حضرت رقیه(س)؛ دختری سه ساله با كرامتی زهرایی


 به گزارش مشرق، در جریان كربلا و حركت امام حسین(ع) به سمت كوفه و كربلای معلا، ایشان علاوه بر یاران خود كه در شب عاشورا این تعداد یاران به 72 نفر رسیدند، خانواده و فرزندان خود را نیز به همراه داشت.

فلسفه وجودی حضرت رقیه امام حسین(ع) در كتب و اسناد تاریخی بسیاری درج شده به گونه‌ای كه سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود می‌نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه ‏السلام) اشعاری در بی‌وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.»

مادر حضرت رقیه(س) كیست؟

مادر حضرت رقیه(س) ام اسحاق بوده است كه از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‌روند كه شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان را بنت طلحه عنوان كرده است.

البته در برخی از كتب تاریخی مادر حضرت رقیه (س) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی معرفی می‌کند که در حمله به ایران اسیر شده بود كه این موضوع آنچنان سند محكمی ندارد.

رقیه لقب ایشان بوده و نام اصلی دختر امام حسین(ع) فاطمه است، امام حسین(ع) هر فرزند پسری كه خداوند به ایشان می‌داد اسمش را علی و هر دختری كه به ایشان می‌داد اسمش را فاطمه می‌گذاشت، در كتب تاریخی آمده است كه در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (ع) وی را علی می‏نامید.»

روز عاشورا...

حضرت رقیه(س) در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشتند که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفتند.

در وقایع عاشورا سید محمد تقى مقدم صفحه 455 و همچنین حضرت رقیه (ع) تالیف شیخ على فلسفى صفحه 550 آمده است؛ حضرت سكینه(س) در روز عاشورا به خواهر سه ساله خودگفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود كشته بشود.

امام حسین(ع) با شنیدن این سخن بسیار اشك ریخت و آنگاه رقیه علیها السلام صدا زد : بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببینم امام حسین (ع) او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد كه العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین (ع) به او فرمود كنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین (ع) برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: یا ابه این تمضى عنا؟ بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟ امام (ع) یك بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.

همچنین در كتاب سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (ع) صفحه 22 به نقل از الوقایع و الحوادث محمد باقر ملبوبى جلد 3 صفحه 192 نوشته است: وداع امام حسین (ع) در روز عاشورا با اهل بیت علیهم السلام صحنه اى بسیار جانسوز بود، ولى آخرین صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ایشان با دخترى سه ساله بود؛ هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم . دیدم امام حسین (ع)، پس از وداع با اهل بیت خود، به سوى میدان مى آید در این هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خیمه بیرون آمد و با گام‌هاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسین (ع) شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد: یا ابه ! انظر الى فانى عطشان . بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام.

شنیدن این سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام، مثل آن بود كه بر زخم‌هاى دل داغدار امام حسین (ع) نمك پاشیده باشند. سخن او آن‌چنان امام حسین (ع) را منقلب ساخت كه بى اختیار اشك از دیدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود: الله یسقیك فانه وكیلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سیراب مى كند، زیرا او وكیل و پناهگاه من است .

هلال مى گوید: پرسیدم این دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسین علیه السلام داشت ؟ به من پاسخ دادند: او رقیه علیها السلام دختر سه ساله امام حسین (ع) است.عصر عاشورا....

در برخی كتب تاریخی آمده است كه در عصر عاشورا و زمان حمله سپاه یزید به خیمه‌های خانواده امام حسین(ع)، حضرت رقیه(س) به بیابان پناه برده و بر روی خار بیابان از دست ماموران سپاه یزید فرار می‌كرده است كه در این هنگام فردی ایشان را گرفته و گوشواره این دختر سه ساله را به نحوی از گوشش می‌كشد كه گوش پاره شده و خون فوران می‌كند.

در كتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است كه، صالح بن عبدالله مى گوید: موقعى كه خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشك مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین كه صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم . یكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ كبود شده ، یك جرعه آب به من بده . از شنیدن این كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود ، آیا آبش دادند یا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: یك شربت آب به من بدهید، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

وقتى كه آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیه السلام بوده است .

پس از حادثه تلخ عاشورا و جریان اسیری اهل بیت عصمت و طهارت(ع) آنها را در خرابه‌های شام در كنار كاخ یزید بردند.

در كتب تاریخی آمده است:  از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (ع) و امام حسین(ع) باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.

این بار، پدر در سوگ رقیه نشست و زمانی كه آن حضرت، سر مبارك امام حسین(ع) را دید آن سر را در آغوش گرفت و جان به جان آفرین تسلیم كرد و به شهادت رسید.


ویدیو مرتبط :
شور کربلایی رسول عموشاهی از حضرت رقیه،رقیه جان تو زهرایی ...