داستان های واقعی/ حکایت زمستان، روسیاهی، و ذغال


داستان های واقعی/ حکایت زمستان، روسیاهی،  و ذغالآزادگان دفاع مقدس/ پنج، شش ماه بعدی اسارت را بدون مشکل خاصی، با همان وضعیتی که در رمادی ده داشتیم، سپری کردیم. از اواسط تابستان شصت و نه، صحبت مبادله و آزادی اسرا، به صورت جدی پیگیری شد. با این که روز به روز فشار و آزار بعثی­ها کم می ­شد، ولی آنها هنوز هم دست از خلق و خوی شیطان صفتی شان برنداشته بودند. گاهی عده ­ای شان با سر و صدای زیاد، و با کلی لیست می ­آمدند و در حضور ماموران صلیب سرخ، اسامی تعدادی از اسرا می ­خواندند و می ­گفتند: امروز می ­­خوایم شما رو مبادله کنیم.
بچه­ هایی که اسمشان خوانده می ­شد، با همه خداحافظی می ­کردند و در کمال خوشحالی از اردوگاه بیرون می ­رفتند. بعداً فهمیدیم که آنها را حتی تا پای پلکان هواپیما هم برده­اند، و ساعتی همانجا معطل نگه داشته­اند و عاقبت هم بهشان گفتند: ایران حاضر نشد اسرای ما رو بده.
بعد هم آنها را برگردانده بودند به اردوگاه! در آن شرایط این خودش یک شکنجه و فشار روانی فوق العاده­ای بود که بچه ها تحمل می ­کردند. برای همین هم، وقتی روز دوم شهریور شصت و نه به ما گفتند که: فردا شما آزاد می ­شین؛ باور نمی کردیم.
همان روز ما هم همراه اسرای دیگر، آن اردوگاه­ های پر از ظلم و استبداد را گذاشتیم و گذشتیم؛ اما حکایت زمستان و روسیاهی و ذغال، تا ابدالاباد برای حزب بعث و اربابان و نوکرانش باقی مانده و می ­ماند و خواهد ماند.

راوی: آزاده محمدجواد سالاریان



با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آزادگان دفاع مقدس


ویدیو مرتبط :
کتاب«حکایت زمستان» راحتما از اینترنت بخوانید !!!!!!!!!