قصه کودکانه/ داستان زیبای «دوستان جدید»

خراسان/ یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی یه خونه دنج و نُقلی، یه خانواده مهربون زندگی می کردند. پدر و مادر به همراه سارا و سینا، خواهر و برادری که خیلی هوای همدیگه رو داشتن. سارا، خواهر بزرگ تر بود و ده ساله و سینا کوچولو شش سال داشت و همیشه به خواهرش احترام می گذاشت.
زمستون بود و روز تولد سینا کوچولو که متولد بهمن ماه بود، نزدیک بود.
سارا و سینا، از نزدیک شدن به روز تولد سینا خیلی هیجان زده بودند و مدام با خودشون فکر می کردند، رویاپردازی می کردند و حرف می زدند که یعنی مامان و بابا چه هدیه ای برای سینا در نظر گرفتند؟
تا این که بالاخره روز تولد رسید.
مامان، یه کیک خونگیِ ساده و خوشمزه پخت؛ سارا، چند شاخه گل درون گلدانِ روی میز گذاشت؛ و بابا با یه جعبه بزرگ از راه رسید! سینا به شدت کنجکاو بود بدونه توی اون جعبه چیه؛ دیگه صبرش تموم شده بود و از ذوق می خندید.
تا اینکه جعبه باز شد و سینا با دو تا موجود کوچولوی بانمک روبه رو شد! یه جفت پرنده کوچولوی دوست داشتنی با بال و پر سفید و مشکی و نوکِ نارنجی. پرنده کوچولوهایی که بابا گفت اسمشون «فنــــچ» هست. دو تا فنچ فسقلی که قرار بود از این به بعد، دوستانِ جدید سینا باشند.
سینا، خیـــلی خوشحال شد. برای فنچ سفید، اسم «نمک» رو انتخاب کرد و اسم فنچ سیاه رو «فلفل» گذاشت. با پرس و جو، روش مراقبت و نگهداری از پرنده ها رو هم یاد گرفت و از اون به بعد، با مسئولیت پذیری، حسابی مراقب دوستان کوچولوی خوش صدا و دوست داشتنی اش بود.


منبع: خراسان