سلامت


2 دقیقه پیش

لیپوماتیک

لیپوماتیک به عنوان یک روش مناسب برای لاغری موضعی شکم، پهلو، ران و اطراف ران ، ناحیه پشت، غبغب و بازو شناخته می شود ، لیپوماتیک در واقع یک دستگاه قدرتمند و هوشمند است که ...
2 دقیقه پیش

با شجاعت پایان همکاری منفعلانه نظام پزشکی با وزارت بهداشت را اعلام کنید

سلامت نیوز:رییس نظام پزشکی‌ مازندران با ارسال نامه ای به علیرضا زالی رئیس کل نظام پزشکی طرح تحول سلامت را همانند طرح مسکن مهر و پرداخت یارانه عمومی دانست و با تاکید بر ...



گفتگو با مادر كودك هشت ساله‌ای كه مرد شیشه‌ای پسرش را كشت


سلامت نیوز: ظهر یكی از آخرین روزهای شهریورماه ٩٤ لیلا پشت میز آشپزخانه، سیب زمینی‌های پخته شده را برای ناهار بچه‌هایش رنده می‌كرد. سحر ١٥‌ساله در اتاقش خوابیده بود و سپهر هشت ساله روی صندلی ولو شده بود و كلش بازی می‌كرد. آن روز مثل همیشه لیلا ناامیدانه سپهر را برای خرید نان مامور كرد و این‌بار برخلاف همیشه سپهر بی حرف و منت پول را لای مشتش گذاشت و پرید بیرون.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ١٠ دقیقه از رفتن سپهر نگذشته بود كه یكی از همسایه‌ها زنگ خانه را زد و پشت آیفون گفت: «لیلا خانوم! بیا ببین این پسر شماست؟» لیلا روسری پوشید و پله‌ها را یكی دوتا كرد و تا سركوچه را یك نفس دوید. دید مردم ایستاده‌اند و با چشم‌های وحشت زده جسد بی‌جان پسری را میان غرقابه خون تماشا می‌كنند. تیزی چاقوی اشكان، گلوی پسربچه را دریده بود و آخرین قطره‌های خون روی چاك گردنش لخته شده بود.

كسی جرات نزدیك شدن را نداشت. لیلا بود و نبودش را گم كرد؛ با خودش گفت: «این كیه؟ این پسر منه؟ صورتش كه شبیه سپهره!» گیج و مبهوت صورت سپهر را تماشا كرد و چشمش كه به نان‌های لواش پخش شده روی زمین افتاد زمین و زمان میان چشم‌هایش گم شد. اشكان پسر ٣٥ساله معتاد به شیشه صورت سپهر را در رویاهایش دیده بود و او را با چاقو كشته بود و فرار كرده بود. حالا چیزی نزدیك به سه ماه از حادثه می‌گذرد، اشكان را در امین‌آباد نگه داشته‌اند و مادر سپهر به دنبال گرفتن رای دادگاه برای كشته شدن اشكان است.

كوچه‌ای كه اهالی آن را به نام سپهر سرداری می‌شناسندشاید اهالی و كسبه خیابان شاپور در منطقه بازار تهران آدرس دقیق كوچه مقدم را ندانند اما همین كه بگویی كوچه‌ای كه سپهر سرداری در آن كشته شد دستت را می‌گیرند و یك راست تو را به كوچه‌ای می‌برند كه اشكان مرد معتاد به شیشه سر سپهر را برید و با چاقوی خونی فرار كرد. كوچه‌های تنگ و باریك خیابان شاپور را كه رد كنی سر یكی از پیچ‌ها، تصویر بزرگ صورت سپهر روی بنر دیوار خانه‌اش نقش بسته است. لبخند مهربانش یكسره داستان معصومیتش را می‌گوید. در خانه باز می‌شود و لیلا بی‌رمق و كم جان در آستانه در می‌ایستد. نه ناراحت است و نه بی‌قرار... هنوز شوك از دست رفتن سپهر بر چهره‌اش است. آثار رنج و بی غذایی از چروك‌های نورسیده چهره‌اش پیداست. بوی برنج آبكش شده‌ای كه از راهرو وارد خانه می‌شود به تن آشپزخانه ساكت و بی‌روح لیلا سنگینی می‌كند. آشپزی كردن در این آشپزخانه طاقت می‌خواهد، لیلا پلك می‌زند و دست‌های كوچك سپهر را بر قاشق و چنگال‌های روی میز می‌بیند، صدای شاد و مهربانش را می‌شنود وقتی پشت سر هم مامان مامان می‌گوید و پای اجاق گاز به دامنش آویزان می‌شود. زندگی لیلا جایی میان قاب یك تصویر باقی مانده است؛ هنوز كاسه پوره سیب‌زمینی روی میز آشپزخانه است و گوش‌های لیلا در انتظار زنگ آیفون تا در را برای پسرش باز كند. سپهر رفته است بی آنكه فرصتی داشته باشد تا پشت سرش را نگاه كند و تصویر چشم‌های نگران مادر را برای همیشه به خاطر بسپارد.

صورت سپهر را میان غرقابه خون نشناختم«پنجشنبه‌ها بهشت زهرا شلوغه، جمعه‌ها می‌ریم دیدنش...» لیلا این را می‌گوید و چشم‌هایش پر از اشك می‌شود. تصویر حكاكی شده سپهر بر روی سنگ قبر در ذهنش است. مادرها وقتی می‌خواهند از بچه‌شان تعریف كنند، می‌گویند چه بچه خوبی... «سپهر خیلی بچه خوبی بود.» لیلا ته دلش خالی شده. بغض‌ها را یكی پس از دیگری قورت می‌دهد و اسم سپهر را همچون بادبادكی كه به هوا بفرستد و امید برگشتش را نداشته باشد به زبان می‌آورد. قطره‌های اشك دوان دوان شیارهای نورس صورت لیلا را پیدا می‌كنند و به دامنش فرو می‌ریزند. خدا خدا می‌كند چشم هایش را ببندد و وقتی باز می‌كند همه‌چیز خواب و خیال باشد. سپهرش را ببیند كه روی صندلی كنار آشپزخانه ولو شده و برای خرید نان بازی درمی‌آورد. آن‌وقت، دست و پای بی‌حسش جان بگیرد، از جا بپرد و او را تنگ در آغوش بفشارد؛ یك دل سیر هق هق بزند و اشك شوق بریزد و از دلتنگی‌هایش بگوید... چشم‌های ملتهبش را باز می‌كند و عكس سپهر در كنار تكه پارچه‌های سیاه روی دیوار برای بار هزارم حقیقت تلخ رفتن همیشگی‌اش را تكرار می‌كنند.

تیزی چاقوی اشكان و ذهن متوهمش، سپهر را برای همیشه با خودش برده و حقیقت چیزی جز این نیست: «اون روز ظهر سپهر اونجا، رو اون صندلی تكی نشسته بود و داشت كلش بازی می‌كرد... بهش گفتم سپهرجون می‌ری نون بخری؟ بدون اینكه بگه نمی‌رم بلند شد رفت... همیشه وقتی ازش می‌خواستم بره خرید، می‌گفت نمی‌رم و بارها تكرار می‌كرد كه نمی‌رم، نمی‌رم، نمی‌رم. اما اون دفعه خیلی زود پول رو گرفت و رفت. ١٠ دقیقه بعد از رفتنش زنگ در رو زدن... بدون اینكه تو آیفون چیزی بگم در رو باز كردم اما دیدم كسی بالا نیومد. بعد یكی از همسایه‌ها تو آیفون گفت لیلا خانوم میای پایین؟ بیا ببین این پسرته؟ مانتو پوشیدم رفتم بیرون، خیابون و كوچه و همه‌چیز مثل همیشه بود. یه نیسان جلوی در پارك كرده بودن كه نمی‌ذاشت جمعیت رو ببینم... گفت بیا جلوتر... رفتم دیدم سپهر غرقابه خون رو زمین افتاده. شوكه شدم، حتی نتوانستم بهش دست بزنم. ولی دیدم كه چاقو گلویش را پاره كرده. اومدم تو خونه فریاد ‌زدم، سحر از خواب بیدار شد. خودم را گم كرده بودم، نمی‌دانستم باید به كی و كجا پناه ببرم؟ باید چه كار كنم؟ سحر تلفن را برداشت و با كلانتری تماس گرفت و خبر داد. ماشین آگاهی خیلی دیر آمد. بچه تا ساعت شش عصر تو كوچه افتاده بود. من غیر از همون بار اول طاقت نداشتم ببینمش... اصلا فكر كردم كه سپهر بین موتور و ماشین مانده و تصادف كرده، تنها چیزی كه به نظرم نمی‌آمد قتل بود. برایم عجیب بود و از من خیلی دور بود. كلمه قتل را فقط در روزنامه‌ها دیده بودم. حالا آمدند سر بچه‌ام را بریدند و رفتند.

اشكان سالم است یا مجنون؟اشكان در پزشكی قانونی و در مراحل مختلف بازجویی كشتن سپهر را به یاد نیاورده اما شاهدان آن روز می‌گویند كه اشكان بعد از كشتن سپهر، چاقوی خونی را به ناصرخسرو برده و فروخته تا مواد بخرد. روز حادثه نه لیلا، نه مادربزرگ ونه پدر سپهر نتوانسته بودند اشكان را شناسایی كنند، اما مغازه‌دار پیر سركوچه «مقدم» اشكان را شناسایی می‌كند و همان لحظه تمام اهالی كوچه مقدم و محله شاپور با چوب و چماق برای گرفتن انتقام خون سپهر جلوی خانه‌اش صف می‌كشند. آن شب پنج مامور در خانه مادر اشكان می‌خوابند اما او نمی‌آید. دی ان‌ای خون روی لباس اشكان و سپهر با هم یكی است و همین كافی است جرم او را به عنوان قاتل تایید كند. لیلا می‌گوید: «اشكان پرونده‌ای از ضرب و شتم در سال ٩٣ داشته. مدتی را هم در زندان گذرانده است اما چرا آن زمان كسی بیماری روانی او را نفهمید؟ در گواهی فوت سپهر علت قتل را نامعلوم نوشته‌اند.» دوباره به هم می‌ریزد و بغض‌ها یكی بعد از دیگری می‌شكند: «سپهر قوت قلبم بود. با تپش قلبش جان می‌گرفتم، خیلی به من نزدیك بود خواب و بیداریش تو بغل خودم بود.

تو مسافرت و ماشین و همه جا با من بود. همیشه بهم می‌گفت با تو بودن خوبه، بدون تو می‌میرم.» عصبانی می‌شود، بغض‌ها راه گلویش را می‌بندند: «من به بازپرس پرونده هم گفته‌ام كه از پیگیری دست برنمی دارم و هر جا لازم باشد می‌آیم و اگر نیازی به گرفتن وكیل باشد این كار را می‌كنم. گفته هنوز جواب پزشكی قانونی نیامده تا وقتی كه این جواب بیاید هیچ كار دیگری نمی‌شود كرد. پلیس گفته ما خیلی دقیق و موشكافانه پیگیر این پرونده هستیم به خاطر همین آنقدر طولانی شده...» لیلا وقتی از اشكان حرف می‌زند او را ایشان خطاب می‌كند، شاید او هم پس ذهنش دلش برای اشكان می‌سوزد و تنها می‌خواهد كاری كند تا دیگر چنین اتفاقی نیفتد: «من از بازپرس پرونده هم پرسیدم كه به نظر شما اشكان سالم است یا مشكل روانی دارد؟ گفته كه به نظر او اشكان سالم است. اما منتظر جواب پزشكی قانونی باشیم. به نظر من آن‌طور كه باید و شاید پیگیر باشند این كار را نمی‌كنند، چون ما وقتی به آگاهی مراجعه می‌كنیم می‌گوید وظیفه ما گرفتن اشكان بوده باید سراغ بازپرس پرونده بروید. آنجا كه می‌رویم می‌گویند پرونده نیامده بعد از كمی جست‌وجو باز می‌گویند كه پرونده آمده اما هنوز جواب پزشكی قانونی نیامده... ما سه ماه است كه درگیررفت و آمد هستیم. چطور اشكان به یاد دارد كجا كارتن‌خواب بوده؟ كجا مواد خریده و چاقو را كجا فروخته؟ همه اینها را می‌داند فقط همان لحظه‌ای كه سپهر را سربریده به یاد نمی‌آورد؟ ولی به من گفته‌اند تعداد پزشكانی كه رای بر سلامت عقل اشكان می‌دهند بیشتر است.»

پیدا شدن فیلمی كه داستان كشته شدن سپهر را روایت می‌كندبه خوابی پریشان می‌ماند. آدم‌ها بیایند و بروند و كودكی را ببینند كه سرش بریده می‌شود و همگی مدهوش، فقط تماشا كنند و چیزی نگویند. دوربین یكی از ساختمان‌های اطراف منطقه به طور اتفاقی تصویر اشكان را ضبط كرده است. در این فیلم اشكان با چاقو وارد كوچه می‌شود و بعد از مدتی با چاقوی خونی كوچه را ترك می‌كند. در كنار اشكان عابرین پیاده هم دیده می‌شوند كه وارد كوچه می‌شوند و برمی‌گردند اما هیچ كدام از آنها چاقوی اشكان را ندیده یا وقت سربریدن سپهر نبوده‌‌اند. مادربزرگ سپهر مات و مبهوت عكس نوه‌اش را تماشا می‌كند: «معلوم نیست چه جوری كشتنش؟ بچم نون و خوراكی هاشو گرفته گذاشته كنار دیوار بعد گردنشو زدن.» لیلا و مادرش گهگاه كه از سپهر حرف می‌زنند فعل جمله‌های‌شان زمان حال دارد انگار كه سپهر شوخی یا جدی همان اطراف چشم گذاشته باشد و منتظر اشاره‌ای باشد تا برگردد و داستان را تمام كند.


ویدیو مرتبط :
وقتی‌ آمریکایی‌ها سعی‌ میکنند ایرانی‌ باشند!