داستان های واقعی غذا در جبهه


خراسان/ عصر بود که از شناسایی آمد.انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیم. یکی از بچه ها به تندی رفت ، از نزدیکی شهر چند سیخ کوبیده گرفت . کباب ها را که دید ، داد زد « این چیه ؟» زد زیر بشقاب و گفت:« هرچی بسیجی ها خوردند ، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار.»

خاطره ای از شهید حسن باقری

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده