قصه کودکانه/ دختري که دوست داشت گنجشک بشود

  X  

تاریخ خبر : شنبه 1394.08.09 - 21:21

قصه کودکانه/ دختري که دوست داشت گنجشک بشود

irib/ يکي بود يکي نبوددختر کوچکي بود به نام عسل که هميشه درحياط، کنارباغچه مي نشست به گنجشکهايي که در آسمان بودند نگاه ميکرد و آرزو ميکرد:
اي کاش من هم يک گنجشک بودم!
آن وقت هرجا دوست داشتم ميرفتم و در آسمان پرواز ميکردم.
يک روز همين طور که در فکر و خيال بود، احساس کرد کوچک شده است !
وقتي به خودش نگاه کرد، ديد آرزويش برآورده شده و به يک گنجشک تبديل شده است.
باخوشحالي به آسمان پريد و پرواز کرد،
او از اينکه گنجشک شده خيلي خوشحال بود،
تا اينکه خسته وگرسنه شد و روي شاخه درختي که پراز گنجشک بود نشست.
گنجشکي کنار او آمد وگفت:
چيه بچه جون اينجا چي ميخواي؟
عسل گفت:
من خسته و گرسنه ام.
گنجشک قاه قاه خنديد وگفت:
تو يک گنجشکي و خودت بايد براي خودت جا و غذا پيدا کني.
الان هم از اينجا برو چون بايد از قبل جا ميگرفتي !
عسل شروع به گريه کرد، درهمين موقع دستي او را تکان داد.
مادرش بود !
بله بچه ها،
عسل کنار باغچه خوابش برده بود وخواب ديده بود.
او فهميد که هر آرزويي مشکلات خودش را دارد وهيچ وقت نمي توان بي گدار به آب زد.

نظر شما

ویدیو مرتبط :
قصه سلیمان و عشق گنجشک