در محضر بزرگان/ دسته گلی از طرف امام رضا(ع)


مستور/ نزدیک سحر بود. ماه شب چهارده خود را به وسط آسمان رسانده و عکسش در حوض حیاط افتاده بود. سکوت و آرامش شب همه جا را فراگرفته بود که یک دفعه شیخ از شدت درد از خواب پرید. درد و بیماری امانش را برید. شیخ از درد به خودش می پیچید.
کمی گذشت. شیخ حبیب الله گلپایگانی، با لب های خشکیده اش زیر لب شروع به ذکر گفتن کرد و آرام در رختخواب نشست. در دل شب پلک هایش را به هم نزدیک کرد. درست می دید، نور گلدسته های حرم امام رضا (ع) بود. شیخ دلش شکست. بغض راه گلویش را بست و گفت: «یا غریب الغرباء، ای شمس الشموس، من چهل سال است که نماز شبم را پشت در بسته ی حرمت می خوانم و صبح ها اولین زائری هستم که وارد حرمت می شود، امّا این چند روز حالم زار شده و پاهایم توان حرکت ندارد. آقا جان! مرا ببخش که نتوانستم خدمتتان برسم.» شیخ این ها را می گفت و به پهنای صورت اشک می ریخت.
دوباره درد به سراغش آمد و آرام در بستر دراز کشید. هنوز صورتش خیس اشک بود که خواب شیرینی دید.
شیخ حبیب الله در عالم رویا، امام رضا (ع) را دید که روی صندلی نشسته بودند و گل زیبایی در دست داشتند. دو خادم در کنار حضرت (ع) ایستادند. امام غریب (ع) گل را به یکی از خادمان دادند و فرمودند: «این را به شیخ بده.» شیخ حبیب گل را گرفت. دیگر دردی در بدن نداشت. نه خوانی رفته بود و نه خوانی آمده بود. دیگر اثری از درد نبود. شیخ چشمانش را باز کرد. بوی عطر تمام اتاق را گرفت، عطر عجیبی بود. گویی بوی بهشت فضا را پر کرده بود.

شیخ در دستش چیزی را حس می کرد. دسته گل امام(ع) در واقعیت هم در دستان شیخ بود. او دسته گل را در آغوش گرفته بود و دیوانه وار آن را می بویید و می بوسید.
شیخ حبیب از جایش برخاست. سمت حیاط رفت. وضویی گرفت و به حرم شتافت. باورش نمی شد. آن شب هم نماز شب را پشت در حرم خواند و او باز هم اولین زائر امام غریب (ع) شد.
شیخ فردا بعد از نماز ظهر در مسجد گوهرشاد نشسته بود که دید تعدادی بیمار که پزشکان جوابشان کرده بودند، یکی یکی نزدش آمدند و گفتند: «آقا جان، از آن گلی که امام رضا(ع) به شما داده اند، بر سر و صورت ما بمالید تا ما هم شفا بگیریم.»

شیخ گلپایگانی تعجب کرد، مو بر تنش سیخ شد. او موضوع را با هیچ کس در میان نگذاشته بود و بیماران از ماجرا خبر داشتند. او مطمئن شد که خود حضرت (ع) این بیماران را نزدش فرستاده اند. روز عجیبی بود. شیخ گل را بر سر و صورت بیماران می کشید و آنها شفا می گرفتند.
دسته گل امام رضا(ع) کار خودش را کرده بود. آیت الله حبیب گلپایگانی تا آخر عمرش، وقتی دستش را بر سر بیماران می کشید، شفا پیدا می کردند. شیخ همیشه می گفت: این گل را خادم امام رضا (ع) به دستم دادند، دستم شفا می دهد. لابد اگر گل را از خود حضرت (ع) گرفته بودم، دستم مردگان را هم جان دوباره می بخشید.(1)

پی نوشت ها:
1. گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازی، ج 7، ص 512.
2. قبلاً شبها درب حرم امام رضا علیه السلام را می بستند.


ویدیو مرتبط :
امامزاده سید محمد که در 100متری حرم امام رضا (ع) می باشدو در طرف وروردی صبرسی حرم مطهر امام رضا (ع)