سوءتفاهمی بزرگ در مورد شریعتی


روز شنبه ٣٠ آبان، نشست «شریعتی و امروز» به مناسبت تولد دکتر شریعتی، از سوی انجمن علمی علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در سالن غدیر دانشکده علوم انسانی برگزار شد. در این نشست، دکتر قدیر صدری، استاد اندیشه سیاسی و احسان شریعتی، فیلسوف سیاسی معاصر و فرزند دکتر شریعتی، سخنرانی کردند.به گزارش شرق، متن سخنرانی ایشان به شرح زیر است:قدیر نصری، استاد اندیشه سیاسی:شریعتی و متفکران مثل او را امروز در سال ١٣٩٤ چگونه می‌توان فهمید؟ آیا برای فهم او باید از دیگران پرسید یا باید نشست و کتاب‌های ایشان را خواند و نوارهای ایشان را گوش کرد؟ من فکر می‌کنم آنچه ضرورت دارد، نگاه روشمند به فکر مرحوم دکتر شریعتی است. او اندیشمندی یک‌بُعدی و ساده نیست که بتوان او را به‌سرعت طبقه‌بندی کرد.دکتر شریعتی به‌عنوان یک انسان مسئول و دردمند در زمانه خود دلیرانه حرف‌هایی زده که کمتر کسی موفق به بیان آن شده است. من چهار روش یا الگو برای فهم اندیشه شریعتی مطرح می‌کنم.اولین چارچوب و الگو مراحل چهارگانه اسپریگنزی است. توماس اسپریگنز کتابی به نام «فهم نظریه‌های سیاسی» دارد. اسپریگنز می‌گوید برای شناختن یک اندیشمند باید حتما چهار سؤال از ایشان بپرسیم: ١- بحران، بی‌نظمی و پلشتی از نگاه اندیشمند موردنظر ما (دکتر شریعتی) چیست؟ دکتر شریعتی چه‌چیزی را بی‌نظمی می‌بیند؟ در گام دوم اسپریگنز می‌گوید که دلیل این بی‌نظمی یا بحران چیست؟ در گام سوم باید بپرسیم جامعه ایده‌آل این اندیشمند چیست؟ شریعتی ما را به کدام سمت می‌برد؟ آیا جامعه علوی موردنظر ایشان بود؟ تمدن اسلامی؟ حکومت امامت؟ چه دستگاه سیاسی‌ای در ذهن و مخیله ایشان بود؟ در چهارمین گام می‌پرسیم که اندیشمند موردنظر ما برای رسیدن به آن ایده‌آل چه راه عملی‌ای را پیشنهاد می‌کند؟ عملا چه باید کرد؟ پس در روایت و قرائت اسپریگنزی اول باید بپرسیم بحران چیست؟ ریشه آن بحران کدام است؟ جامعه ایده‌آل چیست؟ و بالاخره راه‌های عملی رسیدن به آن کدامند؟ با پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها می‌توان با یک اندیشمند هم‌سخن شد.الگوی دوم که در نوع خود مهم است، فهم پارادایمی یا فهم الگویی است. در الگوی دوم می‌پرسیم که مرحوم دکتر شریعتی در قالب کدام سنت اندیشه می‌کرد؟ اصطلاحا می‌گوییم این متفکر وارث کدام سنت و دستگاه فکری است؟ این متفکر در چارچوب «وسترن» یا تفکر غربی یا دکارتی فکر می‌کند؟ یا در چارچوب سلفیزم؟ توجه داشته باشید که منظورم تکفیریزم نیست. درواقع در این الگو نگاه می‌کنند که یک اندیشمند در مورد چهار مفهوم انسان، خدا، طبیعت و جهان چه می‌اندیشد.الگوی سوم، الگوی پل ریکور است که یک جمله کلیدی دارد. او می‌گوید: ما حق نداریم و نمی‌توانیم بگردیم و ببینیم یک متفکر چه می‌گوید.درحال‌حاضر اگر ما تلاش هم بکنیم، نمی‌توانیم بفهمیم مقصود سهروردی، راولز، مارکس یا فارابی چه بوده است. در الگوی هرمنوتیک دیالکتیک ریکور، ما مؤلف را حذف می‌کنیم و مفسر یا خواننده با متن مواجه می‌شود. آنچه مفسر از متن می‌فهمد همان صحت دارد.الگوی آخر و چهارم که به آن هرمنوتیک قصدمندانه یا نیت‌مندانه گفته می‌شود و اندیشمندی به نام کوینتر اسکینر بنیان‌گذار آن بود، گفته می‌شود: هر نویسنده‌ای در نوشتن متن حتما مقصودی دارد، مقصود هم قابل کشف است و مفسر می‌کوشد این مقصود را کشف کند. این کشف کار دشوار ولی ارزشمندی است. ما با خواندن کتاب‌های پرشمار دکتر شریعتی می‌توانیم با این الگو این نکته را دریابیم که مقصود ایشان چه بوده است.احسان شریعتی:به نام خداوند حقیقت و زیبایی، امروز به مناسبت هشتادودومین سالگرد تولد دکتر علی شریعتی، معلم انقلاب مردم و به دعوت دوستان این دانشگاه گرد آمده‌ایم.همیشه وقتی از شریعتی صحبت می‌کنیم، او را در گذشته بررسی و مطرح می‌کنیم اما شریعتی علاوه بر آنچه در گذشته گفته و نوشته است، در امروز جامعه هم اثر دارد، گاهی این اثر خلاف خواست، بحث و غرض او بوده است. این تناقض یا سوء- حسن برداشت‌هایی که از شریعتی می‌شود، نشانگر آن است که این برداشت‌ها از سوی موافقان یا مخالفان نمی‌تواند یک‌سره درست باشد.می‌دانید که شریعتی به تمام اتهامات متهم است. او را مسبب تمام اوضاعی می‌دانند که پیش آمده است. عده‌ای هم ایشان را به اینکه با نظام گذشته همسو بوده متهم می‌کنند. نمی‌توان پذیرفت که همه این برداشت‌ها در آنِ واحد صادق باشد. پس ما با یک سوءتفاهم بزرگ در مورد شریعتی مواجه هستیم.سومین نکته‌ای که شریعتی را تا به امروز تداوم می‌دهد، پیروان فکر شریعتی هستند. خود بنده علاوه بر اینکه فرزند شریعتی هستم خود را به‌عنوان پوینده راه و پروژه شریعتی قبول دارم و می‌خواهم که در این بحث با این عنوان شرکت کنم. کار فکری من هم حکم می‌کند که به موضوع بپردازم.شریعتی مجموعه‌ای از سوءتفاهمات و حسن‌ظن‌ها و درواقع عشق و نفرتی را برمی‌انگیزد و باعث می‌شود که بسیاری از اهالی آکادمی از ورود به این موضوع اجتناب می‌کنند. اما من می‌پذیرم ولو اینکه این پذیرفتن، اولین سوءتفاهمی که ایجاد می‌کند این است که من فرزند شریعتی هستم پس ممکن است گفته شود که من باید از او دفاع کنم. برای من شریعتی به‌عنوان یک پرسمان یا یک پروبلماتیک هنوز مطرح است. به شرط اینکه این گفتمان محقق شود. منظور اصلی پرسمان انتقادی ازسرگرفتن است؛ ازسرگرفتن یک روش در پدیدارشناسی است، یعنی بازگشت به واژه سلف یعنی سنت سلف صالح که درحال‌حاضر از آن توسط گروه‌های افراط‌گرا و تکفیری و الحادی سوءاستفاده می‌شود.اما این بازگشت در اصل روش سیدجمال‌الدین اسد‌آبادی است. او بود که می‌گفت باید به سنت سلف صالح برگردیم. یعنی همان‌طور که دوره‌ای بازگشت به کتاب داشتیم، یک بازگشت به سنت هم برای فهم کتاب داریم. ما برای اینکه منظور کتاب را بفهمیم باید از متدولوژی و روش پیامبر(ص) هم آگاه باشیم، اینکه پیامبر(ص) چگونه کتاب را می‌فهمید و چگونه جامعه جاهلی را از جاهلیت خارج کرد.پیشگامان اندیشه دینی در اسلام پروژه‌ای معادل با پروتستانتیزم مسیحی آغاز کردند٫ به این پروژه رفرماسیون، نودین‌پیرایی یا رنسانس یعنی نوزایی نیز در دنیای غرب می‌گویند. در دنیای اسلام سیدجمال‌الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری و علی شریعتی ما را با پروژه رفرماسیون درون اسلام آشنا کردند. این پروژه، پرسمان یا پروبلماتیک هنوز هم مطرح است. سوءبرداشت یا حسن برداشت در مورد آن زیاد است. اما کار ما برای فهم درست این پروژه چیست؟ما برای برخورد با گذشته به قول نیچه، فیلسوف آلمانی می‌توانیم سه رویکرد داشته باشیم. نیچه در سود و زیان مطالعات تاریخی این بحث را مطرح می‌کند. یک وقت می‌خواهیم گذشته را حفظ کنیم که به آن روش سنت‌گرایی می‌گوییم. دیگری روش عظمت‌گراست که می‌خواهد به گذشته برگردد و عظمت گذشته را برگرداند؛ آن چیزی که ما به آن بنیاد‌گرایی می‌گوییم و آخرین روش، روش انتقادی است که روش روشنفکران است که گذشته را نقد می‌کنند.هرکدام از این روش‌ها بخشی از واقعیت را نشان می‌دهند. یکی می‌گوید که گذشته موضوع و ما محصول گذشته‌مان هستیم. تاریخ، فرهنگ و همین زبانی که با آن صحبت می‌کنید به گذشته ما مربوط است.روش شریعتی و بقیه نواندیشان و رفورماتورهای دینی در جهان اسلام یک روش ازسرگیرانه و ساختارگشایانه است؛ آن چیزی که در هرمنوتیک به آن می‌گویند ساختارگشایی، که هوسرل و دریدا آن را مطرح کردند. ساختارگشایی یا بازسازی به این معناست که ساختارهای گذشته ما زنگار گرفته‌‌اند و متصلب شده‌‌اند و ما باید به روشی این ساختار‌ها را زنگارزدایی یا تصلب‌زدایی کنیم. این روش به طور خلاصه ساختارگشایی با بازسازی نام گرفته است.این روش به گذشته برمی‌گردد و می‌خواهد آن را از سر بخواند. اما برخلاف روش سنت‌گرا که می‌خواهد همان عقیده را حفظ کند یا روش بنیادگرا که می‌خواهد عظمت گذشته را بازگرداند، است. فرق روش سوم نوگرا با بنیادگرا چیست؟ روش بنیادگرا هم به سنت‌گرا شبیه است و هم به نوگرا.عظمت‌گرایان مثل سنت‌گرایان می‌خواهد گذشته و شریعت را بازگردانند. مضمون و درونمایه این تفکر گذشته‌گراست، اما از روش‌های جدیدی که برای این بازگرداندن عظمت استفاده می‌کنند به روش مدرن نزدیک می‌شوند، یعنی از آخرین ابزارآلات مدرن برای اینکه گذشته را برگردانند، استفاده می‌کند. به همین دلیل می‌بینیم بازیگران این جریان تحصیل‌کرده‌ها هستند كه خودشان را به شکل‌های سنتی درآورده‌‌اند و از روش‌ها و تکنولوژی‌های مدرن استفاده می‌کنند، تا اینجا شبیه نواندیشان هستند اما تفاوت‌شان با نواندیشان چیست؟ نواندیشانی مانند سیدجمال‌الدین، اقبال و شریعتی گذشته را نقد می‌کردند و اصولا آینده‌گرا بودند. آنها گذشته را در خدمت آینده می‌خواستند نه اینکه آینده و حال را برای گذشته بخواهند. در حالی که جریانات سنت‌گرا و عظمت‌گرا با خلع‌کردن ظرف و مظروف همه چیز را تغییر می‌دهند؛ یعنی اینکه مثلا اسلام که انقلابی بوده برای ظرف تاریخی و فرهنگی و اجتماعی زمان خود آمده است اما از روش‌ها و احکامی متأثر شده است. مثلا اسلام مخاطبش بردگان بودند و این نهضت علیه نظام بردگی به وجود آمد. اما به دلیل اینکه نظام‌های اجتماعی، اقتصادی و تاریخی را نمی‌توان یک‌شبه تغییر داد آثار و بقایای نظام بردگی در قوانین اسلام باقی مانده است. خب اگر ما این روح اسلام را دریابیم با همه اشکال بردگی مخالفت می‌کنیم، اما می‌بینیم که افراط‌گرایان فرمالیست هستند. این بنیادگرایان اصولا اولین شاخصه‌شان این است که فرمالیست هستند؛ یعنی می‌خواهند تمام گذشته را آنچنان که بوده، بازگردانند. آنها در بساطشان چوبی را می‌فروشند که می‌گویند پیامبر با این مسواک می‌زد. اینها کاری ندارند که اصل مسواک‌زدن را پیامبر سنت کرد، نه اینکه این چوب مقدس باشد.در حالی که نواندیشان دینی مثل سیدجمال‌الدین، اقبال و شریعتی می‌خواستند با پذیرش آخرین دستاورد‌های علم و زمان، کتاب و سنت را به امروز برسانند. دوران شریعتی صورت‌بندی معرفتی خودش را داشت. شریعتی با پاسخی که به پرسش زمانه خود می‌داد، شناخته می‌شود. اما اندیشه شریعتی پتانسیل و ظرفیتی داشت که توسط پیروانش و آثاری که باقی مانده، ادامه دارد. ما پیروان شریعتی و پویندگان پروژه‌ای که امثال شریعتی پیشگامان آن بودند، امروزه در دوران دیگری هستیم، با صورت‌بندی معرفتی و گفتمان‌ها و پرسمان‌های دیگری روبه‌روییم؛ برای همین باید صورت مسئله جدید را دوباره مطرح کرد و گفت که تداوم نسلی و گفتمانی در شکل جدید چگونه صورت می‌گیرد. عصر ما، عصر تصاحب و پایان‌هاست، در حالی که عصر شریعتی، عصر ایدئولوژی‌ها و انقلاب‌ها بود. عصر ما در جهان اسلام با پدیده بنیادگرایی روبرو می‌شویم که در عصر شریعتی با آن روبه‌رو نبودند، از زمان مشروطه بنیادگرایی مذهبی داشته‌ایم. اما این پدیده‌ای که امروز پیش آمده که غربی‌ها نام آن را بنیادگرایی گذاشته‌‌اند، پدیده ویژه‌ای است که رشد کرده و از سنت‌گرایی عبور کرده است: زمینه سیاسی آن باعث شده رشد کند و پدیده‌ای مانند فاشیسم و نازیسم شود. خوشبختانه امروز ملت ما در مقابل چنین چیزی واکسینه شده است. خطر افراط‌گرایی امروز در تمام جهان اسلام به طور بالقوه وجود دارد، اما ایران این‌گونه نیست. درحال‌حاضر تنها جای امن ایران است. دلیل آن نیز کاری است که روشنفکران دینی کردند و تجربه‌ای که ما از سر گذراندیم، دستاورد‌های مثبتی داشته است. آن هم اینکه ما را در مقابل خطر بنیادگرایی که همه جهان اسلام و بقیه جهان درگیر آن هستند، واکسینه کرده است.


ویدیو مرتبط :
تعارض و دعوا به خاطر سوءتفاهمی ساده