تو همین اتاق گذاشته بودن. اما خوشبختانه موقعیت هتل بی نظیر بود چراکه علاوه بر فاصله چندقدمی تا 2 خط اصلی ایستگاه مترو ، به ساختمون دفتر هواپیمایی هما کمتر از 100 متر فاصله داشت و این یجورایی به من آرامش می داد که بالاخره هموطنی نزدیکمون پیدا میشه!
مترجمم این بار جوونی روس تبار بود که سوتلانا نام داشت و دانشجوی سال آخر زبون فارسی بود. از اونجا که می بایست برای کارش هر روز 50 دلار (تازه اونم با چونه زیاد) پرداخت می کردم ازش خواستم که کار را از فردا شروع کنیم. فقط چون ساعت حوالی 5 بود و از گشنگی ضعف کرده بودم ازش خواستم تا در میدون رستورانهای فست فود که غذاهای مناسب قابل خوراک با قیمت مناسب داشته بشه رو به من معرفی کنه. اونم بنده خدا معرفت به خرج داد و همون نزدیکی یه فست فود بزرگ اما بسیار شلوغ شبیه مک دونالد رو به من نشون داد و خوشبختانه حتی توی اونجا هم اومد و بعد با دیدن اینکه حتی اسم غذاها به روسی نوشته شده بیچاره روی یک صفحه کاغذ برام چندتا غذای قابل خوراک ما رو نوشت تا بتونم با نشون دادن اونها به صندوق دار غذای موردنظرم رو سفارش بدم. تو همین حین با دیدن غذایی شبیه جوجه کباب که برخی مشتری ها سفارش داده بودم ، اسمشو از او پرسیدم و او گفت که این غذا شاشلیک نام داره! با تاکید قرار فردا صبح سوتلانا منو ترک کرد و من هم با خرید غذا در میز کوچکی در گوشه سالن به خوردن مشغول شدم. راستش این فست فودهای مسکو که نعدادشون کم هم نیست فوق العاده شلوغن و جای سوزن انداختن ندارن. دلیلش هم روشنه چون برای خوردن غذا تو یه رستوران معمولی 40 تا 50 دلار باید هزینه پرداخت کنید. البته تو مک دونالد و رستورانهای مشابه هم کمتر از 7 تا 10 دلار نمیشه چیزی پیدا کرد.
تو همین حین جوونی که یک دستش کتاب بود نزدیکم شد و با گفتن جمله روسی که فهمیدنش با توجه به شلوغی سالن و نبود میز خالی سخت نبود، به من نگاه کرد و من هم با لبخند و جمله کوتاه انگلیسی گفتم که می تونه رو میز بشینه و غذاش رو بخوره. ماشا ا ... این روس ها انگار با کتاب متولد می شن . اونقدر خوره کتابن که همه جا یه کتاب دستشونه. این بار هم جوونه کاملا سرگرم کتاب خوندن بود و هرچند لحظه تکه کوچیکی غذا تو دهنش می گذاشت.
دیدن کتابفروشی های مسکو هم خیلی جالبه. ما شا ... جمعیت توشون که نسبتا بزرگ هم هستن موج میزنه و برای خرید باید جلوی صندوق صف وایسدی. تو این موقع دل به دریا زدم و با نامیدی پرسیدم که انگلیسی بلده یا نه؟ با پاسخ مثبتش انگار دنیار رو به من دادن و به سرعت سر صحبت رو باز کردم و از اینکه از دیروز تا حالا نتونستم هیچ روسی که انگلیسی بلد باشه رو پیدا کنم گله و شکایت. اما اون پاسخ داد که احتمالا جای مناسبی نبودم و اگرنه تو مرکز شهر نظیر اینجا و ...، خیلی از جوونهای نسل جدید انگلیسی بلدن. بعد متوجه شدم که 21 سال داره و دانشجوی پزشکیه. البته او می گفت که اوضاع درآمدی پزشک ها تو مسکو خیلی خوب نیست و درآمدشون حدود 500 دلار در ماهه که تقریبا تنها کفاف اجاره یه آپارتمان نقلی رو می ده و .. . سپس در مورد فرهنگ مردم در دو کشور ایران و روسیه صحبت کردیم و نهایتا با خشرویی بر روی نقشه ای که داشتم برخی از مسیرهای جاهای دیدنی و ... رو نشون داد. بیچاره تو یکساعتی که مشغول صحبت بودیم غذاش سرد شد اما دم نزد و با خشرویی جواب سئوالات منو می داد! با بیرون اومدن از رستوران حس خیلی خوبی داشتم و علاوه بر رفع گشنگی برای اولین بار نسبت به محیط احساس آرامش پیدا کردم. تازه اونجا بود که تونستم میدون نزدیک اکتبر اسکابا که اسمش میدون اکتبر بود و بسیار بزرگ و قشنگ بود رو درست ببینم. میدونی که با مجسمه بزرگ استالین یادآور انقلاب اکتبر بود و جالبتر اینکه پس از تغییر شرایط روسیه و فروپاشی شوروی به هیچ وجه آسیب ندیده بود.
در گوشه ای از میدون کلیسای کوچکی هم قرار داشت که زیبایی اونجا رو بیشتر جلوه می کرد.
نکته جالب که به چشم می اومد سیستم مسیر عابر پیاده خیابون ها به صورت زیرگذار بود و در هیچ کجا پل عابر پیاده ای مشاهده نمی شد. زیرگذرها هم بسیار پهن و فراخ بودن و جالبتر آنکه با وجود مغازه ها یا همان دکه های کوچک، بازار بسیار پر رونقی در زیر زمین شکل یافته بود که با توجه به طبیعت سرد منطقه ، بسیار با استقبال مردم مواجه بودند.
با گشت و گذاری در خیابان های اطراف میدون و دیدن ویترین مغازه های نسبتا لوکس و برخی ساختمونهای قدیمی با معماری زیبا و در حالیکه هوا تاریک شده بود حس خوبم به مسکو را تازه تجربه می کردم. اما سعی کردم قبل از ساعت 9 به هتل برگردم چرا که با خلوت شدن خیابون ها و جمع شدن جوانهایی که دور هم جمع شده بودن و به جهت سردی هوا به بطری های مشروب روی آورده بودن، یکم نگرانم کرده بود! البته بغل هتل هم یه سوپرمارکت خوب بود که یکم خوراکی با یه بطری 5 لیتری آب خریدم که حداقل خیالم از این بابت راحت بشه.
ادامه دارد ...

نظر شما


ویدیو مرتبط :
سفرنامه یک ابله (خاطرات یک تروریست)