فرهنگی


2 دقیقه پیش

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس

تشریفات بهبود | تشریفات و خدمات مجالس | برگزاری مراسم عروسی | باغ عروسی تشریفات ۵ ستاره بهبود با مدیریت بهبود اصلانی صاحب سبک در اجرای دیزاین های ژورنالی و فانتزی ، اجرا ...
2 دقیقه پیش

استاندار حلبچه عراق وارد ایلام شد

به گزارش ایرنا، عبدالله محمد به همراه ارکان حسن مشاور وی عصر امروز یکشنبه 26 اردیبهشت وارد استان شده و با مقامات استانداری ایلام دیدار کرد.قرار است استاندار میسان، واسط، ...



«هندوی شیدا» یک رمان اسپرت است/ عاشقانه‌نویسی ترویج اروتیسم نیست/ به بدنه زرد ادبیات هیچ تعلقی ندارم


خبرگزاری فارس - حسام آبنوس: سعید تشکری که پیش از این آثاری مانند «ولادت»، «پاریس پاریس»، «مفتون و فیروزه» و ... از او منتشر شده این روزها با تازه‌ترین اثرش با عنوان «هندوی شیدا» که انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده مورد توجه مخاطبان است.

به بهانه این رمان با این نویسنده «دیار آفتاب» گفت‌وگویی انجام دادیم. او در این گفت‌وگو از سید مهدی شجاعی گفت و اثرش بر ادبیات دینی را شرح داد. او از عشق گفت و اینکه در آثارش بر خلاف سایر آثار عاشقانه که خیانت در آنها وجود دارد اثری از خیانت به چشم نمی‌خورد. او فیلم ساختن با کلمات را پسندیده و از اهمیت رمان‌نویسی صحبت کرد.

در ادامه مشروح این گفت‌وگو منتشر می‌شود.

فارس: ایده نگارش رمان «هندوی شیدا» از کجا به ذهن شما خطور کرد؟

برای نویسنده‌ای چون من که شرایط بیماری‌اش مداوم در حال بروز و ظهور و همراه با درد و نارسایی است و تنها گاهی آرام می‌شود، نوشتن بسیار دشوار است و بدیهی است که نتواند همیشه بنویسد. مقصودم عدم گریز از فضاهای آرتیستیک و دینامیک نوشتن است. جایی که بخش اعظم حیات موضوعی نویسنده در حال رشد و نمو است. نویسند‌ه‌ای که اثرش فاقد شورِ زندگی باشد، مکاشفه‌ هستی را بی‌پاسخ گذاشته است.

*ماهی‌گیری همان قلاب نویسنده است

من همواره با درد در چالشی عظیم هستم. من هر بار که به سراغ موضوعی می‌روم دو اتفاق همراهم است. یکی موضوعی که انتخاب می‌کنم که اصلا ذهنی نیست و دارای یک رئالیسم شهودی است و در عمل نوشتن آدمی باید خود را وقف تمام و کمال اثرش کند. از سوی دیگر درد و درمان‌های پزشکی فرصت‌های بیشماری را از من می‌گیرد. شما اگر رنگی را از روی دیوار خراش دهید، دیگر نمی‌توانید چون گذشته زیبایی رنگ را حس کنید و مجبور می‌شوید، قابی را روی تکه‌ خراشیده بگذارید، چون آن خراش در همه‌ دیوار زشتی می‌کند و برعکس نقطه‌ تمرکز دیداری هر بیننده می‌شود. دیوار همان زندگی است.

دریا برای ماهی‌گیر، - ماهی – است و – ماهی‌گیری. و ماهی‌گیری همان قلاب نویسنده است. چه ماهی صید کند و چه خود صید کوسه شود. بلا و شفا هر دو مفهوم پویایی حرکت را دارد. نویسنده باید همه جا باشد. با چشم و گوشی بزرگ با شاخک‌هایی بزرگ در یک لوکیشن عظیم به نام زندگی. من اصولا با نویسندگانی که به گونه‌ای ایستا مقولات بشری را بدون حضور در لوکیشن مورد بحثشان، حل و فصل می‌کنند، ارتباط برقرار نمی‌کنم. آن‌ها معمولا یک موضع و موضوع و دیدگاه به جهان پیرامونشان دارند و آن را در نوشته‌هایشان به اشکال مختلف تکرار می‌کنند اما نویسندگان اکتیو جذب اتفاقات و حوادث پیرامونشان می‌شوند، یک گفت‌وگوی ساده، یک خط از یک نوشتار، یک دیدار، حتی یک رویا می‌شود دغدغه و مساله‌ آن‌ها و هر کدام از آن‌ها را با نگاه و اعتقاد و تکنیک به اکت می‌نشانند و در این گونه نوشته‌ها معماری با دو رویکرد جایگاه ویژه‌‌ای دارد. اول به عنوان لوکیشن و محل وقوع حوادث و رویدادهایی که نویسنده قهرمانانش را در آن قرار می‌دهد و دوم به عنوان ساختاری که نویسنده به کار می‌برد تا حوادث و قهرمانانش را در آن قرار دهد. اما نویسندگان اکتیو به لوکیشن نه به عنوان بنا و ساختمان، بلکه به عنوان جایی که زمان، تاریخ، ترس‌ها، امیدها و رویاها به آن روح بخشیده‌‌اند، به عنوان محلی که زندگی با دامنه‌ وسیع آن جریان دارد، نگاه می‌کنند.

*رفت و‌امد به یک مرکز درمانی جرقه «هندوی شیدا» را در من ایجاد کرد

من به عنوان نویسنده نیز با چنین رویکردی به حوادث و آدم‌ها و مکان‌ها نگاه می‌کنم. جرقه‌ «هندوی شیدا» در یکی از مراکز درمانی که در آن هر روز رفت و آمد دارم زده شد. همان زمانی که هشت ماه تکلم خود را از دست داده بودم، در بخش مغز و اعصاب با فردی که دست‌ و پاهایش به تخت بسته بودند، آشنا شدم. او هم نمی‌توانست به درستی حرف بزند، فقط اصوات نامعلومی از حنجره‌‌اش خارج می‌شد. اصواتی که بعد فهمیدم  تکرار کلمه‌ «آقاجان» است. ابتدا تصور کردم که یک عبارت مقدس را تکرار می‌کند و با توجه به فضای شهر مشهد گمان کردم که در حال صدا زدن امام رضا(ع) است. مدتی گذشت و حال او بهتر شد و دست و پایش را باز کردند. یک روز دیدم گریه می‌کند و پیوسته سوال می‌کرد «فکر می‌کنی چه می‌شود؟»، ناگهان در اتاق باز شد و فردی با چهره‌ سوخته‌ مهیب وارد اتاق شد و این فرد به دست و پای او افتاد و گفت «آقاجان من را ببخشید...» و من آن موقع متوجه شدم که تمام این مدت پدرش را صدا می‌زده است. در همان روزها دیدم غذایی را که برایش می‌آوردند، می‌برد و در حیاط بیمارستان با دختر خانمی در یک ظرف مشترک آن غذا را می‌خورند. سیمای آن خانم به روستایی‌ها می‌مانست و از جنس آن مرد نبود. کم‌کم حس کردم که این افراد در حال احاطه‌ من هستند و جلو رفتم و مسأله را از زبان پدر مرد شنیدم. او گفت پسرم، صورت من را سوزانده است. من پس از شنیدن این مسأله درنگ نکردم. هرچند آن زمان درگیر نگارش «مفتون و فیروزه» بودم. پس از آن نیز سراغ او را گرفتم و متوجه شدم کافه‌ای در مشهد افتتاح کرده و همین موجب شد که «هندوی شیدا» شکل بگیرد.

*نوشتن برای من جنگیدن با درد است

پایه اصلی داستان همان است که پسری برای اینکه از ایران فرار کند مال و اموال خانواده‌اش را برمی‌دارد و پدرش را که در خانه بوده می‌سوزاند تا مسأله دزدی جلوه کند. این یک بزنگاه بود در یک لوکیشن واقعی. با همه‌ شرایطی که داشتم چون همان ماهی‌گیر، قلابِ من به موضوع این بزنگاه گره خورد و وجودم را لبریز کرد. «هندوی شیدا» زندگی داستانی و ادبی‌اش آغاز شد. این همان بوطیقای فضا و بودن در خانه‌‌ایست که ظاهرا اصلا ربطی به مقوله‌ داستان‌نویسی ندارد. مقصودم این است که نویسنده زندگی در سکوت ندارد در هر حال و شرایطی که هست، همواره در حال کشف است. برای همین می‌گویم که نوشتن برای من جنگیدن با درد است.

*من تربیت شده یک کتابخانه‌ام

فارس: شما در رمان‌هایتان تکنیکی بدیع را به کار می‌برید که بسیاری از خوانندگان و منتقدین را مجذوب خود کرده است و پیش از این در ادبیات ایران بروز آن چنانی نداشت. این سبک و سیاق نگارش حاصل کشف و تجربه است یا یک استعداد ذاتی؟

در آثار من هر دو ویژگی، بسیار مهم است.  یکی تربیت است و دیگری استعداد. در جامعه‌ ادبی در این دو مورد بد حرف زده می‌شود. طوری می‌گویند که انگار استعداد از جای دوری می‌آید و به آدم می‌چسبد و فرد را متمایز می‌کند. اما هیچکس نمی‌گوید که استعدادِ آدمی باید تربیت شود. تربیت به نظر من جزر و مد روح انسان است و من تربیت شده‌ یک کتابخانه‌ ادبی و هنری‌ام. یعنی از شش سالگی وارد کتابخانه‌ کانون شده‌ام و کتاب خوانده‌ام و به صورت قصه‌خوانی اجرا کرده‌ام. بعدها این تربیت در تئاتر به صورت آکادمیک در من به یک استعداد رسید. تا رسیدن به تلویزیون و تصویر و سینما. ولی من تئاتر حرفه‌‌ای و کار در رسانه‌های تصویری را خیلی دیرتر از قصه‌نویسی شروع کردم.

بعد از انتخاب شدن اولین رمان من «بار باران»، در کتاب سال جایزه شهید غنی پور حوالی سال هشتاد و پنج در حضور زنده یاد امیرحسین فردی بودم، ایشان که خدایش رحمت کند به من گفتند یک یادداشت برای پنجاه سالگی کیهان بچه‌ها بنویس. در مورد پسری که اولین قصه‌اش در کیهان بچه‌ها در 9 سالگی چاپ شده است. من متعجب نگاهشان کردم و ایشان مجله‌‌ای قدیمی را از آرشیو کیهان بچه‌ها آوردند و نشان من دادند و گفتند که این داستان را تو در نُه سالگی از شهر قوچان فرستادی وکیهان بچه‌‌ها چاپ کرده بود.

پس می‌بینید که داستان‌نویسی خیلی زودتر برای من اتفاق افتاده است! من داستان‌های‌ کوتاه خودم را که عمدتا ویژه‌ نوجوانان بود، در دهه‌ شصت در مشهد منتشر کردم، اما سایه‌ سعید تشکری که اکت داشت و دست به تولید آثار نمایشی دراماتیک در تلویزیون و تئاتر می‌زد پررنگ‌تر بود. «هفت دریا شبنمی» را در سال هفتاد نوشتم و این اولین درامی بود که علیرغم برگرفته شدن از روایات شفاهی، قبل و بعدی داشت که هیچ کس حرفی از آن نزده بود. مقصودم را روشن‌تر بیان می‌کنم. در آن سال‌ها نه خبری از جشنواره‌‌های ویژه‌ امام رضا (ع) بود و نه کسی در ادبیات دراماتیک وارد این حوزه شده بود و این اثر با استقبال و اقبال بسیار روبرو شد. گواهش حدود هزار و هشتصد اجرایی است که توسط گروه‌های مختلف تئاتری در کشور داشته است. همین اتفاق در اثر دیگرم «اهل اقاقیا» افتاد که یک درام در حوزه‌ی ادبیات مقاومت است اما اثری از تیر و تفنگ در آن نیست، همچنان که در آثاری از آرابال، برشت، نرودا و بسیاری از نویسندگانی که در حوزه‌ ادبیات مقاومت نوشته‌‌اند، اثری از تیر و تفنگ به مفهوم تهییجی آن نیست.

«اهل اقاقیا» باز هم یک بوطیقای اتمسفر است که تواما اجرا و تله‌تئاتر شد و هم چنان در معرفی سعید تشکری به صورت حرفه‌‌ای نقش بسیاری داشت که به خانواده درام &#


ویدیو مرتبط :
مدرسه رمان ایران، محفل دوستداران ادبیات