داستان های واقعی/ حرف های مرحوم ابوترابی با یک زندانی عراقی درباره ی امام(ره)


داستان های واقعی/ حرف های مرحوم ابوترابی با یک زندانی عراقی درباره ی امام(ره)آزادگان دفاع مقدس/ حدودا سال سوم دفاع مقدس بود و من همچنان در وزارت دفاع عراق بازداشت بودم. آن زمان تیمسار قاسم، دومین شخصیت نظامی در وزارت دفاع عراق محسوب می گشت و اطلاعات نظامی گسترده ای داشت. شبی در سلول بودم که یکی از عراقی ها را در حالی که زیر بغلش را گرفته بودند، به داخل سلول آوردند.
او مریض احوال بود. عراقی ها صحبت کردن با او را ممنوع کردند. وقتی که نگهبانان از پشت پنجره کنار رفتند، من با او صحبت کردم و فهمیدم که زیر شکنجه این طور شده است. او گفت: من عراقی هستم. از عراق فرار کردم و به سوریه رفتم. پس از مدتی برای دیدن پدر و مادرم مخفیانه به عراق آمدم و اینها مرا دستگیر کردند. او عکس قبل از دستگیری خود را از جیبش در آورد و به من نشان داد و گفت: این عکس من است و ظرف ۱۰روز شکنجه این طور سر من آوردند. من دیگر رفتنی هستم. زیرا اینها مرا اعدام خواهند کرد. نگهبان ها متوجه شدند که ما داریم حرف می زنیم، آمدند و داد و بیداد راه انداختند و آن بیچاره را بردند[….]و صبح جریان را به تیمسار گفتند.
ابوترابی
او شروع کرد به تهدیدکردن و گفت: او به وطنش خیانت کرده و هرکسی که به وطن خیانت کند، سرنوشتش مرگ است. او به من گفت: یک سوال می خواهم از شما بپرسم؛ به نظر شما اگر به مرزهای بین المللی برگردیم؛ رهبر شما چه کار می کند؟ گفتم: ما اسیریم و از همه جا بی خبر هستیم.گفت: می دانم که اسیرید، ولی شما از روحیات رهبرتان تا اندازه ای مطلع هستید و می خواستم برداشت شما را بدانم که او در آن وضعیت چه تصمیمی می گیرد.
به او گفتم: من شاهد بودم که امام خمینی فرمودند: شما به مرزهای بین المللی برگردید تا ما بنشینیم سر میز مذاکره. ما می دانیم که حضرت امام در گفتارشان از یک صداقتی برخوردارند که اگر بفرمایند برگردید به مرزهای بین المللی و آن گاه سر میز مذاکره [بنشینیم]،یقینا اگر شما برگردید، مذاکره انجام می شود.
او[تیمسار قاسم]شروع کرد از روی یاس و نا امیدی صحبت کرد و گفت، اگر برگردید به مرزهای بین المللی، آغاز جنگ بود، ولی امروز بعد از این ویرانی ها وخرابی هایی که ما به بار آوردیم، اگر ما به مرزهای بین المللی برگردیم، رهبر شما ما را تا خاک عراق تعقیب خواهد کرد و ما را یک لحظه به حال خود رها نمی کند.
کاملا مشخص بودکه او با آن هم اطلاعات نظامی، روحیه اش را در مقابل امام باخته است. در حالی که نیروهای عراق در عمق خاک ما نفوذ کرده بودند، باز در مقابل امام آن همه احساس ضعف می کردند و نگران آینده خود بودند.

راوی: مرحوم آزاده سیدعلی اکبر ابوترابی(سیدآزادگان)


منبع: آزادگان دفاع مقدس


ویدیو مرتبط :
واقعی - یک حرف جالب و شنیدنی و جدی از امام خمینی (ره)