منم که شهره شهرم به نان در آوردن


منم که شهره شهرم به نان در آوردنشیرین طنز/ منم که شهره ى شهرم به نان در آوردن
و برج هاى سمج را به آخر آوردن

اداره رفتن و بعدش یکی دوتا شرکت
سپس مسافر از آن ور به این ور آوردن

براى شهریه دادن به چند دانشگاه
لباس و ادکلون از قشم و بندر آوردن

سه چار شیفته از خود پدر در آوردم
به قصد مرغ و عدس تا چغندر آوردن

از ازدواج به این ور وظیفه ام شده است
شبیه غولِ چراغ آرزو بر آوردن

طلا و هرچه ملاک کلاس و شخصیت است
بنا به امر و تقاضاى همسر آوردن

کتاب و تبلت و گوشی و بستنى قیفى
براى سام و ثریّا و اصغر آوردن

براى زهره و دامادِ لنگر اندازم
همیشه از سر بازار کنگر آوردن

خلاصه کار من این روز ها همین شده است
به هر درى زدن و جیب پُرتر آوردن

شاعر : مصطفی مشایخی

منبع:


ویدیو مرتبط :
غزل 393- منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن