سرگرمی


2 دقیقه پیش

دانلود بازی اندروید

اندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفن‌های همراه و تبلت‌ها عرضه می‌نماید و ...
2 دقیقه پیش

بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legends

آخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ...



یک ورق از سنت‌های دیروز ایرانی ها؛ فقط حرف بزرگ ترها


یک ورق از سنت‌های دیروز ایرانی ها؛ فقط حرف بزرگ ترهاخراسان/ دست هایش می لرزد. هر بار که استکان چای را به طرف دهانش می برد، مقداری از محتویات آن به زمین می ریزد. حاضر نمی شود فردی به او کمک کند، شاید خجالت می کشد و یا شاید هم می خواهد به خودش بقبولاند که هنوز هم می تواند برخی کارها را انجام دهد. در یکی از اتاق های آپارتمان کوچک دخترش زندگی می کند. حرف های زیادی برای گفتن دارد اما نمی تواند. هر بار که می خواهد لب به سخن باز کند، چیزی راه گلویش را می بندد، چیزی شبیه بغض. شاید هم نمی خواهد فرزندش را در مقابل دیگران تحقیر کند. روزهای سختی را که برای بزرگ کردن فرزندش پشت سر گذاشته بود، همان روزهایی را که همسر پیرش کارگر بود و هر شب با دستان پینه بسته و تنی رنجور به خانه می آمد، به خوبی به یاد می آورد. آن روزها دم نمی زد تا مبادا همسرش ناراحت شود و این روزها هم دم نمی زند تا مبادا فرزندانش ناراحت شوند.
حرمتی که از بین رفت
آن روزها با آن که مادر پیر همسرش هم در تنها اتاق کوچکشان با آن ها زندگی می کرد اما حرمت داشت، جایش، همیشه بالای اتاق بود، پشتی مخصوص به خود را داشت، زیر پایش مخده ای رنگی و نرم پهن می شد، همیشه حرف اول و آخر را او می زد، در هر کاری با او مشورت می شد و بدون نظرخواهی از او کاری انجام نمی گرفت. آن روزها فکر می کرد که اگر او هم روزی پیر شود آن قدر نزد فرزندانش قرب و منزلت دارد که از او هم برای کارها نظر می خواهند یا حداقل او را نادیده نمی گیرند. اما همه این افسوس ها بدجوری در دلش سنگینی می کند. هر آن چه را که فکر می کرد، بر باد رفت و حالا دیگر فقط یک بغل تنهایی برایش باقی مانده است.
آن هایی که اضافی نیستند
پیری است و هزار درد و ناراحتی. هر روز با خودش فکر می کند که در این خانه اضافی است و ماندن دیگر به صلاح نیست اما باز هم به خودش قوت قلب می دهد، همین که فرزندان و نوه هایش زنده و سلامت هستند به یک دنیا می ارزد و باز با همین فکر از جایش برمی خیزد. دستش را به زانوهایش می زند، «یا علی (ع)» می گوید و روزش را آغاز می کند. با این که فرزندانش او را دوست دارند اما بی مهری ها و بی توجهی های گاه و بیگاه آن ها خواسته یا ناخواسته، دل نازک مادر را می رنجاند. هنوز از فکر ماجرای چند روز پیش درنیامده است. در اتاقش بود که زنگ خانه دخترش به صدا درآمد و دقایقی بعد چند غریبه وارد خانه شدند. او به تصور آن که اقوام یا دوستانشان به دیدن او و دخترش آمده اند، چارقد سفید ململ قدیمی اش را از کنج کمدش درآورد و سرش کرد و به گوشه آن سنجاق زد. عصا را از گوشه اتاق برداشت و کم کم خودش را برای رفتن به اتاق پذیرایی آماده کرد که در باز شد و دخترش گفت از اتاقش بیرون نیاید تا مهمان ها بروند. او همان طور که برای رفتن آماده بود، در جا خشکش زد، نگران شد و علت را پرسید که پاسخ شنید «این ها برای خواستگاری دخترم آمده اند، هنوز حرف های اولیه است و نیازی به حضور شما نیست، پس در اتاق خود بمانید.» مادر خم به ابرو نیاورد و قبول کرد. اما در دلش چیزی فرو ریخت. همه شادی ها، امیدها و آرزوهایش را بر باد رفته می دید. آن روز را به خاطر آورد که برای دختر خودش خواستگار می آمد، مادر و مادرشوهرش و یکی، 2 نفر از اقوام نزدیک هم حضور داشتند تا نظری بدهند و شرایط را خوب بسنجند اما حالا تنها دخترش، بهترین روز زندگی اش را که آرزو داشت روزی در جلسه خواستگاری نوه اش بنشیند، خراب کرد و به او حتی اجازه نداد که در جمع آن ها حضور یابد. گویی قلب دخترش هم مانند هوای این روزها سرد سرد است.
حرمت بزرگ ترها
«قدیمی های آن دوره و زمانه در بالای مجلس جا داشتند. عزت و احترام داشتند و همیشه راهنمای کوچکترها بودند»؛ این ها را یکی از شهروندان میانسال می گوید و با حسرت از گذشته های دور یاد می کند و می گوید: زمانی که بچه بودم در منزل پدربزرگم زندگی می کردیم، پدربزرگ و مادربزرگم در یک سمت حیاط زندگی می کردند و ما در سمت دیگر آن. زمانی که سفره صبحانه پهن می شد و صدای غلغل سماور ما را از خواب بیدار می کرد می دیدم تا وقتی که پدربزرگ و مادربزرگ بر سر سفره نیامده اند، هیچ فردی دست به سفره نمی برد و لقمه ای در دهان نمی گذاشت. چای را باید حتماً مادربزرگ می ریخت و به دست بقیه می داد. «جلالی» به دعایی که سر سفره خوانده می شد هم اشاره ای می کند که پس از اتمام غذا، یکی از بزرگترها دعای سفره را می خواند و همه خدا را سپاس می گفتند و تا زمانی که بزرگ تر از سر سفره بلند نشده بود، آن جا را ترک نمی کردند. وی در عین حال به برخی اخلاق های خشک و سخت گیرانه برخی از سالمندان آن دوره اشاره می کند که به گفته وی، برخی سالمندهای آن دوره یک سری باورهای نادرست نیز داشتند که می خواستند به زور به دیگران تحمیل کنند به ویژه آن که به نظر می رسد مادرشوهر های آن دوره بسیار سخت گیر بودند و روزگار را برای عروس و پسر جوان خود بسیار سخت می گرفتند. اما با این که بسیاری از جوانان در همان زمان می دانستند که این سخت گیری ها بی مورد است اما هیچ یک پاسخ ناراحت کننده ای به آن ها نمی دادند و به اصطلاح رو در روی خانواده شان نمی ایستادند اما امروزه بسیار شاهد این هستیم که جوانان با کوچکترین حرف پدر و مادرهای خود، واکنش منفی نشان می دهند چه برسد به آن که بخواهند نظر پدربزرگ یا مادربزرگ خود را جویا شوند.
وی علاقه به سالمندان را در هیچ فردی منکر نمی شود اما عقیده دارد که رفتارهای ما در بیشتر مواقع این را نشان نمی دهد که به سالمند خود علاقه داریم و به او احترام می گذاریم.
بانو «زهرا سلطان مستوفیان» یکی از شهروندان سرد و گرم چشیده روزگار هم در این زمینه عنوان می کند که در زمان قدیم، برخی احترام گذاشتن ها اگرچه از سر ترس بود اما از دوره کودکی در ذهن بسیاری از ما ملکه شده بود که نباید به بزرگتر خود بی احترامی کنیم یا هنگامی که بزرگتری در اتاق نشسته نباید با صدای بلند حرف بزنیم، بخندیم یا پای خود را جلوی او دراز کنیم.
به گفته وی، والدین در آن زمان به این گونه مسائل اهمیت زیادی می دادند و مدام در گوش فرزندان خود می خواندند که باید احترام بزرگتر را نگه دارند و روی حرف آن ها حرف نزنند اگرچه گاهی اوقات یا در بیشتر مواقع این گونه حرف ها با تمایلات بچه ها و جوان ها سازگار نبود اما باز هم به گونه ای عمل نمی کردند که باعث بی حرمتی شود به همین دلیل کانون خانواده ها همیشه گرم بود. وی بزرگترها را چراغ هر خانه ای می داند که از همه اعضای یک خانواده و فامیل حمایت می کردند. به عقیده او بزرگ ترها و افراد مسن در زمان قدیم به دلیل همان حس حامی گری، بیشتر دوست داشتند که زمام امور را در دست خود بگیرند، بر چگونگی زندگی فرزندانشان نظارت داشته باشند و آن ها را راهنمایی کنند که البته گاهی این راهنمایی به دلیل نوع زندگی های آن زمان بیشتر از حد نیز می شد و حکم دخالت کردن را پیدا می کرد اما با این حال کمتر دلخوری پیش می آمد چون همه می دانستند که این موارد از سر دلسوزی است اما امروزه از نظر سالمندان کمتر استفاده می شود. به گفته وی، حتی برخی از بچه های امروزی پدر و مادر خود را نادیده می گیرند چه برسد به این که بخواهند به پدر و مادربزرگ خود احترام بگذارند.
بانو« شرفی» که او نیز سن و سالی دارد و دهه 70 عمرش را سپری می کند، می گوید: هر پدر و مادری دوست دارد خوشبختی بچه هایش را ببیند و به همین دلیل گاهی حتی اگر نظرش را در موردی جویا نشوند، باز هم نظر می دهد که برخی مواقع به مذاق جوان ترها خوش نمی آید و با بی اعتنایی یا بی احترامی از کنار آن می گذرند. وی نیز که زندگی دسته جمعی در کنار اعضای خانواده همسر خود را تجربه کرده است، عنوان می کند: در زمان قدیم مادرها به فرزندان خود یاد می دادند که هرگز جلوتر از بزرگ تر راه نروند، صدایشان را نزد او بلند نکنند و هر چه بزرگتر گفت، انجام دهند اما امروزه بزرگ ترها گاهی در برخی خانه ها اضافی به نظر می رسند به طوری که فردی حوصله شنیدن حرف های آنان را ندارد.
وی با یادآوری مراسم خواستگاری اش، اظهارمی دارد: زمانی که برای دختری خواستگار می آمد، قبل از آمدنش باید از پدربزرگ یا مادربزرگش اجازه گرفته می شد و سپس خواستگار به خانه راه پیدا می کرد، همچنین در شبی که قول و قرارها گذاشته می شد به چند نفر از ریش سفیدها و بزرگترهای فامیل خبر می دادند تا بیایند و همه موارد را سبک، سنگین کنند اما امروزه جوان ها خودشان به اصطلاح می برند و می دوزند و حتی پدر و مادرهایشان نیز کمتر از نظر بزرگترها بهره مند می شوند. به عقیده او استفاده نکردن از نظر دیگران و مشورت نخواستن از بزرگترها شاید دلیل این همه تنهایی امروز هر فردی باشد. در روزگاری که همه چیز مهیاست اما همه، خلائی را در خود حس می کنند.


منبع: خراسان


ویدیو مرتبط :
کمک به بزرگ ترها