شعر آی آدم ها از نیما یوشیج


آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانیدیک نفر در آب دارد می سپارد جانیک نفر دارد که دست و پای دائم می زندروی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانیدآن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمنآن زمان که پیش خود بیهوده پنداریدکه گرفتستید دست ناتوانی راتا توانایی بهتر را پدید آریدآن زمان که تنگ می بندیدبر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا داریدنان به سفره جامه تان بر تنیک نفر در آب می خواند شما راموج سنگین را به دست خسته می کوبدباز می دارد دهان با چشم از وحشت دریدهسایه هاتان را ز راه دور دیدهآب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزونمی کند زین آبها بیرون

گاه سر . گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !موج می کوبد به روی ساحل خاموشپخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوشمی رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :

آی آدم ها ..

و صدای باد هر دم دلگزاتردر صدای باد بانگ او رساتراز میان آب های دور ی و نزدیکباز در گوش این نداها

 آی آدم ها… 


ویدیو مرتبط :
آی آدمها شعر از نیما یوشیج و با صدی احمد شاملو