داستان های واقعی/ فیلسوف چاخانیات!


داستان های واقعی/ فیلسوف چاخانیات!جام نیوز/ به این نتیجه رسیده بودم که در زندان در عین مرارت و سختی باید در هر فرصتی از توانایی های دیگران بهره ببرم. مسائل مذهبی و احکام دینی را از آقا یدالله سؤال می کردم. یکی از سئوالاتم این بود که آیا می شه با آب داخل توالت ها که مشکوک به نجاسته، وضو گرفت و دور از چشم خبر چینایی مثل جاوید، با بدن نجس و لباس های کثیف، تو این مکان غصبی، به صورت خوابیده و بدون انجام رکوع و سجود نماز خوند؟ اگه تو این فاصله کسی باآدم کاری داشته باشه، می شه نماز رو شکست و جواب اون بنده خدا رو داد و دوباره نماز رو از سرگرفت؟

در زمینه سیاست و فلسفه از آقا صفدر محمدی پرسیدم. مسائل نظامی را از امیری فرد و سرگرد گلشنی و سروان باوفای طوسی می پرسیدم.
در مورد بحث سوسیالیزم و کمونیزم هم که پروفسور فراوان بود! محمد صابر، محمود تبریزی، و فرهاد مجرلو تنومند و ورزیده بودند. آنها با تنه درخت گردو دو دست میل باستانی ساخته بودند و به ما آموزش میل زدن می دادند.
دروس ادبیات و عربی دبیرستان را به لطف حضور غلامرضا رضایی و با کمک های حمیدرضا رهگذر یاد می گرفتم.
عشق لاتی را هم از آقا جلیل راننده یاد گرفتم و در حوزه چاخانیات تقی فیلسوف و بهرام خط خطی و منصور تک اسپیک که بچه های تهران بودند، سر همه را گرم می کردند. تقی نائینی که برای دومین بار به اسارت کومله درآمده بود، وقایع عجیب و غریبی از نحوه مبادله خود در سال گذشته نقل می کرد و اسرا را که شیفته این موضوعات بودند با حرف های شیرین خود ساعت ها سرگرم می کرد.

عاقبت هم معلوم شد آقا یا خواب دیده و یا خالی بسته! توانایی این گروه در خالی بندی واقعاً حیرت آور بود. آنها با بیانی جذاب و شیوا دیگران را مدت ها مشغول می کردند.
بچه های کردستان هم که همیشه در حال آواز خوانی و پایکوبی بودند و وقتی خسته می شدند گوشه ای چمپاتمه می زدند و سرگذشت خود را از کودکی تا دربدری های جوانی و بزرگسالی، به نظم کشیده و ساعت ها با صدای نخراشیده یک نفس می خواندند.
ما که نمی توانستیم به خوانندگی آنها اعتراض کنیم، دسته ای تشکیل می دادیم و برای خفه کردن آنها، دسته جمعی این آواز محلی را سر می دادیم:
یه دونه انار دو دونه انار، سیصد دونه مروارید، می شکفه گل، می پاشه گل، دختر قوچانی …
یه دونه انار، دودونه انار، سیصد و یک دونه مروارید….

آن قدر ادامه می دادیم که به هزار دونه مروارید هم می رسید طوری که دختر قوچانی بیچاره وظیفه داشت به دنبال هر مروارید، بشکفه گل و بپاشه گل، از حال می رفت و غش می کرد!
شیلان هم یکی از دل مشغولی های همیشگی ام بود و با خاطرات اندکی که برایم جا گذاشته بود همواره ذهنم را مشغول می کرد و با لبخندی کم رنگ بر لبانم می نشاند.
استوار مشهدی همیشه این آواز را می خواند و ما بیت ترجیع آن را دسته جمعی تکرار می کردیم:
امشب دریا آرام، ساحل با خاموشی
گویی ساحل امشب، با غم هم آغوشی

چون موجی ناآرام، برجام چشمانم
در آتش حسرت، اشک غم می بارم
————————
۱) محمود اهل مشهد و سرباز وظیفه سپاه بود.
۲) فرهاد اهل گلوگاه مازندران و سرباز تکاور ارتش بود.
۲) غلام رضا اهل شهریار بود و برای سیر و سیاحت به بوکان سفرکرده و دستگیر شده بود. او که خود را کلاس ششم ابتدایی و کارگر شرکت جنرال موتورز معرفی کرده بود، همیشه مورد سوءظن کومله بود. مخصوصاً به دلیل اطلاعاتی که در رشته ادبیات فارسی و عربی داشت. من که از سواد و دانش او خیلی استفاده کردم و البته هیچ وقت نفهمیدم تحصیلاتش واقعاً چقدر است و چرا دستگیر شده!

راوی: کیانوش گلزار راغب





منبع: جام نیوز


ویدیو مرتبط :
داستان ترسناک - داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق فتاده