سرگرمی


2 دقیقه پیش

دانلود بازی اندروید

اندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفن‌های همراه و تبلت‌ها عرضه می‌نماید و ...
2 دقیقه پیش

بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legends

آخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ...



حکایت کوتاه دانای راز


حکایت کوتاه دانای راز,حکایت

 مولوی در مثنوی می‌گوید: صاحبدلی دانایِ راز، سوار بر اسب، از راهی می‌گذشت،

 مولوی در مثنوی می‌گوید: صاحبدلی دانایِ راز، سوار بر اسب، از راهی می‌گذشت، از دور دید که ماری به دهان خفته‌یی فرو رفت و فرصتی نماند که مار را از خفته دور کند. سوارِ آگاه و رازدان، با گُرزی که به کف داشت ضربه‌یی‌چند به خفته نواخت. خفته از خواب برجست و حیران و پریشان، سواری گرز بر‌کف در برابر خود دید. سوار باردیگر ضربتی بر او کوفت و بی‌آن‌که فرصتی دهد، او را ضربه‌باران کرد. مرد، به‌ناچار، روی به‌گریز نهاد و سوار در پی او تازان و ضربه‌زنان، تا به درخت سیبی رسیدند که در پای آن سیبهای گندیدهٌ فراوانی پراکنده بود. سوار او را ناگزیر کرد که از آن سیبهای گندیده بخورد. مرد سیبهای گندیده را میخورد و پیاپی به سوار نفرین می‌فرستاد و بی‌تابی می‌کرد:

بانگ می‌زد، ای امیر آخر چراقصدِ من کردی، چه کردم مر‌ترا؟شوم ساعت که شدم بر تو پدیدای خُنُک آن را که رویِ تو ندیدمی‌جهد خون از دهانم با سُخُنای خدا، آخر مکافاتش تو کن

وقتی مرد از آن سیبها، تا آن‌جا که توان داشت، بلعید، سوار او را ناگزیر کرد که در آن صحرا، با‌شتاب، بدود. مرد شتابان سر‌به‌دویدن نهاد. دوان‌دوان به‌پیش می‌رفت، به زمین می‌غلتید و باز برمی‌خاست و باز می دوید، به گونه‌یی که «پا و رویش صد هزاران زخم شد».

این ضربتها و دویدنها چندان ادامه یافت تا مرد به حالِ «قی» افتاد و آن سیبهای گندیده و به‌همراه آن مار از دهانش بیرون ریخت. مرد ناسزاگو و خشمگین وقتی چنین دید به راز آن ضربه‌ها و آزارها پی برد و زبان به ‌پوزشخواهی گشود:

چون بدید از خود برون آن مار راسَجده آورد آن نکو‌کردار راگفت تو‌خود جِبرَئیل رحمتییا خدایی که ولیّ نعمتیای مبارک ساعتی که دیدِیَممرده بودم جانِ نو بخشیدیَمای خُنُک آن را که بیند رویِ تویا درافتد ناگهان در کوی توتو مرا جویان مثالِ مادرانمن گریزان از تو مانندِ خَرانای روانِ پاکِ بِستوده، تراچند گفتم ژاژ و بیهوده، تراای خداوند و شَهَنشاه‌و امیرمن نگفتم، جهل من گفت، این مگیرشِمّه‌یی زین حال اگر دانِستَمیگفتنِ بیهوده کی تانِستَمیعفو کن ای خوبرویِ خوب‌کارآن‌چه گفتم از جنون، اندر‌ گذار

همچنین ببینید

منبع : تبیان / پ


ویدیو مرتبط :
حکایت کوتاه و شنیدنی + شوخی های شهریاری و حسن ریوندی