گفت و گو با رییس اسبق انجمن قلم:در ایران تنها 20 نفر از راه حق التالیف می توانند زندگی کنند


دو هفته نامه "رو به رو" در شماره جدید خود  با " رضا امیرخانی" رئیس اسبق انجمن قلم گفت و گو کرده است.

مشروح این گفت و گو که از سوی پوریا سوری انجام شده است، در پی می آید:

نامه میخائیل بولگاکف از مسکو به برادرش نیکالای در پاریس (16 ژانویه 1930)...همه کارهای ادبی ام نابود شده؛ همینطور همه برنامه های ادبی ام به باد فنا رفته است. من محکوم به سکوتم و به احتمال زیاد محکوم به گرسنگی کامل. من در یک شرایط مشکل و باورنکردنی در نیمه دوم سال 1929 نمایشنامه ای درباره مولیر نوشتم. این نمایشنامه از سوی بهترین کارشناسان تئاتر در مسکو به عنوان بهترین اثر من معرفی شده اما همه نشانه ها حکایت از این دارد که نمایشنامه مذکور اجازه اجرا پیدا نخواهد کرد. آنها از شش هفته پیش به خاطر این نمایشنامه مشغول شکنجه روحی من شده اند هرچند این نمایشنامه تماما درباره مولیر است و حوادث آن در قرن هفدهم می گذرد... اگر این نمایش نابود شود من هیچ وسیله ای و هیچ امکانی برای زنده ماندن نخواهم داشت؛ نه کسی هست کمکم کند و نه کسی هست از من مراقبت کند، با غم و غصه زیاد به تو می گویم که کشتی ام دارد غرق می شود... من حتی یک کوپک هم پول ندارم. (دست نوشته ها نمی سوزند – ترجمه بیژن اشتری – نشر ثالث)

تلفنی که برای تعیین وقت گفت و گو با هم صحبت داشتیم بحث نهاد صنفی و عضویت شما در انجمن قلم را که مطرح كردم، گفتید اخراج شده اید. ولی من سرچ كردم و چنین خبری ندیدم.

من عضوش نیستم.

 عضو نیستید با اخراج شدید دو چیز مجزاست!

خب عضو نیستم. حق عضویتم را پرداخت نکردم و عضویتم لغو شد و محترمانه نامه‌ای رسید که دیگر عضو نیستی!

از چه سالی عضو انجمن قلم شدید؟

درست خاطرم نیست، 1384 تا 1386 هم آن‌جا مسئولیت داشتم و الان دیگر عضو نیستم. واقعیت این است كه انجمن قلم نهادی است با 200 عضو. مجموعا با کم‌تر از 10 نفر اختلافاتی داشتم. هیچ گاه آن اختلافات را حتی برای 190 نفر دیگر باز نكردم، و حالا بعد سال‌ها طبیعتا میلی به كاویدن این موضوع ندارم، آن هم برای مخاطبانی گسترده‌تر. موضوع، موضوع صنفی نیست و به درد مصاحبه نمی‌خورد.

پیش از مصاحبه گفتید نظراتتان با نظرات صنفی زمانی که در انجمن قلم مسئولیت داشتید فرق کرده است آن موقع چه شكلی فكر می‌كردید و الان چطور، سیر تطوری در بین بوده؟

در دوره‌ای كه من مسئولیت انجمن را به‌عهده گرفتم، تصور می‌كردم كه می‌شود یك نهاد صنفی كامل را برای نویسندگان ایجاد كرد و فارغ از دسته‌بندی‌های جناحی و قلمی و سیاسی نویسندگان، این نهاد فقط به مسائل صنفی آنها بپردازد. ولی بعدتر در عمل برای‌م ثابت شد که این موضوع شدنی نیست.

می‌خواستید دلایلش را تشریح كنید.

خب به محض این‌كه می‌گوییم صنفی، یعنی این‌كه فارغ از هرگونه رنگ‌بندی بتوانیم طیف متنوع نویسندگان را تحت پوشش یك نهاد صنفی دربیاوریم. سوال اول و سوال فنی و مهندسی قصه برای مدیریت این مجموعه این است كه ما چند نویسنده داریم؟ جواب: در سال در كشور طبق آمار وزارت ارشاد حدود 70 هزار عنوان كتاب چاپ می‌شود و به نظر من امروز نویسنده های صاحب كتابی كه در این نهاد صنفی به عنوان صاحب یک کتاب باید عضو شوند، تعدادشان بیش از 200 هزار نفر است، یعنی 200 هزار نفر آدمی داریم كه احتمالا هر كدامشان یك كتاب دارند...

 ولی انجمن قلم 200 عضو داشت؟

تازه انجمن قلم فراگیرترین نهاد صنفی است. 200 هزار نفر یعنی دو تا استادیوم آزادی، با این تفاوت كه در استادیوم آزادی 70 درصد پرسپولیسی هستند كه شعار می‌دهند، 20 درصد هم استقلالی هستند كه شعار می‌دهند و 10 درصد استقلالی پشیمان که طبعا شعار نمی دهند!

خب در میان این جمعیت شما دو تا حرف می‌شنوی، ولی 200 هزار نفر نویسنده هر كدامشان می‌خواهند بگویند من یك صدای مستقلم. همه باید حرفشان شنیده شود. یعنی فقط مسئله‌شان یك مسئله صنفی نیست. پس به نظرم می‌آید اول باید تعریف كسی را كه قرار است عضو این مجموعه شود، طوری تغییر دهیم كه این عدد را كوچك كنیم. تغییر و انتخاب یعنی رنگ‌بندی؛ بلافاصله طیفی و جریانی می‌شود این انتخاب. در حالی كه به نظر من مثلا می‌توانیم این رقم را تغییرش دهیم به كسانی كه كتاب‌هایشان در كتاب‌فروشی وجود دارد. یكدفعه از 200 هزار نفر می‌رسیم به تعدادی حدود هزار تا دو هزار نفر و به نظر من این معقول‌ترین كاری است كه می‌شود كرد، یعنی امروز راه شناخت نویسنده حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای فقط مراجعه به کتاب‌فروشی‌هاست.

چهره ها به ترتیب از چپ:فاضل نظری - محسن پرویز - اسماعیل امینی - علی محمد مودب - رضا سرشار - علیرضا قزوه - مهدی قزلی - افشین علا - سیدمهدی شجاعی - رضا امیرخانی (طرح از مسعود رئیسی)

گفت و گو با رییس اسبق انجمن قلم:در ایران تنها 20 نفر از راه حق التالیف می توانند زندگی کنند ولی همین دو هزار نفر شدیدا با همدیگر اختلافات ایدئولوژیك و خط فكری دارند.

بدون شك و البته همه صدای مستقل دارند؛ یعنی انقلابی‌ها هم با هم صداهایشان متفاوت است، ضدانقلاب‌ها هم با هم صداهایشان متفاوت است. نكته مهمی كه به نظر من در این میان وجود دارد، این است كه آیا اصولا مسائل نویسندگان حقیقتی صنفی دارد یا نه؟ من می‌دانم كه اجاره مسكن، خورد و خوراک و خیلی چیزهای دیگر وجود دارد، ولی آیا واقعا یك این مسائل شخصی است یا صنفی؟ نهاد صنفی باید عهده‌دار این امور باشد یا نه؟ روش‌هایی دیگری برایش می‌توانیم پیدا كنیم؟

 جوابتان به همین سوال چیست؟

من به نظرم می‌رسد كه نویسنده فارغ از رنگ‌بندی سیاسی - عقیدتی؛ اگر نویسنده باشد، باید سعی كند ارتباطش را با مردم وثیق و عمیق كند، اگر ارتباطش با مردم وسیع و عمیق شد و از راه حق‌التالیف توانست زندگی كند، آنوقت از همین مسیر باید بتواند مسائل فردی‌اش را حل كند.

به نظر شما چند نفر در ایران داریم كه می‌توانند از راه حق‌التالیف زندگی كنند؟

بین 15 تا 20 نفر. و البته حدود 1000 نفر هم احتمالا بیش از نصف درآمدشان از محل نوشتن است.

 شما از راه حق‌التالیف زندگی می‌كنید؟

بله، من از راه حق‌التالیف زندگی می‌كنم، حدود 10 تا 15 سال است.

پس یك انجمن بزنیم برای 20 نفر؟

خب برای همین است که نیازی به انجمن نداریم. و باقی نویسندگان هم به نظرم می‌آید كه كارهای دیگری دارند و باید عضو صنف آن كارها باشند.

 مستحضرید که صنف نویسندگان مثلا با صنف خیاط‌ها و نانواها فرق می‌كند، برای این‌كه نویسنده‌ها عموما از راه صنفشان ارتزاق نمی‌كنند و این صنف جداگانه‌ای است. اما اگر همین دو هزار نفر مثالی شما بخواهند مسائل صنفی‌شان را دنبال كنند، باید چكار كنند؟

من فكر می‌كنم كه اگر به‌جای اتحادیه نویسندگان، یك اتحادیه ناشران قوی داشته باشیم و این اتحادیه ناشران قوی به نویسندگان سرویس بدهد، وضعیت بهتری پیدا خواهیم كرد.

 خب نویسنده و ناشر در خیلی موارد با همدیگر اشتراك منافع ندارند.

اگر صنعت نشر درست كار كند منافع هر دو تامین است، اگر صنعت نشر راه ارتزاقش از طریق نویسنده‌ها باشد، پس در حقیقت معاش نویسنده ها باید برایش مسئله مهمی باشد.- اگر شما به عنوان ناشر حس كردید كه همین‌قدر معاش برای نویسنده ای كفایت می‌كند یا...خب اتحادیه هم شكل نمی‌گیرد درست مثل الان. ولی به نظر من تلاش عمومی ما باید برای داشتن اتحادیه ناشران قوی باشد. و جایی كه چرخ اقتصاد نشر در آن می‌گذرد اتحادیه ناشران و اتحادیه نویسندگان باشد. در صنف، نویسندگانی می‌توانند بالا بیایند كه به لحاظ صنعت نشر نویسندگان مهمی نباشند و آن‌وقت آن‌جا چرخ اقتصاد نمی‌چرخد. ولی در اتحادیه ناشران همیشه مسئله اقتصاد، یك مسئله جدی است.

 پس حمایت از كتاب اولی‌ها و حمایت از استعدادها و ... چه می‌شود؟

به نظرم این‌ها حرف‌ها خیلی دور است از فضای زیست معاصر. ما از تاجر اولی‌ها مثلا چه حمایتی باید بکنیم که تجارت اول‌شان درست از آب دربیاید؟ کتاب اول  و دوم نداریم. هر کتابی که در کتاب‌فروشی موفق بود، یعنی حمایت مردمی دارد.

نمی‌خواهم دسته‌بندی نویسنده مستقل، نویسنده انقلابی و... را مطرح کنم، ولی برای شما که جزو نویسندگان مورد اعتماد هستید، پیداكردن ناشر اصلا سخت نیست حتی سراغتان هم می آیند. اما می خواهم بدانم در مقابل یک سیستم بی سروته، تا به حال شده احساس بی‌پناهی كنید؟ كتابتان دستتان باشد و نتوانید کاری برایش کنید؟

(با مکث) بله. كتاب «منِ او» كه پرفروش‌ترین كتاب فعلی من است با مشکل روبه رو شد. سال 1378 بیش از چهار ناشر آن كتاب را به‌خاطر حجمش رد كردند هرچند دوباره همه‌شان آمدند و گفتند می‌شود دوباره آن را به ما بدهی؟ آن زمانی كه كتابم را ناشران انتخاب نمی‌كردند، به خودم نمی‌گفتم نویسنده. من آن موقع مهندس بودم و كار دیگری داشتم. بعد هم در همان موقع هم طلب‌کار کسی نبودم که!

اسامی آن ناشران یادتان هست؟

یادم هست اما نمی‌گویم قطعا.

 چرا؟

چون موضوع مهمی نیست. من نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای نبودم و تیم کارشناسیِ آن ناشران نیز در کارش خطا کرده بود.

اما همین رمانی که به واسطه رد آن حس بی پناهی بهتان دست داد منتشر شد. توسط انتشارات حوزه هنری انقلاب اسلامی. در حالیکه اگر من الان از حرف شما بابت حس بی پناهی تان بگذرم، به دیگران حق می دهم که به من نقد کنند که رضا امیرخانی که به زعم خودش نویسنده انقلابی است و ناشران انقلابی برای چاپ آثارش سرودست می شکنند. حمایت های مختلفی از خودش و قلمش می شود، چپ و راست ازش تقدیر می کنند و تیراژ کتاب هاش به گفته سایت شخصی اش بالای 600 هزار نسخه است و مجوز کتاب هیچ وقت دور از دسترسش نبوده، چطور می تواند حس بی پناهی داشته باشد!؟

بعد از 20 سال كار، من بر مبنای یك انتخاب كه علاقه‌مندی به انقلاب اسلامی بود، كار كردم. پیرتر از آن‌م که حوصله کنم و در نفی تک تک ادعاهای شما سند رو کنم. اما از این موضوع دفاع می‌کنم که علاقه‌مند به انقلاب اسلامی بودم و درش کار کردم. اگر علاقه‌مند به دولت فرانسه بودم، امروز نویسنده خوبی در فرانسه بودم بعد بیست سال کار. این یك انتخاب است. شما انتخاب می‌كنی كه كجا باشی و من انتخاب كردم در ایران باشم. امروز هم گله‌ای ندارم كه كتابم در فرانسه چاپ نمی‌شود، برای این‌كه این‌جا دارم كار می‌كنم.

 انتخابتان بوده، ولی بگذارید تاکید کنم حس بی‌پناهی، حس بی‌پولی، حس ظلمی كه به یك نویسنده مستقل می‌شود را شما هیچ وقت تجربه نكرده‌اید؟

شاید نکرده باشم. طبعا احساسات دیگری هم در من بوده که دیگرانی که انتخاب‌های دیگری داشتند، تجربه نکرده‌اندش.

شده تا به حال شما را به‌خاطر نوشته‌هایتان نهاد امنیتی احضار كند؟

بله.

 برخوردشان چگونه بوده است؟

برخوردشان با نویسنده‌ای كه تاثیرگذاری‌ش زیادتر است، حتما محترمانه‌تر است. البته من نقد دارم روی حرف شما که نهادها حمایت کردند و راحت مجوز گرفته است. آن خبری که آمد که صفارهرندی در مقام وزیر شخصا به من مجوز داده، درست بود. اما به نظرتان این خبر را من منتشر کردم؟ من نفعی در این خبر داشتم؟ خب مشخص است که یک دشمنی پشت این خبر پنهان است. گروهی که به کار من مجوز نمی‌دادند و پیش از چاپ بولتن‌سازی را شروع کرده بودند، این خبر را منتشر کردند.

 اما مجوز دادند!

بله... من رفتم پیش صفار هرندی و موضوع را برای‌ش شرح دادم و گفتم این قصه سر دراز خواهد داشت و او هم همانجا مجوز را صادر کرد و نکته‌ی بامزه این است که خبر مجوزش زودتر از مجوز به دست من رسید!

 خب حداقل این اتوریته را داشته اید که جواب بگیرید. بقیه چه کنند؟

بروند دنبال کار کتاب‌شان. مجوز که جایزه نیست. جایزه حق طبیعی هر نویسنده نیست و پی‌گیری برای گرفتن جایزه ظلم است، اما مجوز حق طبیعی نویسنده است و پی‌گیری برای آن حق است. نویسنده ای که از ابتدا گاردش این است که من جمهوری اسلامی را قبول ندارم...

اصلا حرفتان را قبول ندارم، بسیار نویسنده داریم که بدون خط و خطوطی دارند در ایران زندگی می کنند. از طرف دیگر چرا همیشه این مساله انقلابی بودن یا ضد آن را در خصوص نویسنده ها پیش می کشید. مگر در صنف خیاط ها می روید بپرسید شما با انقلابید یا بر آن...

درست است.

 به نظر من نویسنده وقتی کتابش را به وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران می فرستد تعاملش را برقرار کرده و خطش را مشخص.

درست است اما  کافی نیست. نویسنده هم باید دنبال کار خودش باشد.

محمود دولت آبادی در همان حدودی که شما مجوزتان را با تهدید صفار گرفتید، در پیش چشم همه از وزیر وقت ارشاد آقای حسینی خواست مشکل کلنل را حل کند، ولی مشکل اینقدر حل نشد که نسخه جعلی و ترجمه شده کلنل به بازار آمد و حق او از بین رفت.

خب. فارغ از نظر شخصی‌ام که طبیعتا انتشار اثر است، صراحتا باید بگویم که این مساله‌ی من نیست. کما اینکه کتاب من در کانادا داشت چاپ می شد اما به دلایل سیاسی جلو انتشارش گرفته شد. این موضوع مربوط به من و سلیقه و انتخاب من است و طبعا این مساله هم مساله‌ی دیگری است و مساله‌ی دیگران نیست.

مصاحبه مهدی یزدانی خرم با شما را در سال 84 مطالعه می کردم. در آنجا پرسش شده بود انجمن قلم برای چه تاسیس شد و شما پاسخ داده بودید برای اینکه احساس می کردید حقوق نویسندگان انقلاب استیفا نمی شود. هنوز عقیده دارید که حقوقتان استیفا نمی شود؟

بله قائل به اینم که هر نویسنده انقلابی که موضع خود را در قبال مردم روشن کند مشکل حقوقی دارد. به نظرم می آید تعارض نویسنده با نهاد دولت ربطی به سیاست ندارد چه شما انقلابی باشید چه ضد انقلابی!

 چقدر به ترکیب ضد انقلاب علاقه دارید...

خب همین است دیگر. همان‌قدر علاقه دارم که شما به انقلابی علاقه دارید! شما وقتی به من می گویی نویسنده انقلابی، آن سمتش می شود ضد انقلاب.

 شما خودتان به خودتان گفتید انقلابی. در حالیکه به زعم من انقلاب یک پدیده زمانمند است در زمان خودش تعریف می شود بعد از آن مردم به زندگی عادی شان باز می گردند و تبدیل می شوند به شهروند عادی، خیلی از نویسنده های ما الان شهروندان عادی هستند، نه ضدانقلابند و نه انقلابی... حقوق صنفی این افراد را چه کسی باید مطالبه کند؟

خودشان. به نظرم صنف معنای اقتصادی دارد و در عمده‌ی موارد حقوق صنفی نویسندگان فاقد معنای اقتصادی است.

 اما شما در ابتدای گفت و گو گفتید زمانی که عضو انجمن قلم شدید دنبال نهادی فراگیر بودید که همه را در بر بگیرد...

بله. اما امروز به نظرم می‌رسد که این کار نه ممکن است نه مطلوب.

ما در حال آسیب شناسی هستیم که چرا این انجمن صنفی نمی تواند تعادل داشته باشد و یا از اینور می افتد یا از آنور.

به نظرم اگر اتحادیه ناشران قوی باشد و او دنبال حقوق نویسندگان باشد خیلی از مشکلات حل می شود. آن‌چه در این مصاحبه از حقوق صنفی پرسیدید و جواب دادم و انصافا مساله‌ی اول نویسندگی در کشور ماست، در زمره‌ی حقوق صنفی نویسنده نبود. عمدتا مربوط به مشکلات سیاسی نویسندگی است و من هم این مشکل را جدی می‌دانم. اما محل حمایت از این جنس مشکلات، صنف نویسنده نیست؛ حزب نویسنده است.

 خب بگذارید کمی مصداقی تر صحبت کنیم. با توجه به سابقه مدیریتی شما در انجمن قلم کمی درباره ساختار آن توضیح می دهید، ساختار مالی و...

نه! من الان عضو آن مجموعه نیستم و علاقه‌مند به اظهار نظر نیستم.

اما شما مدیر آن مجموعه بوده اید.

در دوره‌ی مدیریت موظف به پاسخ‌گویی بودم. اما امروز حتی عضو هم نیستم.

یعنی درباره ساختار آن هم نمی توانید...

من الان عضو آن مجموعه نیستم. بالاخره باید یک تعلق خاطری باشد.

 خب! ما الان از ساختار انجمن های گوناگون تا حدودی اطلاع داریم. از ساختار کانون نویسندگان، انجمن شاعران ایران و سایر انجمن های مردم نهاد. اما از ساختار انجمن قلم، بنیاد ادبیات داستانی، موسسه شهرستان ادب هیچ اطلاعی موجود نیست...

بنیاد که کاملا دولتی است اما انجمن بر مبنای کمک ها و روابط کار می کرد. جالب است یادآوری کنم که به دلیل نپرداختن حق عضویت از آن اخراج شدم. پس حق عضویت هم از منابع مالی‌ش بوده است.

یعنی الان اصلا دغدغه صنفی ندارید؟

نه! اصلا دغدغه صنفی ندارم. توضیح دادم مشکلات صنفی نیست. حزبی است.

 زمان انجمن قلم، جوان بودید و انقلابی و پرشور....

الان احساس می کنم که این کار اصلا درست نیست یعنی هر نویسنده خودش شخصا باید مشکل خود را حل کند آنهم با رجوع به ناشرش.

 با این حساب باید از خیر نهاد صنفی گذشت...

بگذارید یک نکته ای را مطرح کنم، هرچه کشورها به سمت دولت کوچک می روند، نهادهای صنفی نویسندگان و اتحادیه های نویسندگانش کوچک می شوند و در عوض اتحادیه‌ی ناشران‌شان بزرگ می‌شود. پن در کانادا کاملا سیاسی است و اصلا صنفی نیست. اما مثلا در آلمان اتحادیه نویسندگان بسیار کوچک است و در عوض اتحادیه‌ی ناشران به قدری بزرگ است که  نمایشگاه کتاب فرانکفورت را برگزار می کند. من واقعا نمی دانم مسائل مشترکم بجز نوشتن با فلان دوست نویسنده کجاست. کاری به هم نداریم و کمکی هم نمی توانیم به هم بکنیم. جایی که من مجوز نمی گیرم با جایی که او مجوز نمی گیرد شاید فیزیکی در یک اتاق باشد اما حقیقتا دو جای متفاوت است، دلایلش هم متفاوت است.

به عنوان آخرین مبحث بگذارید به موضوعی دیگر بپردازم، الان جشنواره شعر فجر در شُرُف برگزاری است. قبلا یك جایی بود به اسم بنیاد ادبیات داستانی. امسال عنوان شعر هم به آن اضافه شده و شده شعر و ادبیات داستانی و همین بنیاد آمده مسئول برگزاری جشنواره شعر فجر شده است. می‌خواهم بدون اشاره به این مورد خاص بدانم چقدر این انجمن‌های دولتی و شبه‌دولتی از رانت‌ها استفاده می‌كنند. یعنی جشنواره شعر فجرها به‌عنوان یك رانتی است كه مخصوص این‌ها تعریف می‌شود یا نه، درواقع جزو وظایف وزارت ارشاد است، چراکه اگر به وزارت ارشاد بگویی، می‌گوید دارم كوچك‌سازی می‌كنم و برونسپاری....

بنیاد ادبیات داستانی اصولا یك نهاد كاملا دولتی است، بنیاد ادبیات داستانی یعنی نماینده ارشاد در امر شعر و داستان. این اتفاق هم به این دلیل افتاد كه معاونت فرهنگی احساس می‌كرد كه در حقیقت نمی‌تواند به تمام شئون شعر و داستان بپردازد، بنیادی برایش تاسیس كردند. بنابراین در مورد بنیاد ادبیات داستانی استفاده از لفظ رانت درست نیست، چون دارد بودجه می‌گیرد و یك جایزه دولتی را برگزار می‌كند. عملا جایزه‌اش به‌جای كتاب سال قرار است بنشیند.

 چند جای دیگر هم هست که من نمی‌دانم این‌ها را می‌شود به‌عنوان نهادهای صنفی و فرهنگی نام برد یا نه؛ به‌طور مثال یك دوره انتشارات تكا یا اخیرا شهرستان ادب...

تکا هم کاملا ارشادی بود و به نظر من مخالف اصل 44 و موسسه‌ای دولتی در فضای رقابتی صنعت نشر. اما شهرستان ادب جزو نهادهای 88ساز است؛ جزو برساخته‌های هشتاد و هشت است. از یک پدر سیاسی و مادر ادبی سزارین شده است. بنابراین من به شهرستان ادب نمی‌روم و کاری هم به آن نمی دهم. اما حوزه هنری یك نهادی است كه خود انقلاب اسلامی به‌طور طبیعی آن را زاییده است؛ از پدر و مادری فرهنگی. شاید به حوزه کار ندهم اما به حوزه هنری علاقه دارم، ولی به شهرستان ادب علاقه ای ندارم.

اما خیلی آدم‌هایشان مشترك هستند.

برای شما كه از بیرون نگاه می‌كنید اینطور است، می‌گویید این‌ها كه آدم‌هایش مشترك است، ولی به نظر من هم مسیر كاملا متفاوت است و هم ریشه‌ها.

شما خاطرات بولگاكوف (دست نوشته ها نمی سوزند) را خوانده‌اید؟

بله.

باز با یادآوری خطرات بولگاكوف میخواهم از شما بپرسم تا حالا احساس بی‌پناهی كرده‌اید؟

سال 88. سال 1388 برای ما سال خیلی عجیبی بود. یعنی این حس بولگاكوفی كه شما می‌گویید دقیقا اتفاق افتاد. سال 1388 احساسمان این بود كه ما در این نظام حق داریم؛ با اعتقاد پای نظام ایستاده‌ایم و حالا داریم چوب جریانی را می‌خوریم که معلوم نیست به نظام علاقه‌مند باشد...

 این برای من همیشه جای سوال است كه از یک طرف می بینم رضا امیرخانی یك نویسنده خوب است، معتبر است حالا شاید من ادبیاتش دوست داشته باشم یا نداشته باشم، ولی می‌بینم كه خواننده دارد و خواننده حرفه‌ای هم دارد. از طرف دیگر یك ایده كلی دارم؛ این‌كه ادبیات اصلا جایی نیست كه آدم بتواند مماشات بكند، یعنی ادبیات با آزادی بیان، با ظلم‌ستیزی و با یكسری اصول گره خورده است. همیشه برایم سوال است كه چطور آدمی با استعداد رضا امیرخانی می‌تواند در یک سیستم خودش را جا بدهد؟

من در حقیقت می‌گویم انتخابی كه من دارم انجام می‌دهم، راجع به «این» و «غیر این» است. بین «این» و «غیر این» من طبیعتا به «این» وفادارتر هستم. یعنی «این» هنوز انتخاب من است، هنوز حتی بعد از 1388، انقلاب اسلامی موجود محترمی است و رسیدن به آن چیزی كه به نظرم می‌آ‌ید آرمان انقلاب اسلامی است هنوز برایم مهم است. به نظر من همه تغییرات باید در همین ساختار اتفاق بیفتد. هنوز من در همان موضع هستم، اگر از این موضع هم برگردم كه با كسی تعارف ندارم. نشد، می‌روم سر كاری دیگر. یعنی به این معنا نیست كه نویسنده باقی بمانم. من اگر برگردم و بخواهم نویسنده باشم، این‌جا نمی‌مانم و غر نمی‌زنم، می‌روم افغانستان و سعی می‌کنم آن‌جا بنویسم.  

بعد التحریر: نامه کمیته عالی نمایش به میخائیل بولگاکف (18 مارس 1930)اینجانب از طرف کمیته عالی نمایش به اطلاع شما می رسانم که نمایشنامه دارو دسته سالوسانِ (مولیر) شما مجوز اجرا دریافت نکرده است. (ر.ک.همان)


ویدیو مرتبط :
گفتگو با رییس انجمن عکاسان ایران استاد زنده روح کرمانی