روايت بي‌پرده «مهراوه شريفي‌نيا» از سريال «کيميا» و حواشي‌اش


روايت بي‌پرده «مهراوه شريفي‌نيا» از سريال «کيميا» و حواشي‌اش

خبرآنلاين/ مهراوه شريفي‌نيا بازيگر نقش «کيميا» معتقد است که عوامل اين سريال با عشق به سراغ ساخت آن رفته‌اند.
اين بازيگر سينما و تلويزيون ايران در يادداشتي که ان‌ را به صورت اختصاصي در اختيار خبرآنلاين، قرار داده به ماجراي ساخت اين سريال و نکاتي که پس از پخش اين مجموعه گفته شده، پرداخته است.
متن کامل يادداشت شريفي‌نيا بدين شرح است:
از تاکسى پياده مى شوم ،به هتل کاروانسراى آبادان نگاه مى کنم، تقريبا دو سال پيش ، در همين فصل زيبا ، من نفس کشيدن به جاى کيميا را آغاز کردم، با عشق ، با ايمان، پا به پاى مردى که مى گفت مثل من به کيميا ايمان دارد. و من آن روزها هنوز در شک و ترديد بين باور و عدمِ باورِ کلامِ او مانده بودم.
مردى که سه ماه بعد از شروع فيلمبردارى فهميدم روزهاى نوجوانى بخشى از وجودش را در خرمشهر جا گذاشته تا از وطنش دفاع کرده باشد. و وقتى مى گويم بعد از سه ماه منظورم اين است که جواد افشار از آن دست آدم ها نبود که جنگيدنش را فرياد بزند يا به خاطر عضو از دست رفته اش از ديگران طلبکار باشد.
که البته همه ى آنهايى که با عشق جنگيدند همينقدر شريف و بزرگوار بودند و هرگز طلبى از کسى نداشتند.
مردى که پا به پاى ما و چه بسا بيشتر از ما مى دويد و انرژى مى داد و لحظه اى فکر نمى کرد اين خاک چيزى به او بدهکار است.
اولين بار مادرم گفت. و من بهت زده نگاهش کردم: "جانباز؟؟؟ مگه مى شه؟؟؟ پاى مصنوعى؟؟؟ اون که از منم چالاک تره!"
و باورم نشد تا روزى که براى ابراز اعتراض به شرايط سخت کار، درِ اتاقش را به صدا درآوردم و او لى لى کنان در را باز کرد و من هرآنچه مى خواستم بگويم را فراموش کردم و مات ماندم. پس از اندکى سکوت، چيزى سرهم کردم و گفتم و به اتاقم در هتل بازگشتم.
و فکر کردم چقدر مانده تا ياد بگيرم در برابر سختى ها مقاوم تر و مقاوم تر و مقاوم تر باشم ... و فکر کردم چقدر مانده تا بفهمم که وقتى پسر هفده ساله اى پايش را براى ميهنش مى دهد يعنى چه. و فکر کردم که من چقدر بايد به اين مرد احترام بگذارم، به مردى که سالهاى دور براى ميهنم مقاوم بوده و امروز کيميايش را به من سپرده.
و چقدر بايد از جان و دل براى کيميا شدنِ کيميايش تلاش کنم. پاييزِدو سال پيش... و حالا اين روزها فکر مى کنم مگر مى شود وقتى که از دل برآمديم بر دل ننشينيم ؟ مگر مى شود همه ى تلاش و انرژى آن مردِ خالصِ نازنين در خلال اشتباه ها و سهل انگارى هاى ديگران گم شود؟
حالا مثلا صندوق پستىِ پشت در خانه ى خانم طاهرى يا قيافه ى تيرهاى چراغ برق (که حتى اگر مى خواستيم هم نه بودجه اى براى تغييرشان داشتيم و نه امکاناتى) يا حضور هزاران نشانه ى نامحسوس از دنياى سى و هفت سال بعد که موذيانه از چشمانِ يک گروه پنجاه نفره پنهان ماندند، آيا قرار است ارزشِ همه ى دل و جانى را که گذاشتيم از بين ببرد؟
و مگر آيا همه نمى دانند که ما در خرمشهر و آبادان و تهرانِ امروز به سراغ سى و هفت سال پيش رفتيم؟
و مگر آيا همه نمى دانند که تبديل حتى يک خيابان در شهرِ همين روزها، به خيابانى در سى و هفت سال قبل چقدر دشوار است، چه برسد به سريالى که در هفتاد و پنج قسمت نزديک به پانصد لوکيشن مختلف دارد و براى داشتنِ تهران قديم نه شهرک سينمايى در اختيار دارد و نه بودجه ى آنچنانى و يا امکاناتى براى بازسازى کامل شهر؟
اين ها را نمى نويسم که بگويم اشتباهات توجيه دارد و ايراد به کار وارد نيست. قطعا که ما با وجود همه ى دقت و تلاش تک تک بچه ها، بايد بازهم بيشتر و بيشتر به نکات ظريفى که امروز شما در تلويزيون هاى بزرگ خود مى بينيد دقت مى کرديم...
اما حرفم اين است که آيا همه ى اين ها، جان کلام را دستخوش تغيير مى کند؟
و آيا همه ى عشقى که ما در کيميا براى شما به امانت گذاشتيم از لابه لاى همين اشتباهات سهوى و از دست در رفته به قلب شما سرازير نمى شود؟
راستش گاهى خوشحال مى شوم که يادگرفته ايد اينقدر با دقت سريال ببينيد. ديگر هنگام شام خوردن و گپ زدن با ديگران لحظه هاى مهم سريال از دستتان در نمى رود. گاهى فکر مى کنم همين که همه چهارچشمى پاى تلويزيون نشسته ايد و اينقدر ريز و دقيق نگاه مى کنيد اتفاق جالبيست، اين يعنى عادت راديويى ديدنِ سريال ها از بين رفته.
از نوشته ها و گفته هايتان مى فهمم که کيميا را مى بينيد و اغلب _با وجود همه ى گيردادن هايتان_ دوستش داريد و نگران سرنوشت همه ى کاراکترهايش هستيد. از عشق و ازدواجشان گرفته تا ديدگاه هاى سياسى و نظرات مختلفشان.مى فهمم دريافته ايد چقدر ارزشمند است که براى اولين بار در تلويزيون ايران شاهد شنيدنِ نظرات موافقان و مخالفان انقلاب هم زمان هستيم.
مى فهمم که نگاه مثبت سريال را به مردى نظامى در زمان قبل از انقلاب يعنى پدر کيميا، فرخ پارسا، ارج نهاديد. مى دانم که فهميده‌ايد ما با قلبمان برايتان کار کرديم ، فهميده ايد که از جان و دل مايه گذاشتيم و به همين دليل است که اينقدر نگران سرنوشت تک تک ما هستيد.
اين هفته قصه ى کيميا اوج خودش را به تصوير خواهد کشيد. دلم مى خواهد صبر کنيد و زمانى به قضاوت ما بنشينيد که جان کلاممان روايت شده باشد.
و در پايان من از کيميا، جواد افشار و تک تک هم بازى ها و همکارانم در اين سريال بسيار آموختم، و تلاش کردم از هرآنچه تا امروز بلد بودم براى ارائه ى نپختگى وبى تجربگى کيميا تا روزهاى سختِ بزرگ شدنش درست استفاده کنم. و افتخار مى کنم که دو سال از زندگيم را به جان دادن به نقشى اختصاص دادم که صادقانه تجربه ى زيستنِ همه ى لحظه هاى زندگى سخت و عجيبش را از هيجان زدگى و خامى تا بلوغ و تکامل به من هديه کرد. روزهاى اول کيميا در آبادان چيزى نوشتم که همه ى حس من را تا امروز در بر مى گيرد.
کيميا که مى شوى
بايد وجودت را از طلا کنى
تا کيمياگر
سال هاى عمرش را
در پى کشف تو
بيهوده تلف نکرده باشد،
اينجا آبادان
شهر مهربان
من عيارم را محک مى زنم.

با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد


ویدیو مرتبط :
پخش لوازم پرده , ریشه پرده , یراق پرده , دکور پرده