محبوب
2 دقیقه پیش | امیت سرکیسیان، اولین شهید مدافع حرم ارامنه! / شایعه 0506این تصویر جعلی است و عکس اصلی مربوط به شهید مدافع حرم هادی شجاع در مشهد می باشدمتن و پاسخ شایعه |
2 دقیقه پیش | وقتی موبایل برای سلامت شما مفید می شود!!جریان سریع امور در دنیای امروز به حواسپرتی بیشتر و نداشتن وقتی برای آسودگی انجامیده است. در چنین شرایطی نیازهای بدن به آسانی فراموش میشود. خوشبختانه همان وسایلی که ... |
مانی حقیقی: فیلم من دستگاه خرافهسنج است
شرق/ اکران سه فیلم «٥٠ کیلو آلبالو»، «اژدها وارد میشود» و مستند «مهرجویی، کارنامه چهلساله» فرصتی فراهم کرد تا با مانی حقیقی، کارگردان هر سه فیلم، گفتوگو کنیم. تمرکز بیشتر این گفتوگو روی دو فیلم داستانیِ حقیقی است. اما با توجه به ارزشهای فیلم مستند «مهرجویی، کارنامه چهلساله» بیراه نیست که گفتوگویی جداگانه درباره این فیلم انجام دهیم. در این فیلمِ درخشان، فیلمساز جدا از ارجاعات متنی به فیلمهای مهرجویی، به شخصیت فردی این کارگردانِ تأثیرگذار در سینمای ایران نزدیک میشود و با تدوین موازی و گفتوگوکردن با منتقدان، دوستان و اطرافیان او همچون داریوش شایگان، گلی ترقی و... ارجاعات فرامتنی و روش زندگی و دنیای فکری داریوش مهرجویی را که طبعا روی فیلمهایش هم اثر گذاشته، در معرض دید مخاطب میگذارد. به عبارت دقیقتر، این فیلم بدون هر ادعایی دعوت میکند که باید دوباره «داریوش مهرجویی» را بشناسیم که طبعا به علت ساخت فیلمهای اخیرش که مایههای طنز و ابسورد دارد، نزدیک میشویم و همینطور دغدغههای فیلمسازی در دهه ٧٠ زندگیاش را بهتر درک میکنیم.
«اژدها وارد میشود» پیش از هرگونه تحلیل ارزشگذارانه، فیلمی عجیب است. ظاهر فیلم نشان میدهد که فیلمساز قصد داشته با ژانرهای مختلف سینمایی داستان خود را روایت کند. اما به مرور تماشاگر گویی ناخودآگاه متوجه میشود که فیلم فقط به اتفاقات تاریخی و بازیهای فرمال و... محدود نمیشود. این ایده چگونه شکل گرفت؟
جواب به این سؤال همیشه دشوار است، چون آدم هیچوقت دقیقا نمیداند ایدههایش از چه سرچشمههایی تراوش میکند. به همین دلیل شاید بدترین آدمی که میتواند این سؤال را پاسخ بدهد، شخصی است که کار را ساخته. بااینحال به نظرم میرسد داستان این فیلم چند سرمنشأ داشت. از سالها قبل دو طرح مختلف داشتم که دائم در ذهنم بازی میکردند، تا اینکه با هم تلاقی کردند و من متوجه شدم اینها در حقیقت یک فیلمند. یکی در مورد یک گروه فیلمسازی بود که سفارش گرفتند از مراحل مختلف استخراج یک مجسمه قدیمی در شهری باستانی در کویر فیلم تهیه کنند، اما به دلایلی یک روز دیر میرسیدند و با بقایای ماجرای استخراج مواجه میشوند! احتمالا فیلم هنری بیمزهای میشد. طرح دیگری هم داشتم درباره مار بزرگی که زیر قبرستان کهنهای زندگی میکرد و هربار در آن قبرستان مردهای دفن میشد، مار حرکت میکرد تا جسد را بخورد و قبرستان را میلرزاند و اهالی ده را که نمیدانستند ماجرا چیست به وحشت میانداخت. این طرح هم احتمالا چیزی بهتر از یک فیلم علمی-تخیلی معمولی نمیشد. ولی ترکیب این دو ناگهان به نظرم خیالانگیز و جذاب شد. از طرف دیگر هم هوس کرده بودم فیلمی ماجراجویانه یا به قول سینمادارها «حادثهای» بسازم؛ اکشنی که حالوهوایش متعلق به خودم باشد، نه پیرو قواعد رایج هالیوود. فیلمی که از ساختنش لذت ببرم و تابع قوانین ژانر مشخصی نباشد. متوجه شدم اگر قصه فیلم در زمان گذشته رخ دهد، واکنشها به آن متفاوت خواهند بود و راحتتر میتوانم آن را مال خودم کنم.
چرا؟
وقتی فیلمی درباره تهران معاصر میسازید، از فیلم استنباطهای دستکاریشده سیاسی خواهند کرد. نمیخواستم فیلم فقط یک لایه داشته باشد و به یک معنای آشکار سطحی تقلیل یابد. مهمتر اینکه نمیخواستم تماشاگر با فضاهای فیلم مأنوس باشد. به نظرم رسید که اگر داستان در گذشته نهچنداندور اتفاق بیفتد، شاید بتواند از برداشتهای دمدستی رها شود. البته اشتباه میکردم و قابلیتهای منتقدان سطحینگر را دستکم گرفته بودم! این را هم اضافه کنم که ایده مستندبودن ماجرا هم از همین زاویه به ذهنم رسید.
به همین دلیل سراغ افرادی همچون سعید حجاریان و صادق زیباکلام رفتید که با توجه به اعتبارشان، در سندیت حرف فیلمتان جای اماواگری باقی نماند؟
دقیقا.
به نظرم موقعیت خطیری به وجود آمده. چون اتفاق تاریخی در فیلم واقعی نبود. با وجود مطلعبودن از این موضوع، چگونه حاضر شدند همکاری کنند؟
بهراحتی. همهشان بدون هیچ دغدغهای حاضر شدند در این کار مشارکت کنند و حتی لحظهای هم تردید نکردند. البته ظاهرا صادق زیباکلام بعدا از تصمیمش پشیمان شده. قانعکردن او بیشتر از دیگران وقت گرفت، ولی وقتی پذیرفت، کارش را بسیار خوب انجام داد و بازیاش حقیقتا درخشان بود.
دستکم خانم لیلی گلستان که حرف ایشان در عرصه هنرهای تجسمی قابلاستناد است و قطعا نیت شما را میدانستند چگونه حضوریافتن در فیلم را پذیرفتند؟
همه نیت من را بهخوبی میدانستند، اما قانعکردن مادرم از همه آسانتر بود. درواقع او بود که باید مرا قانع میکرد، که کرد!
در بیان مونولوگها، آیا هر یک از راویان از خود سخنی به آن اضافه کردند یا اینکه وابسته به دیالوگهای شما بودند؟
به همه کسانی که در بخشهای مستند فیلم بازی کردند، کلیات ماجرا را توضیح دادم؛ اینکه اسم شخصیتهایی که میخواهیم وانمود کنیم واقعیاند و میخواهیم بگوییم این کارها را کردهاند و شما قرار است این نکات را درباره آنها بگویید. همگی بداهه صحبت کردند و به نظرم عالی بودند و بسیار قانعکننده؛ در حد ترسناکی قانعکننده!
غافلگیری بزرگی بود! چون خودم هم در ابتدا واقعا باور کردم که دارید بخشی از تاریخ ایران را روایت میکنید! نکته جالب این است که دهه ٤٠ را وارد داستان کردید؛ همان سالی که فیلم «خشت و آینه» به کارگردانی ابراهیم گلستان ساخته شد. آن فیلم واقعیات تلخ جامعه روز را هنرمندانه به نمایش گذاشت. اما سالها بعد نوه آن فیلمساز در فیلمی با واقعیت شوخی کرد. فکر کنم تنها کسی هستید که در کمال جرئت توانستید با پدربزرگتان شوخی کنید. چگونه این درهمآمیختگی واقعیت و خیال را بهنفع واقعنمایی فیلم به کار بستید؟
قرار این بود که ما قصهای کاملا غیرواقعی و غیرقابلباور را تعریف کنیم، با این ادعا که شخصیتهای فیلم کاملا واقعیاند. نکته اصلی این بود که قصه، بهخودیخود، کاملا غیرقابلباور باشد، ولی حضور کارشناسان واقعی و شناختهشده ادعای ما را که قصه واقعی است موجه جلوه بدهد. به همین دلیل درباره اژدهایی صحبت کردیم که از قبرستانی در قشم استخراج و به تهران منتقل شده؛ نکتهای که قاعدتا هیچکس نباید لحظهای باورش کند.
یا اینکه یک مرد هندی داخل چاهی میافتد و اژدها را میبیند و وقتی از چاه بیرون میآید شروع میکند به آلمانی حرفزدن! واقعا قصدتان از این کار چه بود که موضوعی کاملا غیرواقعی را در بستهبندی خوشآبورنگی به نام واقعیت به مخاطب تقدیم کنید؟ حتی در ابتدای فیلم نوشتهاید «براساس یک داستان واقعی».
دقیقا همینجاست که تنشی جذاب ایجاد میشود.
تنش میان چه کسی و چه چیزی؟
تنش میان ایمان و عقل تماشاگر، میان غریزه تماشاگر و شعورش. فیلم دو ذهنیت را روبهروی هم قرار میدهد؛ حجاریان و زیباکلام و گلستان ادعا میکنند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، ولی شعور تماشاگر به او نهیب میزند که چنین چیزی غیرممکن است. تماشاگر باید بین این دو انتخاب کند.
با این نگاه فیلم کاملا ارجاعات امروزی هم دارد؟
روایت فیلم همانطور که گفتم مستقیما به شرایط کنونی اشاره نمیکند. ولی بههرحال فیلم در زمان حال ساخته شده و در زمان حال دیده و فهمیده میشود.
دراینصورت تماشاگر در موضع ضعف قرار میگیرد؛ چون اطلاعات تاریخیاش کم است؟
تماشاگر با فضا آشنا نیست و وقتی کارشناس معتبری ادعا میکند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، احتمال اینکه باور کند زیاد است. فرض کنید من از آلاسکا برگشتهام و ادعا میکنم آنجا اژدهایی دیدم که رنگش صورتی بود. جایی از ذهنتان شاید بخواهد این حرف را باور کند. دستکم از خودتان میپرسید، من که آلاسکا نرفتهام، نکند دارد راست میگوید؟ اما اگر میگفتم امروز صبح در تقاطع خیابان کریمخان و حافظ، اژدهایی صورتی دیدم، شما راحت میگویید طرف دارد چرت میگوید. بیشک برای هر دو مورد استثناهایی وجود دارد. من دارم درباره امکانات کلی صحبت میکنم.
اما فیلم مملو از آدرسهای اشتباه است. آیا علتش ایجاد همین تنشی است که دنبالش بودید؟
ما تلاش کردیم داستان تا حدی غامض و پیچیده شود که باورکردنش غیرممکن باشد و تماشاگر بگوید نمیتوانم حرف این کارشناسان و مورخانی را که روی صحت این داستان تأکید دارند، بپذیرم. امید این بود که چنین اتفاقی بیفتد! امید این بود که تماشاگر با استناد به عقل خودش مشروعیت کارشناسان و در واقع مشروعیت سازنده فیلم را زیر سؤال ببرد و بفهمد که وارد یک بازی پلید شده و از این درک لذت ببرد. در واقع ما آزمایشگاهی را شکل دادیم که ببینیم چند درصد از مردم این داستان را باور میکنند یا
ویدیو مرتبط :
صحبت های جنجالی مانی حقیقی در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر