سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب ایرانی/ آیلار- قسمت اول


قصه شب ایرانی/ آیلار- قسمت اولآخرین خبر/ فرهیختگان و کتاب خوان های عزیز آخرین خبری، این بار با داستان ایرانی جذاب دیگری شب های بهاری با هم خواهیم بود. امیدواریم شما هم مثل ما از خواندن این داستان لذت ببرید، ما تلاش می کنیم که داستان های مورد علاقه شما را منتشر کنیم ولی گاهی ممکن است این کتاب ها در دسترس ما نباشد یا برای انتشار آن ها به مشکلی برخورد کنیم. از همراهی شما سپاسگذاریم، کتاب خوان و شاداب باشید.

خواهش می کنم امیر سریعتر برون
باشه عزیزم نترس الان می رسونمت به بیمارستان
ای وای خدا دیگه طاقت ندارم
در حالیکه درد تمام پیکر ظریفش را احاطه کرده بود با نگرانی به صندلی عقب نگریست چهره ی گرفته و غمگین طفل خرد سالش قلبش را به درد اورد به سختی لبخندی زد و گفت:
چیه کامی جون این چه قیافه ایه که گرفتی؟
ناگهان صدای گریه ی پسر بچه فضای کوچک اتومبیل را پر کرد:
شما دارید می میرید؟
ترانه دستش را به طرف کامران دراز کرد و دست کوچک و لطیف پسر خرد سالش را در دست گرفت و نوازش داد:
کی گفته مامانی داره می میره؟فقط نی نی کوچولومون کمی عجله داره می خواد زودتر از موعد بیاد و داداش نازش رو ببینه.........
کامی که از صحبتهای مادرش چیزی نمی فهمید حرف او را قطع کرد و گفت:
یعنی شما نمی میرید؟
امیر از درون ایینه به چهره ی نگران فرزندش انداخت و گفت:
نه عزیزم مامانی فقط یه کم دلش درد گرفته همین
یعنی نمی میره؟
نه عزیزم مگه هر کسی که دلش درد بگیره می میره؟نغمه خوابه یا بیداره؟
کامی به چهره ی ارام نغمه ی شش ماهه که درون صندلی کودکش به خوابی عمیق فرو رفته بود نگریست و گفت:
نغمه خوابه
امیر پایش را به روی پدال گاز هر چه بیشتر فشرد ترانه دستش را به دستگیره اتومبیل گرفت و سعی می کرد با فشردن ان تحمل درد برایش راحت تر شود امیر نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
خیلی درد داری؟
خیلی تمام بدنم خیسه عرقه حالت تهوع دارم
ترانه به کنار جاده نگریست و با انگشت به ساختمان خرابه ای که چند متر جلوتر بود اشاره کرد و گفت:
اونجا نگه دار می خوام پیاده شم
اینجا؟
اره می خوام کمی راه برم.......
خواهش می کنم کمی دیگه طاقت بیار تا برسیم به شهر.........
نه نمی تونم احتیاج دارم چند قدم راه برم
درد هر لحظه شدیدتر می شد دانه های درشت عرق از روی پیشانی بلندش به سوی ابروانش دویدند ناگهان بی اختیار فریاد کشید:
امیر کمکم کن
امیر بلافاصله پایش را به روی پدال تمرز فشرد اتومبیل با تکانی شدید از حرکت باز ایستاد ترانه به سرعت از اتومبیل پیاده شد و در حالیکه از شدت درد نمی توانست قد راست کند از اتومبیل دور شد
امیر هنگام پیاده شدن به کامی گفت:
همین جا بنشین پیاده نشی
کامی در حالیکه نگاه نگرانش به روی مادرش خشکیده بود با صدای ارامی گفت:
چشم
ترانه از شدت درد ارام و قرار نداشت امیر به کنارش رفت و گفت:
خواهش می کنم ترانه کمی دیگه طاقت بیار تا برسیم شهر هر چی بیشتر اینجا معطل بشیم خطر بیشتری تو رو تهدید می کنه
دیگه نمی تونم توی اتومبیل بشینم الان چند ساعته که تو راهیم
چاره ای نیست باید طاقت بیاری ایکاش به حرفم گوش داده بودی گفتم نیا........
ترانه با بی حوصلگی حرف او را برید و گفت:
چه می دونستم که می خواد اینجوری بشه
چرا نمی دونستی چند روزه که درد داری؟
به این شدت نبود می گرفت و ول می کرد
ناگهان ترانه چشمش به اتومبیل افتاد در حالیکه صدایش می لرزید گفت:
اون طفل معصومها رو از اتومبیل بیار بیرون طفلی ها پختند تو این افتاب........
مگه نمی خوایم راه بیفتیم؟
فعلا که نمی تونم یک جا اروم بگیرم بیارشون تو سایه ی اون درخت بنشینند تا بعد.......
امی ربه طرف اتومبیل رفت و گفت:
باشه تو نگران نباش
درب اتومبیل را باز کرد و دست کامی را گرفت و گفت:
بیا پایین بابایی بیا پایین داخل اتومبیل گرمه بدو برو اونجا زیر درخت تو سایه بنشین تا ابجی کوچولوتو بیارم پیشت
کامی از اتومبیل پیاده شد و به سوی درخت رفت امیر صندلی کودک را نیز برداشت و به چهره ی معصوم و زیبای دختر نگریست لبخندی حاکی از مهر زد و به ارامی پیشانی دخترش را بوسید و گفت:
نگاه کن پدر سوخته رو ببین چطور اروم خوابیده دختره ی خوشخواب
او نیز به طرف درختی که کامی در سایه ی ان نشسته و مظلومانه چشم به مادرش دوخته بود رفت و صندلی کودک را در کنار کامی بر روی زمین گذاشت و گفت:
افرین پسرم مواظب خواهرت باش تا من برم پیش مامان
نغمه تکانی خورد و به ارامی نق نق کرد:امیر به رف اتومبیل رفت و گفت:
چشمش زدم پدر سوخته رو.......
از داخل اتومبیل شیشه شیر نغمه را برداشت و با ابجوش پر کرد چند پیمانه شیر خشک درون ان ریخت و همان طور که شیشه را تکان می داد به طرف کامی رفت و گفت:
بگیر عزیزم به ابجی کمک کن تا شیرش رو بخوره
چشم
مواظب باش شیر تو گلوش نپره خفه اش کنه
چشم بلدم چند بار مامانی بهم اجازه داده تا بهش شیشه بدم
افرین پسر زرنگم تو مواظب ابجیت باش تا منم برم پیش مامان کاری داشتی صدام کن
چشم
امیر به طرف ترانه رفت کامی شیشه را در دهان نغمه گذاشت طفل با ولع به پستان شیشه مک می زد کامی با دیدن این صحنه لبخندی از رضایت زد
حدودا نیم ساعت دیگر گذشت و درد هر لحظه شدید تر می شد ترانه چاره ای نداشت می بایست هر طور شده بقیه ی مسیر را تحمل می کرد تا به اولین شهر می رسیدند همان طور که با گامهایی لرزان به طرف اتومبیل می رفت ناگهان ایستاد و مضطربانه گفت:
امی رخون
امی ردستپاچه به او کمک کرد تا سوار اتومبیل شود درب عقب را گشود و به کامی که با نگرانی قدم به قدم او و مادرش را همراهی می کرد گفت:
سوار شو عجله کن
ترانه به کمک امی رسوار شد و لحظاتی بعد اتومبیل با سرعت از جا کنده شد و به سوی شهر پیش رفت
اتومبیل هر چه بیشتر بر روی پیکر جاده می دوید تا ترانه را از مرگ نجات دهد
هنگامی که از نظر پنهان شد صدای گریه ی دختر بچه ای شش ماهه تمام فضای بیابان را در بر گرفت
*******************
هر چه می گذشت بر شدت گریه های طفل افزوده می شد صدای زنگوله ی گوسفندان از دور دست به گوش رسید سگ گله از طرفی به طرف دیگر می دوید و گوسفندان را جمع می کرد سکوت بیابان اینک جایش را به هیاهویی وصف نشدنی داده بود گل جمال با صدای بلند گوسفندان را هی می کرد و به پیش می برد ناگهان سگ را دید که با سرعت از انها جدا شد و به سوی ساختمان متروکه می دود با نگاهی کنجکاو او را تعقیب کرد و با صدای بلند گفت:
چیه کجا داری می ری؟
سگ پارس کنان به سوی ساختمان می رفت و گل جمال را بر ان داشت تا پشت سرش بدود
مسافت تا خرابه را دویده و به نفس نفس افتاده بود صدای پارس سگ از ان سوی ساختمان متروک به گوشش می رسید نفس زنان گفت:
خیلی خوب دارم میام چقدر شلوغش کردی؟
ناگهان از حرکت ایستاد و خوب گوش داد لحظاتی فکر کرده بود صدای گریه ی طفلی را شنیده است سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت:
پاک خیالاتی شدم اخه تو این بیابون برهوت بچه کجا بوده؟
هنوز چند قدم دیگر بر نداشته بود که در لا به لای صدای پارس سگ صدای گریه ی طفلی توجه اش را جلب کرد به سرعت به سوی محلی که سگ پارس می کرد دوید و با دیدن صندلی کودکی در زیر سایه ی درخت بر جا میخکوب شد با تعجب به صندلی چشم دوخته بود و پلک نمی زد سگ به طرفش رفت و پارس کرد و دوباره به طرف صندلی بچه رفت گل جمال به خودش امد و به طرف صندلی کودک دوید و با دستانی لرزان دختر بچه را از درون صندلی بیرون کشید و گفت:
گریه نکن عمو جون نترس عمو گل جمال اینجاست گریه نکن
ناگهان دختر بچه را کمی بالا گرفت و گفت:
ای پدر سوخته حسابی خودتو خیس کردی که حالا هم لباسهای تو نجسه هم لباسهای من به ناز بی بی چی جواب بدم هان تو بگو؟
بعد دختر بچه را درون صندلی کودکش گذاشت و گفت:
اینطوری بهتره.........
ناگهان چیزی به فکرش رسید از جا برخاست و به اطراف نگریست و زیر لب زمزمه کرد:
اصلا این بچه اینجا چی کار می کنه؟پدرو مادرش کجان؟نکنه اونو اینجا ولش کردن تا گرگها و سگهای وحشی طفل معصوم رو تیکه پاره کنند.........
وحشت زده به اطراف نگریست و نالید:
حالا تکلیف من با این زبون بسته چیه چیکارش کنم اونو با خودم ببرم یا اینکه همینجا رهاش کنم؟
صدای گریه ی طفل دوباره تمام فضای اطراف را در بر گرفت گل جمال بالافاصله او را با صندلی کودکش از روی زمین بلند کرد و غرید:
چقدرم کولیه
با دقت به چهره ی معصوم دختر نگریست و چهره اش به لبخندی شکفت و زیر لب گفت:
ای بی مروتها چطوری دلشون اومده توی ناز و خوشگل رو اینجا ولت کنن برن نگاش کن النگوهاشو ببین دستبندش رو نگاه کن
صدای گریه طفل او را به خود اورد و گفت:
اوه سرم رفت چقدر جیغ می کشی؟همون بهتر که تو رو ببرم تحویل ناز بی بی بدم اون بهتر می دونه با تو باید چیکار کنه
ناز بی بی با چشمانی از حدقه در امده به دستان گل جمال که طفلی را به طرف او گرفته بود نگریست گل جمال که او را بهت زده دید غرید:
چته زن مگه جن دیدی؟می گم این بچه حسابی خودشو خیس کرده بگیر گناه داره جاشو عوض کن تا ببینم باید باهاش چیکار کنیم؟
چرا اوردیش خونه می بردیش پاسگاه تحویلش می دادی
با این طرووضع که تا زیر بغل&am


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت سوم