داستانک/ به دنبال پیراهن مرد خوشبخت


آخرین خبر/ یکی از پادشاه هند پس از جنگی سخت ، موفق به کشور گشایی نشد . از این رو احساس ضعف و زبونی کرد. غرورش جریحه دار شد . این شکست باعث شد بیمار و افسرده شود. به مشاورانش گفت:
«پاداش بزرگی به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام دانایان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، هر یک راهی پیشنهاد کرد . اما نشد که نشد. پادشاه روز بروز شکسته تر می شد .
تنها یکی از مشاوران گفت:
با پیر خردمند بودایی ملاقات کرده و او توصیه کرده بود که آنها باید اول یک آدم کاملا خوشبخت را پیدا کنند، و سپس پیراهنش را گرفته و به به تن پادشاه کنند تا بتدریج بهبودی حاصل شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند، ولی نتوانستند آدم کاملا خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر و گرفتاری دست و پا می زد، یا اگر سالم بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه کوچکی رد می شد.
صدای مردی را شنید که چنین می گفت :
«آه چه خوب که کارم را تمام کرده ام. همسر مهربانم چه آشپز خوبی است . فرزندانم بدورم جمع شده و مرا نوازش می کنند - سیر غذا خورده ام و اکنون می توانیم با هم و در کنار آتش بخاری دراز بکشیم و بخوابیم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که بداخل خانه رفته و پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد داخل کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که اصلا پیراهن نداشت!

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
مرد خوشبخت