حکایت ازدواج عجیب و طلاقی عجیب تر


justify;padding: 10px;">

روزنامه ایران: طلاق دختر یک مرد موسفید کافی بود تا کاخ رؤیاهای او با همسر جوانش ویران شود.

ازدواج عجیبی بود و طلاقشان عجیب تر! انگار نه انگار که در دادگاه حضور دارند تا ازهم جدا شوند. 

هردو می‌خندیدند حتی قاضی عموزادی از شعبه 268 دادگاه ونک نیز با تعجب به این صحنه می‌نگرد. بارها نگاهشان کرد و آنها را به سازش دعوت کرد اما موافقتی صورت نگرفت. اما همچنان صمیمیت و مهربانی در نگاه و رفتارهای این زوج مشخص است.

عجیب‌تر اینکه زن جوان 35 سال از همسرش کوچکتر است. ثریا وقتی روبه‌روی قاضی عموزادی قرار گرفت شروع به تشریح جزئیات مـــاجرا و ازدواج هیجان انگیزش کرد.

وی گفت: 25 ساله بودم که در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کردم. حسن چند بار به بهانه‌های مختلف به عنوان مشتری راهی محل کارم شد تا اینکه در یکی از روزها مرا به یک کافی شاپ دعوت کرد. از آنجایی که همیشه کارهای هیجان انگیز و پر خطر را دوست داشتم پیشنهاد حسن برایم خیلی جالب بود و قبول کردم تا با هم قرار بگذاریم. او با یک دسته گل به دیدارم آمد. رفتارهایش را دوست داشتم این متفاوت بودن برایم قشنگ بود.

چند بار با هم قرار گذاشتیم و از زندگی هایمان تعریف کردیم. او به من گفت همسرش را از دست داده و احساس تنهایی می‌کند و از وقتی که مرا دیده دوباره به زندگی امیدوار شده است. می‌دانستم 5 فرزند دارد و هرکدام سرگرم زندگی خودشان هستند. مهرم به دلش افتاده بود. عجیب بود اما واقعاً دوستش داشتم و رفتارهایش به من آرامش می‌داد. هنوز خوب به خاطر دارم وقتی از من خواستگاری کرد شوکه شده بودم ولی او هم فهمیده بود جوابم مثبت است اما خانواده‌ام... .

ثریا در ادامه گفت: وقتی موضوع خواستگاری را به خانواده‌ام گفتم بشدت با من مخالفت کردند، خصوصاً اینکه در ازدواج اولم نیز همسرم 12 سال از من بزرگتر بود و به دلیل برخی مشکلات از هم جدا شدیم. پدر، مادر، خواهر و برادرهایم همه با من مخالفت کردند ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم حتی اختلاف زیاد سنی مان برایم مهم نبود هرچند که از دختر کوچکتر حسن هم کوچکتر بودم ولی برایم مهم نبود.

در این میان مرد 70 ساله نگاهی به همسرش کرد و آهی کشید. زن جوان ادامه داد: وقتی تقاضا داد تا به خواستگاری‌ام بیاید گفتم خانواده‌ام راضی نیستند و به همین خاطر با یک مراسم خیلی ساده و در محضر به عقد هم درآمدیم و زندگی جدیدمان را شروع کردیم و من عروس خانه شدم. زندگی خیلی خوبی داشتیم، حسن با اینکه سنش بالا بود ولی قلب مهربان و شاد بودنش زندگی‌مان را گرم می‌کرد و نمی‌گذاشت این اختلاف سنی در زندگی مان خللی ایجاد کند. 

فرزندان حسن هم با ازدواج ما راضی نبودند ولی ما خوش بودیم تا اینکه پس از گذشت 10 سال زندگی مشترک در چندماه اخیر دعواهایمان شروع شد و علت آن طلاق دخترش و زندگی‌اش با ما بود.

مرد 70 ساله نیز در این باره گفت: ما دعواهایمان را کردیم و به نتیجه نمی‌رسیم برای همین الان باهم خوبیم تا با خاطره‌ای خوب از هم جدا شویم. ثریا می‌گوید دخترت را به خانه راه نده ولی من نمی‌توانم دخترم را از خانه پدری‌اش بیرون کنم و او را بدون سرپناه در خیابان رهایش کنم، شرایط خوبی ندارد از طرفی ثریا هم راضی نمی‌شود با هم زندگی کنیم به همین خاطر تصمیم گرفتیم به صورت توافقی از هم جدا شویم ولی من دورادور مراقب ثریا هستم و نمی‌گذارم زندگی سختی داشته باشد.

زن جوان نیز گفت: خدا بزرگ است من کار آرایشگری می‌کنم می‌توانم گاهی همانجا بمانم و با حقوقم خانه‌ای را اجاره کنم.

در این میان حسن رو به قاضی کرد و گفت: من 20 سکه مهریه ثریا را می‌پردازم تا سرپناهی داشته باشد.

با اظهارات این زوج عجیب سرانجام قاضی حسن عموزادی به دلیل عدم سازش حکم طلاق را صادر کرد و سناریوی این ازدواج عجیب با طلاق به پایان رسید.


ویدیو مرتبط :
حکایت شوم طغیان غریزه و حکایت عجیب جوان کفن دزد