داستان های واقعی/ درخواست یک رزمنده از همرزمش


داستان های واقعی/ درخواست یک رزمنده از همرزمش

خراسان/ مصطفی عبدالعلی زاده راوی دفاع مقدس، از شهید سیدمهدی حسینی همرزمش روایت کرده است: «جوراب های پاره پاره ام را که دیده بود، یک جفت جوراب تمیز پشمی را که مادرش برایش بافته و فرستاده بود، آورد و با اصرار گفت: «این ها را بپوش!» جوراب ها را پوشیدم و پرسیدم: «خوب، به جای اینا چی بهت بدم، یه چیزی ازم بخواه!» داشتم با خودم فکر می کردم چی دارم که بهش بدم! سرش را پایین انداخت و گفت: «اتفاقاً خودم هم می خواستم بگم، روم نمی شد.» گفتم: «بگو!» گفت: «اگه رفتی و شهید شدی، ما را هم ببر، یادت نره...» این حرفِ سیدمهدی حسینی تکانم داد. گفتم: «خدایا، این کجاست و ما کجا؟!» مسئول دیده بانی واحد بود. در حلبچه پرواز کرد...
برگرفته از کتاب «ما این جا عاشق شده ایم» گردآوری مهدی دهقان نیری

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
یک رزمنده واقعی...