سرگرمی


2 دقیقه پیش

دانلود بازی اندروید

اندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفن‌های همراه و تبلت‌ها عرضه می‌نماید و ...
2 دقیقه پیش

بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legends

آخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ...



پای صحبت آدم هایی از «چهار نسل»


پای صحبت آدم هایی از «چهار نسل»خراسان/ برای رسیدن به فهم و دریافت بهتری از دغدغه ها و مدل زندگی و اهداف چند نسل مختلف، علاوه بر مطالعه و پژوهش، یک راه هم مصاحبه با افرادی، از چند نسل مختلف است. برای فهم عمیق تر فضای فکری جوانان دهه 70، سراغ فردی را که در دهه 50 متولد شده است گرفتیم و برای بررسی شرایط جوانان دهه 80، به سراغ یک آدم دهه شصتی رفتیم. مطالعه حرف ها، توصیف ها و خاطره های این چهار آدم، از چهار نسل با دوره جوانیِ متفاوت و مقایسه شان با هم، می تواند به نتیجه گیری و جمع بندیِ جالبی منجر شود. یادآوری این نکته ضروری است که دغدغه هیچ نسلی بر دغدغه نسل بعد از خود برتری ندارد و این تفاوت دغدغه ها طبیعی است.
خانم مهاجــر . متولد شهریور 41 . 53 ساله
آدم ها کم توقع بودند و خوشبختی، دور نبود!
زمان ما، بچه ها از وقتی دست چپ و راستشان را می شناختند در انجام کارهای خانه کمک می کردند. دخترها یک جور، پسرها یک جورِ دیگر. آن سال ها، رابطه بچه ها با پدر و مادر، بر مبنای احترام و اطاعت مطلق بود؛ به خصوص وقتی دختر بودی. مردها روی زن و دخترهای خانواده و فامیل بسیار حساس و غیرتی بودند و رفت و آمد دختران به بیرون از منزل، معمولا با همراهی یکی از برادرها بود. آن روزها در بیشتر خانواده ها، یک جفت کفش یا یک دست لباس، سال ها و توسط چند نفر از بچه ها، پوشیده و استفاده می شد. غذاها بسیار ساده بود و غیر از مناسبت های خاص که پلو و خورشت می خوردیم، در بقیه اوقات اشکنه، آبدوغ خیار، نان و پنیر و سبزی، ماست و خرما یا یتیمچه، غذای خانواده بود. بیشتر جوانان در نهایت تا مقطع دیپلم درس می خواندند و اگر پسر بودند می رفتند به دنبال کسب و کار و اگر دختر بودند، ازدواج می کردند. ازدواج ها معمولا فامیلی بود و طی یک روند یک ماهه با تهیه یک آینه و شمعدان و یک جفت حلقه و یک دست لباس، جشن کوچکی در حیاط خانه یکی از اقوام برگزار می شد و عروس و داماد زندگی شان را در اتاقِ کوچکی از خانه پدریِ داماد شروع می کردند. خیلی زود هم صاحب بچه می شدند و طعم پدر و مادر شدن را می چشیدند و زن و مرد حتی بعد از ازدواج هم، احترام بزرگ ترها را نگه می داشتند. از آنجا که خانواده ها پرجمعیت بود و خانه ها شلوغ، هر برنامه ای، یک جور دورهمی و تفریح به حساب می آمد. اگر هم اختلافی پیش می آمد، با نصیحت مادربزرگ ها و پدربزرگ ها حل و فراموش می شد. ما نسل خانواده محوری بودیم؛ باور داشتیم «خوشبختی یعنی خانواده خوب داشتن، تربیت بچه های سالم، با آبرومندی زندگی کردن و عاقبت به خیر شدن» و تمام تلاشمان، حفظ بنیان و همدلی خانواده بود.
آقای بخـشی . متولد دی 54. 40 ساله
یک نسل آرمانگرا با دغدغه خرد و دانایی!
من بچه یک خانواده پرجمعیت هستم. کودکی من با انقلاب و جنگ گره خورد. اول ابتدایی بودم که جنگ تحمیلی شروع شد و تا مقطع راهنمایی ادامه داشت. مدارس کهنه و سه شیفته، کلاس های شلوغ، کمبود معلم، صف های طولانی نفت و اغذیه، بحران و نبود ثبات اجتماعی و... از مشخصه های کودکی و نوجوانی نسل ما بود. معتقدم مادرهای ما، بیش از مادران نسل قبل و بعد از خود زحمت کشیدند؛ چون یک جورهایی بین دوران قدیم و جدید گیر کرده بودند. هم باید وظایف سنگین زنان نسل قدیمی تر مثل همسرداری و بچه داری و خانه داری را انجام می دادند و هم از وظایفی که شرایط جدید جامعه برایشان تعریف کرده بود مثل رسیدگی به درس و مشق بچه ها، سر زدن به مدرسه شان، جمعه به جمعه حمام کردنشان و... جا نمی ماندند. آن سال ها، همه اهل محل همدیگر را می شناختند و بچه ها، با بازی در کوچه با وجود آسیب هایش، نکات مهمی مثل سازگاری، انعطاف، دفاع از خود یا دشمن شناسی را یاد می گرفتند. ازدواج ها هم با شناخت بیشتری شکل می گرفت چون معمولا هم محله ای ها با هم وصلت می کردند و حمایت خانواده ها از عروس و داماد، بیش از حمایت مادی، عاطفی و معنوی بود. مادرها و مادرشوهرها سعی می کردند تجربه های ارزشمندشان را به عروس و داماد منتقل کنند و اگر اختلافی پیش می آمد، با نصیحت و وساطت، حل و فصل می شد. ما نسل آرمانگرایی بودیم. نسلی که احساس می کردیم مدام باید مطالعه کنیم و بخوانیم و ببینیم و بشنویم و بدانیم. نسلی که «بزرگ ترین دغدغه مان دانش و دانایی بود و یکی از مهم ترین برنامه هایمان، قبولی در کنکور دانشگاه دولتی.»
سمیــه . متولد فروردین 64 . 30 ساله
می خواستیم برای خودمان کسی بشویم!
من در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم. خانواده ای معمولی و آبرومند. کودکی من، مثل دوران کودکی بیشتر دهه شصتی ها، با بازی های گروهی مثل شش خانه، وسطی، گرگم به هوا، عروس بازی و هفت سنگ در محله و مدرسه، با همکلاسی ها و همبازی های ساده دل گذشت . معمولا معلم هایی داشتیم که معتقد بودند کلاس ما، شیطان ترین و درس نخوان ترین کلاس مدرسه است؛ شاید به همین دلیل بود که بچه های مظلوم و بی اعتماد به نفسی بودیم. بزرگ تر که شدیم، کم کم سر و کله مظاهر رشد و فناوری در زندگی ها پیدا شد. آتاری، ویدئو، فیلم های وی اچ‌اس. تفریح چندانی نداشتیم و پیاده روی، گشت و گذار در پارک، دو شبکه سیاه و سفید تلویزیون و اذیت های بی مزه ای مثل مزاحم تلفنی شدن و فوت کردن به جای حرف زدن، کل سرگرمی ما بود. جوانی ما در دهه هشتاد، همراه بود با یک دوره گذار و تغییر جدی اجتماعی. پدیده هایی مثل ارتودنسی دندان و جراحی بینی که مفهوم زیباپسندی و رسیدگی به ظاهر را در دل خود داشت؛ اینترنت و کافی نت و وبلاگ نویسی و یاهومسنجر و چت روم های پرطرفدار؛ تلفن همراه، ظهور خواننده های پاپ وطنی، کافی شاپ ها و حتی خوراکی هایی مثل پیتزا که به مرور همه گیر می شد، کمی سرگردانمان می کرد. منتها ما نسلی بودیم که مدام از طرف پدر و مادرها و معلم ها، که احترام زیادی برایشان قایل بودیم، بهمان یادآوری شده بود: «باید تلاش کنید تا در زندگی تان کاری کنید و برای خودتان کسی بشوید!»؛ این گونه بود که مثل بچه های این روزها، به زندگی نگاه لذت گرایانه نداشتیم؛ در لحظه زندگی نمی کردیم.
علی . متولد 72 . 22 ساله
همین که خوشحالم، کافی است!
من بچه دوم یک خانواده نظامی هستم. یک خواهر بزرگ تر با فاصله سنی زیاد دارم و در آپارتمانی دنج، کودکی ام را گذراندم. من در فامیل هم هیچ دوستِ همسن و سالی نداشتم و معمولا تنها بودم. دوران ابتدایی و راهنمایی من، با محبت و توجه زیاد خانواده گذشت. نوجوانی من، اگرچه بچه درس خوانی بودم در گیم نت ها و پای کنسول های بازی کامپیوتری یا کافه نشینی های دسته جمعی به همراه قلیان و سیگار گذشت. پدیده آن روزها پی اس 2 و پی اس پی بود و معمولا همه، یک کدام از این ها را داشتند و مشغول بودند. مجموعه کتاب ها و فیلم های هری پاتر با ترسیم یک دنیای خوش آب و رنگ فانتزی و شگفت انگیز، تاثیر زیادی بر رشد تخیل ما درباره یک زندگی پرماجرا داشت. بعد از دیپلم، برای فرار از سربازی، به دانشگاه رفتم اما یک ترم بیشتر دوام نیاوردم، چون راستش کلاس ها و استادان، حرف تازه ای برای یاد دادن نداشتند. به هوای ازدواج با کسی که دوستش داشتم، دانشگاه را کنار گذاشتم اما بعد از اینکه ارتباطمان را با هم قطع کردیم، به خانواده ام فشار آوردم کمکم کنند به خارج از کشور بروم و هنوز پیگیرم. مهم ترین دغدغه ام؟ نمی دانم. شاید یک ارتباط بی دردسر با جنس مخالف! خانواده ام گاهی تلاش می کنند نصیحتم کنند ولی این زندگی خودم است و چیزی که مهم است، راحتی و خوشحالی من است.

منبع: خراسان


ویدیو مرتبط :
واقعیت رد پای حضرت آدم(مکان مقدس هبوط حضرت آدم)