داستان های واقعی/ شهدا به این راحتی رخ نشان نمی دادند!


داستان های واقعی/ شهدا به این راحتی رخ نشان نمی دادند!

جام نیوز/ اوایل جنگ نقشه و برنامه منظمی نداشتیم. از قرآن و مفاتیح و مهر و جانماز و نماز جماعت خیلی خبری نبود. توفیقی هم حاصل نشد. مثلا مکالماتی که اوایل زمان جنگ می شد، دقیقا یادم هست؛ می گفتند: از آرش به کیکاووس، از بابک به افراسیاب، از رستم به سهراب! این اصلا بار معنوی نداشت.
ما هم وقتی آمدیم تفحص، فکر می کردیم همین طوری شهید ریخته و ما هم یکی بر می داریم و دو سه ماهه تمام می کنیم و بر می گردیم. ولی این طور نیست. خیلی مسائل را باید اینجا رعایت می کردیم تا یک شهید پیدا کنیم. شهدا به این راحتی رخ نشان نمی دادند.
برای شروع کار، آن هایی که به پیک نیک آمده بودند رد کردیم و تا آخر تفحص نگذاشتیم برگردند. رفتیم دنبال کسانی که بعدها دیدیم بعضی از شهدا به خاطر ایشان پیدا می شدند. کسانی که معنویت داشتند. طلبه بود، مداح جوان بود، قاری قرآن بود، انسان های مخلصی بودند که وقتی این ها آمدند پای کار، انگار احرام می بستند برای حج. حتی غذای گرم نمی خوردند. نماز اول وقت می خواندند و نافله ها را هم مقید بودند که بخوانند. نماز شب هم که به جای خود است.
روزهای تفحص، بدون زیارت عاشورا شروع نمی شد. بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خواندیم. هر روزی که حرکت می کردیم و برای تفحص به منطقه می رفتیم، رمز جدیدی داشتیم: به نام و با توسل به ائمه اطهار(ع) و بعضی اوقات به نام امام راحل حرکت می کردیم. گاهی هم رمزمان نام شهدای والامقامی مثل همت و زین الدین و خرازی و آقا مهدی باکری بود. توی راه، متوسل به باب الحوائج می شدیم و ذکر «یا ابوالفضل العباس(ع)» را می گفتیم و سینه می زدیم. «یا حسین مظلوم(ع)» می خواندیم و تمام حرکات ما بر می گشت به توسل به اهل بیت(ع).

راوی: حاج رحیم صارمی

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده