سرگرمی


2 دقیقه پیش

دانلود بازی اندروید

اندروید (از یونانی: به معنای مَرد، انسان، شبه آدم یا رُبات (آدم آهنی))، (به انگلیسی: Android) یک سیستم عامل همراه است که گوگل برای تلفن‌های همراه و تبلت‌ها عرضه می‌نماید و ...
2 دقیقه پیش

بازی اکشن-ماجرایی اسطوره های کوچک/ Pocket Legends

آخرین خبر/ Pocket Legends یکی از جذاب ترین بازی های آنلاین اکشن و سرگرم کننده برای سیستم عامل اندروید است. باید اشاره کرد که این بازی، اولین و بهترین بازی کمپانی MMO است که موفقیت ...



پرونده روز/ سنگینی بار زندگی برشانه هایی کوچک


پرونده روز/ سنگینی بار زندگی برشانه هایی کوچکخراسان/ بالا و پایین شهر برایشان بی معناست.کودکانی که به جای گرمای خانه ،سردی هوای خیابان و نگاه عابران را یک جا به جان می خرند تا لقمه نانی بیابند در این شلوغی شهر.سال هاست که فضای مجازی پر شده از محبت و تاسف درباره کودکان کار ،به کودکان معصومی که گاه با نگاهشان و گاه با صدای بلند حق از دست رفته شان را به عابران گوشزد می کنند. اما در فضای واقعی برخی از ما با دیدن کودکی از جنس کار،بی محابا شیشه های خودروی مان را بالا می کشیم،راهمان را کج می کنیم و خودمان را به ندیدن و نشنیدن می زنیم.می خواهیم از این واقعیت تلخ به سرعت عبور کنیم و با ندیدنشان خودمان را آرام کنیم.
دخترک فال فروش
شاید دیدن بچه های چهار یا پنج ساله فال فروش بر سر چهارراه ها برایمان به عادت تبدیل شده باشد.اما به کول گرفتن نوزادی چند ماهه توسط دختربچه ای چهار یا پنج ساله بهت آور است.او را درست در میانه بزرگراه همت دیدم،در ترافیک سنگین خودروها و چهره های درهم کشیده راننده ها.
کودک را به دوش کشیده بود و فال می فروخت.وقتی از خودش و بچه ای که به دوش گرفته می پرسم ،درست مانند نوار ضبط شده ای ،بی مکث می گوید:عمو فال بخر،عمو فال بخر.... گویی تمام دنیایش همان یک دسته فال است و سنگینی کودک بر روی ستون فقراتی که خمیده شده است.
یک دنیا آرزوی کودکانه
از اتباع بیگانه اند و ساکن خیابان شوش تهران.ناصر و پدرش هر روز برای کار به خیابان مجاهدین اسلام ،در نزدیکی میدان شهدا می آیند.پدر کفش دوزی دوره گرد است که حالا چند ماهی است بساط کاسبی اش را در این نقطه از شهر پهن می کند. ناصر پسر هشت ساله ای است با یک دنیا آرزوی بچه گانه.بچه ای که باید آرزوهای کودکی اش را بین فقر و بساط کفش دوزی پدر جست وجو کند. ناصر را هر بعد از ظهر کنار پدر می بینم.گاهی کمکی به پدر می رساند،کفشی واکس می زند و گاهی کنارپدر می نشیند.وقتی از درس و مدرسه می پرسم،می گوید: مدرسه می روم.کلاس دوم هستم.مدرسه ام که تمام می شود می آیم این جا. ناصر و پدرش هر دو کم حرف اند و کم توقع.وقتی می پرسم مدرسه را دوست داری یا نه ؟می گوید: دوست دارم اما کارتون هم دوست دارم ولی تلویزیون نداریم.با همان دست هایش که از سرما خشک شده ،کفش ها را با دقت واکس می زند و خوشحال است.خوشحالی اش با بچه های دیگر فرق دارد،چشمانش برق می زند از این که توانسته کمک حال پدر باشد،تا شاید این ماه بتوانند اجاره اتاق 12 متری شان را به موقع بدهند و مادر و خواهرهایش نگران خانه به دوش شدن نباشند.آری خوشحالی ناصر نه از بچگی کردن بلکه از بزرگ شدن در سال های کودکی است.او هم مثل تمام بچه های کار ، دوران بچگی نگذرانده بزرگ می شود و آینده اش از خاطرات کودکی خالی خواهد بود.
مادرم نفهمد باربری می کنم
بچه های کار را در بازار تهران هم می توان پیدا کرد.اما نه به عنوان فال فروش و جوراب فروش.برایم جالب است دیدن پسر بچه های 10-12 ساله در قلب بازار تهران که برای امرار معاش خود و خانواده شان مجبور ند با چرخ دستی کار کنند.به سختی چرخش را در دالان های باریک و کوچه پس کوچه های بازار هل می دهد و به جلو می رود.هر جا هم که گیر کند مردم دستی به چرخ می رسانند و کمکش می کنند.او هم مثل بقیه بچه های کار نان آور خانه است و مجبور است کار کند.اسمش امیر است و 16سال دارد.در زندگی امیر از درس و مدرسه خبری نیست.می گوید مجبورم کار کنم و خرج مادر و برادرم را بدهم.پدرم گذاشته و رفته و ما مانده ایم و کلی خرج.قسمم می دهد چیزی ننویسم که مادرش بفهمد او روزها باربری می کند،چون به مادر گفته دریک کارگاه جوراب بافی،جوراب بسته بندی می کند و کارش سبک است.سر درد دلش که باز می شود می گوید:خدا را شکر کاسب های این جا خیلی هوای مرا دارند.بارهای سبک را به من می دهند که اذیت نشوم.علاوه بر کرایه انعام هم می دهند و هر کدام شان در هفته یک روز ناهار میهمانم می کنند.خدا را شکر کار و بارم خوب است.می گویم دوست نداشتی مدرسه می رفتی؟می گوید: تا وقتی پدرم بود تا پنجم خواندم اما از وقتی گذاشت و رفت مجبور شدم کار کنم.خب من هم دوست دارم درس بخوانم و برای خودم مغازه بزنم اما فعلا نمی شود.
من و داداشم باید هم کرایه خانه بدهیم
تهران شهر بزرگی است.گاه فاصله آدم های دارا و ندار آن قدر زیاد است که هر رهگذر و عابری بی آن که بخواهد در آدم ها دقیق شود می تواند به آن پی ببرد.نزدیکی های غروب است و خودروها پشت ترافیک سنگین خیابان مانده اند.زن و مرد جوانی داخل خودروی چند صد میلیون تومانی شان نشسته اند.هوا آن قدر مطبوع است که شیشه هارا پایین کشیده اند و مشغول صحبت و خنده اند.پسرک اگر چه ژنده پوش است اما معصومیت از چشمانش می بارد.با یک دسته روزنامه و شیشه شوی به سمت خودرو می رود.پیش خودش فکر می کند اگر از سمت شیشه خانم شروع کنم ،چون زن است حتما دلش می سوزد و پول بیشتری می دهد.خیره به رفتار پسر و سرنشینان ماشین مانده ام که ناگهان زن از دیدن پسرک شوکه می شود،می ترسد و بی محابا شیشه را بالا می کشد.مرد پسر را صدا می کند هزار تومانی را مچاله می کند و کف دستش می گذارد و می گوید: برو.پسرک را که صدا می زنم به سرعت خودش را می رساند.
سریع دست به کار می شود شیشه را خیس می کند و با دست های کوچکش شروع به پاک کردن می کند.کارش که تمام می شود از سن و سالش می پرسم،می گوید: 12سال دارد اما ظاهرش کم سن و سال تر به نظر می رسد.اسمش علی است و کلاس پنجم است.می پرسم که درست هم خوب است یا نه؟سرش را پایین می اندازد و حرفی نمی زند.وقتی می گویم چرا کار می کنی؟ آن هم پاک کردن شیشه خودروها؟می گوید: مجبوریم.
من و داداشم باید هم کرایه خانه بدهیم هم خرج مادر و خواهرم را.همیشه شیشه پاک نمی کنم ،اکثر وقت ها می روم بازار فال می خرم ومی فروشم.100تومن می خرم 500یا هزار تومان می فروشم.ولی این بار دستم خالی بود مجبور شدم شیشه پاک کنم.علی از وقتی پدرش از دنیا رفته مجبور است هر روز کار کند،خودش می گوید اگر اجبار مادرش نبود صبح ها مدرسه نمی رفت و از صبح تا شب کار می کرد تا مادرش مجبور نباشددر خانه های مردم کار کند.
یک ساندویچ برایم بخر
ساعت نه شب،میدان ولیعصر.پسرک با دسته ای جوراب مردانه مقابل یک مغازه ساندویچ فروشی ایستاده و به هر عابری که از آن جا رد می شود برای خرید جوراب التماس می کند.مردها برایش حکم عمو دارند و خانم ها را خاله صدا می زند.پنج دقیقه ای گوشه پیاده رو به تماشای پسرک که به نظر می رسد هفت یا هشت سال بیشتر ندارد می ایستم. به هر کس التماس می کند ،بی اعتنا از کنارش می گذرد. التماس های کودک آن قدر درد آور است که هر عابر خسته از کار روزانه ای را حتی برای یک لحظه هم که شده به خود مشغول کند.نزدیکش که می شوم بی درنگ می گوید :عمو، جوراب می خری؟ عمو جوراب بخر.عمو....
بی اعتنا از کنارش رد نمی شوم.حداقل جوابش را می دهم و می گویم: احتیاج ندارم.به سرعت می گوید: می شود برایم یک ساندویچ بخری؟
گرسنه ام ،ناهار هم نخورده ام. ساندویچ را که می گیرد، گویی دنیا را به اوداده اند.اسمش را می پرسم.می گوید: احمد.راستی احمد! چند سال داری؟ مدرسه هم می روی؟
حدسم درست است. هشت سال بیشتر ندارد و بایک حساب سرانگشتی باید صبح ها روی نیمکت های کلاس دوم بنشیند.اما احمد تا به حال مدرسه نرفته است.می گوید :چهار تا خواهر و برادریم و هیچ کدام هم مدرسه نمی رویم.همه کار می کنیم تا خرج خانه را در بیاوریم.می پرسم: دوست داری مدرسه بروی؟سرش را بالا می اندازد و می گوید: نمی دانم.ولی دوست دارم یکی پیدا شود این جوراب ها را بخرد تا من بروم خانه.خانه مان دور است،رباط کریم می نشینیم.تا برسم خانه ساعت 12 شب است،فردا دوباره باید بیایم سر کار.احمد جواب درست و حسابی به سوال هایم نمی دهد،فقط هر چند دقیقه یک بار می گوید «جوراب نمی خری؟»
روزها و شب های پایتخت و خیلی دیگر از شهرها پر است از بچه های کاری که حتی یک روز هم کودکی نکرده اند. کودکان کاری که به جای رفتن به مدرسه یا حتی بعد از تعطیل شدن از مدرسه در سر چهارراه های اصلی شهر فال یا گل می فروشند.کودکانی که باید پشت میزهای مدرسه درس بخوانند و اوقات فراغتشان را مانند دیگر بچه های هم سن و سالشان در کنار خانواده و دوستان سپری کنند.
روند روبه افزایش ترک تحصیل در میان کودکان کار
عضو هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان از روند رو به افزایش ترک تحصیل در میان کودکان کار خبر داد.
طاهره پژوهش در گفت و گو با خراسان افزود:محدود شدن روابط اجتماعی کودکان کار به کسب درآمد و نبود رشد عاطفی در این دسته از کودکان باعث افزایش وقوع بزه در بزرگ سالی این کودکان خواهد شد.وی مهم ترین آسیب تهدید کننده کودکان کار را رشد نیافتگی عاطفی این افراد به واسطه تحقیرهایی می داند که باعث پایین آمدن عزت نفس آن ها می شود.به گفته این کارشناس امور کودک وقتی رشد عاطفی کودکان کار در محیط خیابان مختل و تمام روابط این افراد به روابط اقتصادی منحصر می شود، اغلب این کودکان بزرگ سالی خوبی در پیش نخواهند داشت .
سوء استفاده از کودکان کار برای فروش مواد مخدر
وی سوء استفاده از کودکان کار برای فروش مواد مخدر را پیش زمینه ورود این قشر از جامعه به دنیای پلید اعتیاد دانست و گفت: با وجود عضویت ایران در کنوانسیون حمایت از حقوق کودک و ممنوعیت کار کردن افراد زیر 18سال ،باز هم شاهد حضور کودکان کار در خیابان ها و کاهش سن این کودکان که در کارگاه های زیرزمینی مشغول کارند هستیم. تا جایی که آمار کودکان کار ترک تحصیل کرده روز به روز روبه افزایش است.
وی به مدرسه ای در یکی از مناطق تهران اشاره کردکه از 220شاگرد آن 120نفرشان کودک کار هستند و به دلیل مشکلات مالی مجبور به کار کردن درکوچه و خیابان شده اند.کودکانی که در صورت حمایت مالی می توانند بدون مشکل به ادامه تحصیل بپردازند.
وی با توجه به مشاهدات میدانی انجمن حمایت از حقوق کودکان از سرعت گرفتن روند ترک تحصیل بین کودکان کار به ویژه در مقطع دبیرستان خبر دادو گفت :ایجاد مدارس دوستدار کودک ویژه کودکان کار می تواند از تعداد بازمانده های از تحصیل بکاهد و ازبزهکار شدن آنان جلوگیری کند.
وی راه نجات این کودکان از انجام کارهای طاقت فرسا یا دستفروشی در خیابان ها را حمایت های دولتی و پرداخت یارانه به آنان می داند و می گوید: کودکان کار در کشور به سه دسته تقسیم می شوند که بخش عمده ای از آن ها به دلیل فقر و نداشتن سرپرست مجبور به کار هستند.
دسته دوم را کودکان بد سرپرست تشکیل می دهند که مجبور به تامین هزینه های والدین معتاد خود شده اند.دسته سوم نیز اتباعی هستند که برای کار همراه با خانواده یا یکی از نزدیکان خود به ایران می آیندواز وضعیت معیشتی و کاری خوبی برخوردار نیستند.
در تمامی این گروه ها تنها دولت است که می تواند با درنظر گرفتن کمک های مالی مستقیم و انجام مددکاری بر روی کودکان و خانواده هایشان مشکلات این حوزه را حل و فصل کند و کودکان کار را پشت میز و نیمکت های مدرسه برگرداند.
مهم ترین نکات
درس رادوست دارم اما کارتون هم دوست دارم ولی تلویزیون نداریم
قسمم می دهد چیزی ننویسم که مادرش بفهمد او روزها باربری می کند،چون به مادر گفته
دریک کارگاه جوراب بافی،جوراب بسته بندی می کند
اگر اجبار مادرش نبود صبح ها مدرسه نمی رفت و از صبح تا شب کار می کرد تا مادرش مجبور نباشد درخانه های مردم کار کند
چهار تا خواهر و برادریم و هیچ کدام هم مدرسه نمی رویم.همه کار می کنیم تا خرج خانه را در بیاوریم
ایجاد مدارس دوستدار کودک ویژه کودکان کار می تواند از تعداد بازمانده های از تحصیل بکاهد و از بزهکارشدن آنان جلوگیری کند


با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: خراسان


ویدیو مرتبط :
سفر به درون دنیای خرس های کوچک/تجربه ای از زندگی هر روز