حضرت داوود (ع) و قضاوت های بی سابقه


مستور/ داوود نبی(علی نبینا و آله و علیه السلام) بر تخت فرمانروایی نشسته بود. منتظر بود تا خداوند پاسخ دعایش را بدهد. دعایی که در آن درخواست قضاوتی بی بدیل کرده بود: قضاوتی از نوع قضاوت خداوندی.(1) حال بر مسند قضاوت تکیه زده بود و بر کاغذ چیزی می نوشت تا آنکه صدای فریادی او را از نوشتن بازداشت.
حضرت داوود (ع)، برگه و قلمش را کناری نهاد و با تعجب به دو مردی که مردم احاطه شان کرده بودند نگاه کرد. شاکی، دست مرد رنجور را محکم گرفت تا فکر فرار به سرش نزند و با صدای بلند فریاد زد: «ای داوود نبی! من از این مرد شکایت دارم.»
حضرت داوود (ع)، نپرسید که مشکل کجاست و شاهدش کیست. اکنون وقت آن بود که خداوند بخشنده اش، قضاوتی را که وعده داده بود، روزی اش کند. نوای الهی به جان داوود نشست: «به کسی که علیه او شکایت شده است، بگو گردن شاکی را بزند.»(2)
داوود (ع)، لحظه ای به مرد خشمگین نگاه کرد و آنگاه بی آنکه مقدمه بچیند، رو به مرد رنگ پریده گفت: «شمشیری برگیر و سر شاکی را از تن جدا کن.» ولوله ای به راه افتاد. مختصر رنگی که در صورت متهم مانده بود، از رخش پرید و با دهان باز به داوود نبی(ع) خیره شد. شاکی، دست متهم را رها کرد و فریاد کشان، داوود را متهم کرد.
مردم، از کوچه و خیابان جمع شدند و دور آنها را گرفتند. هر کسی چیزی گفت: «داوود نبی بی آنکه چیزی بگوید، حکم داده است که گردن شاکی را بزنند! به حق چیزهای ندیده!»
دیگری گفت: «اصلاً شاکی این میان چه کاره است؟ زمانه ی بدی است! حق بستانی، حکم مرگت را می دهند.»
بنی اسرائیل، شاکی و متهم و نبی خدا را دوره کردند و آرام نمی گرفتند.
داوود نبی(ع) دل شکسته شد. خدایش فرموده بود که طاقت آنگونه قضاوت کردن را نخواهد داشت.(3) حالا دلیلش را می فهمید. مردم دوره اش کرده بودند و جز زخم زبان چیزی نصیبش نمی شد. امّا چاره ای نبود. این قضاوت را باید به پایان می رساند.
داوود نبی(ع)، چالاک، دست متهم و شاکی را گرفت و به قبرستان شهر وارد شد. پشت سر آنها، مردم به راه افتادند. حضرت (ع) بدون تأمّل، از میان قبرهای کوچک و بزرگ گذشت و بر سر قبری ایستاد که سنگ قبر تازه ای داشت. شاکی، با بی توجهی نگاهی به قبر انداخت و متهم، با دیدن آن، اشک به چشمانش آمد و زیر لب گفت: «ای نبیّ خدا! برای چه ما را بالای قبر پدرم آورده اید؟» مردم، چشم به داوود (ع) دوختند و با اخم به او نگاه می کردند. کسی گفت: «که چه؟ خواستی دلمان را بسوزانی؟!»
داوود نبی (ع) لبخندی به او زد و زیر لب زمزمه ای کرد و رو به قبر فرمان داد: «برخیز!»
قبر تکانی خورد و سنگ ترک برداشت و گشوده شد. مردی با موی جوگندمی و صورتی خاک گرفته، از قبر بیرون آمد و گفت: «لبیک ای پیغمبر خدا!»
صدایی از جمعیت بنی اسرائیل، به گوش نمی رسید. گویی همه با زنده شدن پیرمرد، مُرده بودند. مرد شاکی، از دیدن مردی که زنده شد، به خود می لرزید و مرد متّهم، با دهان باز به چهره ی پدرش می نگریست.
حضرت داوود (ع)، نگاهی به آن دو کرد و به مرد گفت: «چه کسی تو را کشت؟» مرد، درنگی کرد و انگشتش را به سمت مرد شاکی گرفت و نامش را گفت. مردم، شاکی را دوره کردند و کسی شمشیر، در دستِ مرد رنگ پریده گذاشت تا قصاص پدرش را به جا آورد.(4)
در این میان، داوود نبی(ع)، سر بر آسمان بلند کرد و از خداوند خواست تا قدرت اینگونه قضاوت کردن را از او بازستاند. (5) نوای مهربان خداوند به او رسید که: «زین پس با به کار گیری شهادت و دلیل قضاوت کن.»(6)

قضاوت داوودی(ع)، قضاوت قائم آل محمّد(ص)
براستی در زمان حضرت داوود(ع) کسی طاقت قضاوتی بی شاهد و دلیل نداشت. چنانچه ما نیز در دوره و زمانه مان، چنین قضاوتی برایمان غریب و تعجّب برانگیز است؛ امّا این نحوه ی قضاوت، که به شیوه ی داوودی معروف است، روشی است که حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) در حکومت خودشان به کار می گیرند. شیوه ای که در آن، حضرت، از کسی دلیل و مدرک و شاهد و ... نمی خواهند؛ بلکه با علمی که خداوند در اختیارشان نهاده است، حکم نهایی را صادر می کنند و چنین حکمی هرگز قابل بازگشت نیست؛ چرا که سرچشمه اش، علم خداوندی است.
عمار ساباطى گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: شما اگر حاکم شُدید چه حکمى مى ‏کنید؟ حضرت فرمودند: «به حکم خدا و حکم داوود [داوری می‌ کنیم]؛ چون موضوعى به ما مراجعه شود که حکم آن نزد ما حاضر نباشد، روح القدس آن را به ما القاء مى ‏کند.»(7) همچنین ایشان فرمودند: «هنگامی که قائم آل محمّد (ع) قیام کند، به حکم داود و سلیمان قضاوت می کند و گواه نمی خواهد.»(8)
در روایات اینگونه آمده است که حضرت داوود(ع) پس از ماجرایی که در قسمت بالا خواندید، نحوه ی داوری خود را تغییر دادند؛(9) امّا همچنان شیوه ی قضاوت و داوری منحصر به فرد حضرت داوود(ع)، که پایه های محکمی داشت، در خانواده ی آنان باقی ماند و پس از ایشان، حضرت سلیمان(ع) با دلیل روشن و شرعی و شاهد، به قضاوت می پرداختند.(10) این تغییر شیوه، به این معنا نیست که حضرت داوود(ع) حقّ و باطل را بدون شاهد و دلیل نمی توانستند دریابند، بلکه به این خاطر بود که شیوه ی قضاوت خداوندی، در نظر مردم سخت و دشوار و در برخی موارد ناپسند جلوه می کرد.
حضرت داوود(ع) 100 سال زیستند و در حدود 40 سال حکومت کردند.(11) قلمرو ایشان در شامات و تا نزدیکی مرزهای اصطخر (در اهواز) بود.(12)
در طول حکومت حضرت داوود نبی(ع)، ماجراهای خواندنی بسیاری اتّفاق افتاد که برخی از آنها، شگفت آور و برخی هشدار دهنده است. در قسمت بعدی پیشوایان نور به سه نمونه از ماجرای اتّفاق افتاده در زمان حضرت داوود(ع) اشاره می کنیم و بعد از آن به ملک سلیمان نبی(ع) وارد خواهیم شد؛ ان شاء الله.

پی نوشت:
1. برگرفته از حدیث از امام صادق علیه السلام. بروجردى، آقا حسین، منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعة)، تهران، چاپ اول، 1386 ق. ج‏30 ؛ ص149.
2. همان.
3. همان.
4. حرّ عاملی، محمد بن حسن، الإیقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ترجمه ی احمد جنتی، صص 156- 157.
5. همان حدیث امام صادق علیه السلام، بروجردی، آقا حسین، منابع فقه شیعه، همان.
6. ص : 26 یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ.
7. کلینى، محمد بن یعقوب، أصول الکافی، ترجمه کمره‏اى، قم، چاپ سوم، 1375، ج‏3 ؛ ص117.
8. همان.
9. برگرفته از حدیث از امام صادق علیه السلام. بروجردى، آقا حسین، منابع فقه شیعه، همان.
10. همان.
11. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، بیروت، دار احیاء تراث العربی، چاپ دوم، 1403 ق. ج‏14 ؛ ص8.
12. براساس روایتی از امام صادق علیه السلام؛ همان منبع، ج 14، ص 2.


ویدیو مرتبط :
فوق العاده جالب و خنده دار!!!!!!! قضاوت قضاوت قضاوت