داستان های واقعی/ هنوز خون تازه از حلقومش بیرون می زد!


داستان های واقعی/ هنوز خون تازه از حلقومش بیرون می زد!

جام نیوز/ رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است. پرسیدم چی شده؟ گفتند برو عقب ماشین را نگاه کن...
سرویس مقاومت جام نیـوز:
رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است. پرسیدم چی شده؟ گفتند برو عقب ماشین را نگاه کن.
دیدم یه گونی خونی عقب ماشین است. داخل گونی یک پیکر بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید به تن داشت و دکمه یقه را تا آخر بسته بود. بچه ها گفتند: «برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی را کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرون است. کندیم، تا به پیکر این شهید رسیدیم. هنوز خون تازه از حلقومش بیرون می زد! ما جایی را انتخاب کرده بودیم که مطمئن بودیم هیچ شهیدی آنجا نیست. اصلا آنجا اثری از جنگ و خاکریز هم نبود.»
دور تا دور منطقه را زیر و رو کردیم، تا شاید شهید دیگری پیدا کنیم، اما خبری نبود. خیلی وقت ها خود شهدا باید به میدان می آمدند تا پیدایشان کنیم وگرنه عقل و منطق مان به این جور جاها قد نمی داد.
****
رادیوی ماشین روشن بود و گوینده داشت خبر تشییع هزار شهید بر دست های مردم تهران را می خواند. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا، از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت دعایش مستجاب شده بود.

راوی: محمد احمدیان

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده