به یاد مهمترین ایرانی تاریخ صدر اسلام؛ مردی که ۲۰۰ و اندی سال در پی حق گشت


فردا/ اسمش را زیاد شنیده ایم، از بزرگترین اصحاب پیامبر اسلام (ص) که امام صادق درباره اش می گویند: «بعد از ائمه، فقیه تر از سلمان در دنیای اسلام نیست» یکی از فرزندان این آب و خاک است و علی رغم همه ادعاهایمان از اهمیت ملیت و ایرانیت و عرق ملی بزرگان کشورمان را نمیشناسیم.

در جلسه تحریریه که وظیفه نوشتن یادداشتی درباره سلمان فارسی به من داده شد، شکه بودم، تمام روز را هرچه فکر کردم و هرچه روی کاغذهای روی میزم خط کشیدم کوچکترین حرفی برای گفتن نداشتم، به نظر ساده می رسید، خیلی ساده، سلمان فارسی از اسطوره های ایرانیِ اسلام، ولی من کوچکترین اطلاعی درباره اش نداشتم، تا آن لحظه فکرش را هم نکرده بودم که چرا؟ چرا ما درباره سلمان هیچ جای 12 سال تحصیلمان هیچ چیز نمی خوانیم؟ چرا بعد از آن در هیچ کنگره و جلسه ای شرکت نکرده ام که حرفی از سلمان زده شود؟ چرا کتابی نخواندم؟ و هزار چرای دیگر ....
اسمش را زیاد شنیده ایم، از بزرگترین اصحاب پیامبر اسلام (ص) که امام صادق درباره اش می گویند: «بعد از ائمه، فقیه تر از سلمان در دنیای اسلام نیست» یکی از فرزندان این آب و خاک است و علی رغم همه ادعاهایمان از اهمیت ملیت و ایرانیت و عرق ملی بزرگان کشورمان را نمیشناسیم. بزرگانی که مایه افتخار و سربلندی ایران و ایرانی هستند و حتی بالاتر، سلمانی که مایه افتخار اسلام است.
روزی روزگاری در سرزمین ایران و در خانواده ای زرتشتی، پسری به دنیا آمد که روزبه نام گرفت. سالیان سال به دین پدرانش، زرتشتی بود. از آنجا که در جستجوی حقیقت بود به کلیسا رفت و عبادت کردن آنها را دید و برای شناخت بیشتر و بهتر مسیحیت از ایران به قصد شام حرکت کرد. در پی این برتری به موصل و از آنجا به روم رفت و با علمای مسیحی دیدار کرد و از دینشان پرسید. یکی از علمای مسیحی او را بشارت داد که آنکسی که می جویی اش در مکه مبعوث شده است. پیدایش کنی، گمشده ات را پیدا می کنی.

سلمان به جستجوی پیامبر اسلام راهی مکه شد. در میانه راه مکه، راهزنان اموال او را غارت کردند و خودش را به عنوان برده فروختند. یهودی ای از اهالی مدینه او را خرید و به باغ خودش برد. سالیانی طولانی برده آن شخص یهودی بود اما در این میان به هر شکل خودش را به پیامبر رساند و داستانش را نقل کرد. با اسلام آشنا شد، ایمان آورد. به دلیل اینکه برده شخصی یهودی بود اجازه شرکت در جنگ ها را نداشت و شرکت نکرد تا زمانی که پیامبر مبلغی پیشنهاد دهد و او را آزاد کرد و نام «سلمان محمدی» را برایش انتخاب کرد.
سلمان بیش از دویست سال زندگی کرد که حدود یک دهم این زمان را مسلمان بود ولی از بالاترین اصحاب پیامبر شد. نقل است روزی حضرت جبرئیل بر پیامبر وارد شد و گفت: «حضرت حق فرمود، سلام من را به سلمان برسانید». او نه تنها در پیشگاه حضرت حق که درمیان امت رسول الله هم بسیار محبوب بود، به حدی که روزی دعوا می شود بین انصار مدینه و مهاجرین مکه بر سر سلمان، که او از کدامیک حساب میشود، و اینجاست که پیامبر وارد شده و می فرمایند سلمان از ما اهل بیت است. مقام و جایگاه عرفانی سلمان از همین جمله پیامبر قابل برداشت است.
سلمان، دانشمند و بسیار با تجربه بود و در عین حال مشتاق آموختن و دانستن، پیامبر در این باره فرموده اند:« اگر علم در ثریا باشد، سلمان به آن دست پیدا میکند». پیشنهاد حفر خندق در جنگ خندق را سلمان داد و کمک بسیار بزرگی و زیرکانه ای بود به سپاه اسلام.

او از مخالفان ماجرای سقیفه بود و در کتاب بلاذری، انساب الاشراف، جلد1، صفحه 591 آمده است که « لو بایعو علیا لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم / اگر با علی بیعت می کردند برکت از آسمان و زمین بر آنان روی می آورد»
در زمان خلیفه دوم به عنوان استاندار مدائن منصوب شد، که سلمان برای این کار از امیرالمومنین اجازه گرفت و سپس راهی آن دیار شد. تمام حق استانداری اش را صدقه می داد و در آنجا از راه زنبیل بافی زندگی خود را می گذراند و تا زمان وفات در آن شهر ماند.
پیامبر در حدیثی می فرمایند که بهشت به چهارنفر از امت من مشتاق است، امیرالمومنین می پرسند و آن چهارنفر چه کسانی هستند؟ پیامبر می فرمایند اولینشان خودت هستی، بعد سلمان و مقداد و ابوذر.
سلمان در سال 36 قمری به دیدار حق شتافت و حضرت امیر او را غسل داد و به خاک سپرد و بر روی قبر او نوشت:
و فدت علی الکریم بغیر زاد / من الحسنات و القلب السلیمی
و حمل زاد اقبح کل شیی / اذا کان الوفود علی الکریمی
ترجمه: بدون هیچ توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم، و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است.


ویدیو مرتبط :
۲۰۰ سال تاریخ در ۴ دقیقه