داستان های واقعی/ راز تشنگی «شهید پازوکی» در تفحص شهدا!


داستان های واقعی/ راز تشنگی «شهید پازوکی» در تفحص شهدا!

جام نیوز/ هر روز وقتی برمی گشتیم، بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی این هُرم آفتاب، لب به آب نمی زد. همه اش دنبال یک جای خاص می گشت. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بود. تا حالا این طور ندیده بودمش. هی می گفت پیدا کردم. این همون بلدوزره، این همون خاکریزه!
یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهارده شهید دیگر. مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید بطری آب را برداشت، روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت: «بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. اگر هم داشتم، آب براتون ضرر داشت!...»
مجید روضه خوان شده بود و ما گریه می کردیم.

راوی: محمد احمدیان

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
شهید مجید پازوکی - تفحص لاله