داستان های واقعی/ روایت مفقود شدن پیکر سردار حبیب اللهی


  X  

تاریخ خبر : شنبه 1394.09.07 - 13:18

داستان های واقعی/ روایت مفقود شدن پیکر سردار حبیب اللهی

پایگاه تفحص شهدا/ برادر «سید رضا منتظرین» که در آن زمان، از نیروهای واحد اطلاعات عملیات سپاه سوم فتح بود و در آخرین لحظه ها، در خط مقدم نبرد، کنار سردار حبیب اللهی بوده است، چنین می گوید: «ما صبح روز عملیات، همراه یک گروهان نیروی تحت امر سپاه سوم و نیروهایی از واحد طرح و عملیات و اطلاعات – عملیات سپاه سوم به منطقه جلو رفتیم. به اتفاق حاج رضا در کانال اول، نزدیکترین نقطه به دشمن، مستقر بودیم و تعدادی از نیروهای تخریب، در محل دیگری بودند. وضعیت کانالی که داخل آن بودیم، نامناسب و دشوار بود؛ یعنی پر از سیم های خاردار و احتمالاً در بعضی نقاط، مین گذاری شده و برای ما مشکوک بود. دشمن نیز با نیروهای زرهی انبوه خود در حال پاتک و جلو آمدن بودند. آن وضعیت که اضطراب ما را فراگرفته بود و کانال و اوضاع آن را می دیدیم، حاج رضا آرامش خاصی داشت، دستور داد داخل کانال پخش شویم و موضع بگیریم. پس از آن، مرا صدا زد و گفت: «منتظر! بلند شود برو نیروهای تخریب را بیاور.» (محل استقرار نیروهای تخریب را من می دانستم) حاج رضا قصد داشت معبر جلو را باز کند و نیروها را از داخل کانال به سمت کانال دوم جلویی ، به سمت دشمن عبور دهد و با نیروهای موجود، حرکت دشمن را سد کند.
در حقیقت، می خواست معبر(محور را برای عبور نیروها و ادامه عملیات) حفظ نماید. در همین حال، من سرم را از کانال بیرون کردم، دیدم تانک های عراقی حدود دویست متری ما، در حال پیشروی هستند. در پاسخ حاج رضا گفتم: «می ترسم!» حاجی گفت: « سریع برو معطل نکن، برو!» برادر «خلیل قسمت کننده» از نیروهای کاشان، که بعدها به فیض شهادت رسید، آنجا بود، گفت: « من می روم موتور را روشن می کنم، به محض شنیدن صدای روشن شدن موتور ، سریع بیا عقب تا برویم» به همین طریق عمل کردیم و با سرعت به سوی خاکریز خودمان که پانصد متر عقب تر بود، حرکت کردیم. نمی دانم این فاصله را چگونه طی کردیم. شاید پرواز می کردیم و تیرها از کنار ما رد می شد. تا اینکه پشت خاکریز رسیدیم. به یاد دارم که هنگام حرکت، حاجی به ما گفت: «بروید خدا حفظتان کند!» پس از رسیدن به پشت خاکریز، نفسی کشیدیم. دوباره به پشت سرم و منطقه نگاه کردم. دیدم تانک های عراقی به پنجاه متری کانال رسیده اند.
موضوع را با بچه ها درمیان گذاشتیم. آنان گفتند: «امکان بازگشت نیست و نمی توانید برگردید. وضعیت را که می بینید، دیگر دیر شده است!» دقایقی بعد بود که تانک های عراقی به کانال رسیده بودند.
این آخرین لحظه ها ودقایقی که از زبان یکی از رزمندگان اسلام، که ناظر وضعیت منطقه و در کنار حاج رضا بوده ، شنیدیم. لحظه ها و ثانیه هایی که زمین منطقۀ والفجر مقدماتی، حاج رضا را از ما گرفت ودیگر بازنگرداند.
پس از آن، با پیگیری هایی که توسط سردار شهید خرازی و سایر مسئولان شد، گروههای شناسایی، همان شب و شب های بعد در منطقۀ کانال و اطراف آن به جست و جو پرداختند و هرچه تلاش کردند تا نشانی یا خبری از او بیابند، سودی نبخشید.
و به این ترتیب، آخرین امیدها برای یافتن آن سردار رشیدی که ماه ها شور و حماسه را خلق کرده بود، راه به جایی نبرد و در عین ناباوری ، در راه حفظ مواضع نیروهای اسلام، با تعصب و غیرت خاص خود، جان بر سر اهداف مقدس گذاشت و جاوید الاثر شد.
این حادثه ، در یکی از سخت ترین شرایط جنگ و دفاع مقدس ، اتفاق افتاد و حاج رضا را از رزمندگان اسلام و مسئولان نظام اسلامی گرفت و به جرأت می توان گفت، اگر این حوادث ، یعنی شهادت آن سرداران عزیز در قبل از عملیات و شهادت حاج رضا ، بعد از آغاز عملیات که نقش بسیار مهم و اساسی در هدایت عملیات و تصمیم گیری در شرایط بحرانی داشتند، نبود، سرنوشت این عملیات ، علی رغم مشکلات بسیار زیادش ، به گونه ای دیگر رقم می خورد؛ اما تقدیر چنین بود و ما نیز راضی به مقدرات الهی.

نظر شما


ویدیو مرتبط :
خاطراتی از شهید مفقود الاثر حبیب الله صیفی