شعرطنز/ فيلم خيلي فلسفي


خراسان/ رفته بودم سينما با همسرم
پول آن را داد طفلک مادرم!
همچنين پول کرانچي و پفک
مادر است و مي کند خيلي کمک
سينما خيلي بزرگ و شيک بود
کلهُّم جوّش دراماتيک بود!
روبه روي باجه بودش يک صفي
فيلم را گفتند هستش فلسفي!
فيلم با برف شديد آغاز شد
يک دري هي بسته گشت و باز شد
کرد قژقژ درب بعد از ساعتي
آن طرف هم بود مبل راحتي
روي مبل راحتي جوراب بود
داخل بطري کوکا، آب بود
بعد آمد يک مگس خوردش به در
دانه هاي برف هم شد بيشتر
بعد آمد ناگهان مأمور آب
آن مگس را کشت با جلد کتاب
برف در اين لحظه کلّاً قطع شد
برق هم در کلِّ ميهن قطع شد
بعدِ چندي برق آمد، آب رفت
يک نفر از خانه بي جوراب رفت
يک دري هي بسته گشت و باز شد
برف هم بار دگر آغاز شد
فيلم با پخش پيانو شد تمام
به به و چه چه رسيد از ازدحام!
همسرم را گفتم: «اي آرام جان!
فيلم را ديدي؟ چه فهميدي از آن؟»
گفت: «خيلي فلسفي و ماه بود!
حيف اما مدتش کوتاه بود!
بود عالي پرده هاي توي هال
بود رنگ مبل و پرده، رنگ سال!
فرششان با مبل هالش سِت نبود!
بود فرشش قرمز و مبلش کبود.»
گفتمش: «کف کردم از اين فلسفه!
مي کند اين فلسفه من را خفه!
ديده ام من فيلم با پايانِ باز
فيلم هاي واقعاً «صد من يه غاز»!
فيلمِ امشب نکته اي را ياد داد
بعدِ ته باز، اينک آمد ته گشاد!

اميرحسين خوش حال


ویدیو مرتبط :
شعرطنز زن ذلیل