یادداشتی درباره فیلم «٥٠کیلو آلبالو»؛ تکدی‌گری برای قدری خنده


یادداشتی درباره فیلم «٥٠کیلو آلبالو»؛ تکدی‌گری برای قدری خندهشرق/ کلافگی از تعطیلات عید و دیدوبازدیدها آغاز شد؛ وقتی جملات خالی از معنای تیزر فیلم روی تصاویری از حرکات شلوغ‌پلوغ و بیهوده، با دادوفریاد و... به گوش می‌رسید و تکرار می‌شد و در سکوت میان گفت‌وگوها، باز به گوش می‌رسید و از شبکه‌های مختلف تلویزیون خانه میزبان‌ها به گوش می‌رسید و تکرار می‌شد و... . «آخرین دردِدل مانی حقیقی در سینما»، آخرین درددل؟ آخرین درددل؟ کجای این فیلم درددل بود؟ و چه‌جور دل‌دردی؟ و به این دل‌درد در کجای فیلم پرداخته شد که کسی خبردار نشد؟
«پرستاره‌ترین فیلم کمدی سال» این چه افتخاری برای فیلم بود؟ فیلمی که همه ستاره‌ها را از درخشیدن انداخته بود. همین که می‌آمدند و چند دیالوگ بی‌جذابیت در یک نقش بیهوده، می‌گفتند و می‌رفتند که می‌رفتند؛ یعنی بدترین استفاده‌ای که می‌شد از بازیگرانی کرد که نام و درخششی دارند.
شیشکی‌بستن‌های فلانی، با بازی دکتر روحانی چقدر می‌توانست بامزه باشد؟ به‌اضافه حرکات و تکانه‌های اغراق‌شده، سکندری‌خوردن آدم‌ها و این تکدی‌گری مذبوحانه برای کمی خنده؛ ادای هیجان‌داشتن را درآوردن؛ زن شیک‌پوش قلدرمآب، کارگردانی که نمی‌تواند از دیدار بازی خود در فیلم به هیچ ترتیبی چشم بپوشد. مرد باکلاس از فرنگ آمده که در عمق وجودش یک‌جورهایی کلاهبردار است؛ فیلمی که کارگردان می‌داند نمی‌توان سکانس‌هایش را بی‌موسیقی به خورد تماشاگر داد؛ فیلمی که هوس می‌کند ادعای هجو فیلمفارسی، یا هجو معلوم نیست چه چیزی را داشته باشد، در حالی که داستانش را از همان فیلم‌ها به عاریت می‌گیرد. بر حسب اتفاق، زنی به عقد مردی که قرار نیست، درمی‌آید و سپس متوجه صفات غیرقابل چشم‌پوشی و فضایل اخلاقی او می‌شود و دل به این دومی می‌بازد و به‌ناچار سر از عشق اولی می‌پیچد. اما از آنجا که این فیلم، پرستاره‌ترین کمدی سال است، باید برای هر نقش بیهوده و بی‌فایده‌ای، بازیگر آشنایی را به کار گیرد و سر آخر هم برای اینکه دو بازیگر دیگر بی‌کار نمانند، نقش پرچالشی بر عهده آنها گذاشته شده که باید گره‌ از معمای پیچ‌درپیچ و گره‌درگره پیچیده این کلاف سردرگمی که بازیگر را در خود اسیر کرده!!! باز کنند و چیز خیلی مهمی را درباره یک قرص ثابت کنند تا فیلم یک پایانی داشته باشد. درحالی‌که بیهوده خود را به زحمت می‌اندازند. تماشاگر اصلا چنین توقعاتی از فیلم ندارد. روایت تصادفی و بی‌منطق و توخالی فیلم به ما از ابتدا قبولانده که قرار نیست فیلم باارزشی ببینید پس اصلا بی‌خیال.
اما به نظر کارگردان خنده‌دار‌تر از هر چیز، همان موضوع بغرنج عجیبی ست که خیلی بانمک است؛ طنز گیرای حیرت‌انگیز... و همه شخصیت‌ها و ستاره‌های فیلم آن را بارهاوبارها تکرار می‌کنند و بار کمدی فیلم را روی دوش آن می‌گذارند. «یعنی زن منه ولی زن ایشونه»؛ طنز غیرقابل چشم‌پوشی و همه سرمایه کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس در این فیلم، جملاتی که فیلم هیچ‌جور نمی‌تواند از آن دل بکند و از تکرارش دست بکشد: آقای محترم ببینید زن من همین امروز باید از شوهرش طلاق بگیره... این خانم، خانم من هستن اما به تعبیری خانم ایشون هستن... .
تنها چیزی که عوامل این فیلم فهمیده‌اند، همین است که این روزها دیگر کسی حوصله فیلم جدی یا تلخ ندارد و همین که یک فیلم نام کمدی بر خود داشته باشد، کفایت می‌کند. در تعطیلات عید کسی دلش نمی‌خواست به مسائل جدی جامعه فکر کند.
مردم دنبال شادی هستند. دیگر نمی‌توانند تلخی را تحمل کنند.
اما سازندگان این فیلم بهتر است بروند درددل‌هایشان را در یک پذیرایی ساده برگزار کنند که آن‌قدر از تلخی خودشان مایه می‌گیرد که نمره قبولی به چنگ می‌آورد.
با این همه، کسی حق ندارد چنین «چیز»ی را به‌عنوان فیلم بسازد و خود را از مسئولیت آن بری بداند. شما همانی هستید که می‌سازید و نمی‌توانید بروید آن طرف‌تر بایستید و از زیر بار مسئولیتش شانه خالی کنید.
اما موضوع این است اگر این فیلم، رقم فروش قابل‌توجهی کسب کند، معنایش این نیست که همواره می‌توان این مردم را با چهره ستارگانی که عادت به خنداندن دارند و قطعه‌های موسیقی پرهیجان غربی که میان‌شان لحظه‌ای فرصت سکوت دست نمی‌دهد و یک داستانِ بی‌داستان خالی و بی‌معنا و باری به هرجهت، فریفت.
به‌هرحال روزگاری است که تماشاگر ایرانی طاقت دیدن تلخی و درد را ندارد و این، تنها چیزی است که سازندگان فیلم «٥٠کیلو آلبالو» از آن آگاه هستند. مردم به این ٥٠ کیلو به چشم فیلم و سینما نگاه نمی‌کنند. این هم یک «چیز»ی است در راستای روزی که قصد دارند به‌خوشی تمامش کنند؛ یک روز در کنار ماشین تمیز، بستنی، بهترین لباس بیرون، کافی‌شاپ، خانواده، دوستان، پیتزا، شاید شب دیروقت به خانه‌برگشتن و شاهدداشتن برای اینکه امروز روز خوبی بود، پیتزایش از آن‌دفعه بهتر بود، این‌بار برای سئانس‌های دیروقت‌تر بلیت بگیریم که هوا خنک‌تر باشد. اما بلیت برای چه چیزی؟ چیزی که با گنجاندن آن در سبد کالای یک روز تعطیل، یک قطعه از پازل احساس سطحی خوشبختی روزانه، فراهم شود.





منبع: شرق


ویدیو مرتبط :
واکنش شهروندان به تکدی گری