سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت سوم


داستان ترسناک/ ارواح گمشده در زمینی دیگر – قسمت سومآخرین خبر/ داستان های ترسناک در همه فرهنگ ها مخاطب مخصوص به خودش را دارد، ما هم تصمیم گرفتیم در بخش کتاب آخرین خبر یک داستان ترسناک را برای ساعات پایانی شب و برای مخاطبان علاقه مند داشته باشیم، همراه ما باشید با داستان ترسناک این شب‌ها.


لینک قسمت قبل

لحظاتی چیزی رو که می دیدم نمیتونستم باور کنم روزبه و ماهان مدام میگفتن بیایم بیایم ..
ولی نمیتونستم حرف بزنم شوکه شده بودم تا اینکه دیدم بچه ها خودشون کنارم ایستادن و درست مثل من در حال نگاه کردن هستن و اونام دیگه نمیتونستن حرف بزنن .
نمیدونم چطور باید اون تصویر شگفت انگیز رو توضیح بدم چیزی رو که هیچوقت ندیده بودم و نه عکسی یا در تخیلاتم هم ندیده بودم چطور میشه در موردش گفت و توصیفش کرد ..
دره ای عمیق روبرومون بود تا چشم کار میکرد عمق داشت پرنده های زیبایی در حال پرواز بودند و قسمتی دیگه آبشار رؤیایی قابل مشاهده بود و قسمتی دیگه میشد دشت سرسبزی رو دید که اسبهای سفید و خاکستری رنگ در حال چرا بودند .
این زیباترین طبیعتی بود که در تمام عمرم چشمام اونرو دیده بود .
روزبه خیلی آروم رو بهمون گفت :
-بچه ها دیگه باورتون شده که ما مردیم آره ؟
ماهان خنده ای پر از غم زد و گفت :
-آره پسر معلومه که باورمون شده ولی نمی دونستم بعد از مرگ زودی میریم بهشت !
من چیزی نداشتم بگم هیچی هیچی ….
پرنده ها اصلا ازمون نمی ترسیدن میومدن دوروبرمون بازی میکردن و پروازکنان میرفتن سمت آبشار و اصلا بالهاشون خیس نمیشد و باز برمیگشتن سمت مون .
روزبه که به قسمتی دیگه از دره رفته بود صدامون کرد و گفت :
-بچه ها اینجا به سمت پایین راه داره بیاین بریم ببینیم چه خبره !
ما هم به طرفش رفتیم ..
زیر پاهامون چمن و گلهای ریز رنگی وجود داشت تمام مسیر به سمت پایین به همین صورت بود .
رفتیم گوشه ای نشستیم تا از زیبایی ها لذت ببریم تا اینکه روزبه باز شیطنتش گل کرد و گفت :
-هی بچه ها بگذریماااااااااا اینایی که میمیرن ما هی میکوبیم تو سرو کله مون عجب حالی میکنن میان اینورا هاااااااااااا !
در همون لحظه بود که بالاخره یخ هم مون شکست و زدیم زیر خنده ….
انقدر خندیدیم که اشکامون در اومده بود نمیدونم اشک بچه ها واقعا از خندشون بود یا نه ولی اشکهای من از دوری همیشگی پدر و مادرم بود .
مدتی گذشت که ماهان گفت :
-بچه ها شمام احساس کردید که گرسنمون نمیشه بنظرتون این یکی دیگه خیلی عجیب نیست ؟
روزبه گفت : آخه پسر من از دنیا چی با خودم آوردم که اینجا بخرم ؟ خب اینجا تو گرسنه ت نمیشه دیگه خیالتم راحته پس پول احتیاج نداری با خودت بیاری !!
بازم از حرف روزبه خندیدیم که ناگهان انتظار همه چیز را داشتیم غیر از این اتفاق ..
دختری از پشت بوته های روبرو بیرون اومد و روبرومون ایستاد و هیچ چیزی نمیگفت ..
ماهان با تعجب گفت :
-یا خدا چرا اینجوریه قشنگ معلومه این دختره روحه ها .. یجوریه نه !
که ناگهان دختر لبخندی زد و گفت :
-من عجیب نیستم درست گفتین شبیه روحم ولی فکر نمیکردم یروزی بازم ببینمت روزبه !
من و ماهان با تعجب روزبه رو نگاه میکردیم اصلا حواسمون نبود که روزبه محو دختر شده باشه تا اینکه بالاخره گفت :
-نسیم ! خودتی ؟ باورم نمیشه .. پس تو اینجایی ..
دختر یا همون نسیم گفت :
-آره روزبه من سالهاست که اینجام و سالهای سال هم همین جا می مونم .. ولی تو چرا اینجایی ؟
روزبه گفت : خب معلومه ما هم مردیم دیگه …
تا اینکه ماهان طاقت نیاورد و گفت :
-ای بابا روزبه میشه واسه ما هم توضیح بدین این خانم کیه ؟
روزبه در جواب ماهان اینطور گفت :
-نسیم دخترخاله ام سالهاست که تو دریا غرق شده هیچوقت جنازش پیدا نشد خاله ام طفلی هنوزم که هنوزه با اسم نسیم اشک میریزه ..
نسیم دخترخاله روزبه گفت :
-روزی که با دوستام رفتم شنا هوا عالی بود صاف و درخشان خیلی زیبا بود .. دریا آروم آروم بود موج های کوتاهی میومدن و محو میشدن که ناگهان یه موج بزرگ و گل آلود به سمتم اومد تا اومدم فرار کنم و به سمت دوستام برم حتی فرصت نشد فریاد بکشم و تو آب گل آلود محو شدم .
روزبه رو به نسیم گفت :
-نسیم یکم از اینجا بگو .. ما فکر نمیکردیم دنیای بعد از مرگ اینجوری باشه !!
نسیم کمی مکث کرد و گفت : چی ؟ دنیای بعد از مرگ ؟ شماها چطوری اومدین جا ؟
روزبه ماجرای جاده اصفهان و تمام اتفاقات دیگه رو تعریف کرد ..
تا اینکه نسیم سرش رو تکون داد و گفت :
-روزبه شماها نمردین ! فقط اشتباهی سر از اینجا در آوردین ! پس هنوز شماها آدمای دیگه رو که اینجا هستن ندیدین ! پس شماها هنوز مجوز نگرفتین ….
من , ماهان و روزبه با تعجب و سردرگمی به هم نگاه کردیم و گفتیم :
-مجوز ؟؟؟؟؟
-آخه دختر یجوری بگو ما حالیمون شه ! یعنی چی که میگی مجوز نگرفتیم ؟ توی این دنیام مگه مجوز باید داشته باشیم ؟
نسیم کمی من و من کرد و وقتی مات و مبهوت بودن ما را دید متوجه شد که از هیچ چیزی خبر نداریم و همینطور ما هم مشتاق بودیم تا هر چه زودتر چیزایی رو که ازش بی خبر بودیم بفهمیم !
نسیم چیزی رو گفت که نمی دونستیم باید خوشحال باشیم یا ….
-بچه ها شماها یعنی ماها همه مون , توی زمان گیر افتادیم !
نسیم ادامه داد : منم اولش وقتی سر از اینجا درآوردم فکر میکردم مردم ولی بعدش بخودم گفتم لابد موقع غرق شدن از دریا نجات پیدا کردم و اومدم بسمت یه جزیزه .. ولی ..
.. تا اینکه عده ای رو دیدم که بعدش متوجه شدم اونها چند تا دانشمند هستن که از کشورهای مختلف سالهاست بر سر پروژه ای کار میکنن که مربوط به سفر به آینده از طریق عبور از چاله هایی که در بعضی جاها وجود داره رو انجام میدن …..
ابتدا اونها فکر میکردن فقط خودشون میتونن وارد این چاله ها بشن و جزء اولین کسانی هستن که این عملیات سری روانجام میدن ولی کم کم اشخاص دیگه ای مثل من رو دیدن که در این مکان وجود دارن و جزء ناپدید شده ها هستن ….
پس از مکث نسیم روزبه گفت :
-منظورت اینه که ما هم وارد همچی چاله ای شدیم یا همون چاله زمان ؟
نسیم سرش رو تکون داد و گفت : آره درسته !
اندکی بعد که من که غرق حرفهای نسیم شده بودم گفتم :
-نکنه منظورتون از چاله همون تونل زمان باشه ؟
نسیم گفت : درسته دقیقا ! با اینکه من خیلی سر درنمیارم ولی وقتی با دانشمندان اینجا آشنا شدم چیزایی رو تا حدودی متوجه شدم و اونها اینجا در تلاش هستن که بتونن راهی رو به گذشته پیدا کنن یعنی زمانی که در حال زندگی بودیم .. راستی باید شما رو بهشون معرفی کنم چون چند سالی میشه اشخاص تازه ای وارد نشدن پس نشون میده دوباره فعل و انفعالاتی بوجود اومده !
هنوز گیج بودم طفلی ماهان که دیگه یک کلمه هم حرفی نمیزد .
نسیم پیشنهاد کرد که به کمپ دانشمندان بریم و با اونها آشنا شیم .
ما در مسیری بودیم که از آبشار و دشت رؤیایی دور میشدیم .
تقریبا یک ربع راه رفتیم تا اینکه چند تا خونه چوبی دیدیم که به سبک زیبایی طراحی و ساخته شده بودن و رنگ چوب خونه ها , رنگ آمیزی خاصی داشتن که از راه دور نور عجیبی رو از خودشون به اطراف منتشر میکردن و دورتادور خونه ها ابزار بخصوصی بود که هیچوقت ندیده بودم .
کمی که نزدیکتر شدیم دو تا مرد و یه خانم با تعجب ما رو نگاه میکردن !!
پس از نزدیک شدنمون نسیم ما رو بهشون معرفی کرد .
هر سه تای اونها ایرانی بودن و ما که منتظر دانشمندان خارجی رو داشتیم غافلگیر شدیم !
تازه متوجه شده بودیم که ایرانی ها هم در این پروژه سهیم بودن و برامون جالب تر شد که دانشمندان خارجی از کشورهای ژاپن , روسیه و آمریکا ردهای این چاله ها رو در ایران یافته بودن .
دانشمندای ایرانی که سه نفر بودن همشون دکترای فیزیک داشتن و با دانشمندان ژاپن , روسیه و آمریکا بر سر نظریه ای که فیزیکدان مشهور انگلیسی استفان هاوکینگ سالها پیش بیان کرده بود تحقیق میکردن .
بقیه دانشمندان شش نفر بودن که در قسمت های مختلف مشغول تحقیق بودن .
نسیم ما رو به اونها معرفی کرد و با کمال تعجب درست مثل اینکه یکی از اقوام خودشون رو دیده باشن ما رو در آغوش گرفتن و احوالپرسی کردن .
بعد از آشنایی بود که فهمیدیم هفت سال از اومدنشون به این نقطه ناکجاآباد میگذره ..
و مهمتر از همه این رو متوجه شدیم که ما از یک حفره خیلی کوچک که فقط میتونه یه ماشین یا یه آدم رد بشه وارد این مسیر شدیه بودیم ..
یه حفره کوچک .. و دقیقا جلوی ما باز شده بود ….

ادامه دارد
نویسنده : لیلا شاهپوری



منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قسمت گمشده ی اواتار اخرین باد افزار فرار از دنیای ارواح