داستان های واقعی/ شاید نماز آخرم باشد...


  X  

تاریخ خبر : یکشنبه 1394.08.24 - 23:28

داستان های واقعی/ شاید نماز آخرم باشد...

عاشورا/ ظهر روز جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزى سپاه تهران با شهید محمد منتظرقائم در یزد تماس مى‏گیرند که خبر رسیده چند فروند هلى‏ کوپتر آمریکایى مردم را در کویر به گلوله مى ‏بندد و یک آمریکایى زخمى شده هم در بیمارستان یزد است. بلافاصله در بیمارستان‏ها تحقیق مى‏شود و قسمت دوم خبر تکذیب مى‏ گردد؛ ولى بعد از ساعتى از دفتر آیت الله صدوقى با سپاه تماس مى ‏گیرند که این جا یک راننده‏ تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکایى‏ها در جاده‏ طبس آتش زده ‏اند.
در پى وصول این گزارش‏ها محمد تصمیم مى‏گیرد هر چه سریعتر به منطقه رفته و از نزدیک در مورد حادثه تحقیق و برخورد نمایند. آخرین دست خط شهید نشان مى‏دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکایى‏هاى مسلح و مهاجم را بنابر اخبار و گزارش‏هاى رسیده، قطعى مى‏دانسته است.
یکى از برادران پاسدار یزدى، این چنین گزارش مى‏دهد: «وقتى قرار شد برویم، فرمانده‏ى شهیدمان محمد گفت: اول نمازمان را بخوانیم». ما که نماز خواندیم و برگشتیم، محمد هنوز در گوشه‏ حیاط سپاه مشغول نماز بود. او نماز را همیشه خوب مى‏ خواند. اغلب در تجمع‏ها او را به دلیل تقوایش پیش نماز مى‏ کردند. با این همه، این بار نمازش حال دیگرى داشت.
بعد از آن که نمازش تمام شد، یکى از برادرها به شوخى گفت: «نماز جعفر طیار مى‏ خواندى؟»، او با خوشحالى پاسخ داد: «به جنگ آمریکا مى ‏رویم؛ شاید هم نماز آخرمان باشد». در بین راه مثل همیشه شروع کرد به خواندن قرآن و حدیث و تفسیر کردن و توضیح دادن سوره‏ فیل و داستان ابرهه... و گفت: «آمریکا قدرت پیروزى بر ما را ندارد».

(نشریه‏ صبح، ش 19، 8 / 2 / 80، ص 8)

نظر شما


ویدیو مرتبط :
کریمی:خدانگهدار که من مسافرم ای روزگار / زمزمه کردم نماز آخرم ای روزگار