سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



نقد کتاب/"من گنجشک نیستم" دریچه ای به داستان و نقد


نقد کتاب/آخرین خبر/ رمان گرچه از فصل های کوتاه ، خوانش سریع به علت استفاده از جملات کوتاه و ضرباهنگ تند برخوردار است ولی از کشمش های شدید بیرونی و یا تعلیق داستان های ماجرا محور به دور است ،چرا که رمان مدرن به جای نقل حوادث ،به بیان ذهنیت فرد توجه دارد و روح عصیان و به سخره گرفتن جامعه را در خود دارا است.داستان مدرن از انسان های جدا افتاده ای سخن می گوید که در جامعه صنعتی زده ای که با افول معنویت و عدم ارتباط انسانی رو به رو است، دست و پا می زنند؛ به همین دلیل می توان گفت مستور در« من گنجشک نیستم» به هستی­ شناسی انسان توجه دارد و از تقابل­های مرگ - زندگی/ عاقل- دیوانه/زندگی عقلانی- زندگی غیر عقلانی/ امید- ناامیدی/ زن- مرد/ملال- سر زندگی/خود- دیگری/برای بیان مضمون و درون­مایۀ اثر که عنصر و محور اصلی است، سود می جوید.
* هجوم در ماند گی انسانی *

نگاهی به « من گنجشک نیستم» مصطفی مستور


*آشنایی با نویسنده *

مصطفی مستور متولد 1343اهواز،دارای مدرک مهندسی عمران از دانشگاه صنعتی اصفهان یکی از نویسندگان پر کار معاصر است. وجود رمان هایی چون «روی ماه خدا را ببوس» ؛« استخوان خوک و دستهای جذامی» و مجموعه داستانهای « چند روایت معتبر»؛« حکایت عشقی بی قاف ، بی شین، بی نقطه» ؛ « عشق روی پیاده رو» ؛ « من دانای کل هستم» گویای این گفته است.
مستور به غیر از نوشتن در عرصه ادبیات داستانی به پژوهش و ترجمه نیز پرداخته است. تسلط او به زبان - داشتن مدرک کارشناسی ارشد زبان باعث شده است که او در عرصه­های متفاوت گام بردارد و صاحب کتب ترجمه شده ای چون «فاصله و داستان های دیگر،ریموند کارور،1380» ؛ « سرشت و سرنوشت،سینما کیشلوفسکی ،مونیکامور،1386» و هم چنین « پاکت ها و چند داستان دیگر،ریموند کارور1382» باشد.او هم چنین در زمینه پژوهش کتاب «مبانی داستان کوتاه- نشر مرکز » و در زمینه نمایش نامه نویسی « دویدن در میدان تاریک مین-نشر چشمه» را به چاپ رسانده است.
از دیگر آثار این نویسنده باید به رمان " من گنجشک نیستم - نشر مرکز " اشاره کرد، که به مرحله نهایی جشنواره جلال آل احمد راه یافته است. مستور برنده لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان نویسی صادق هدایت و برنده جایزه سوم مسابقه داستان کوتاه مجله ادبیات داستانی است. رمان« روی ماه خدا را ببوس» این نویسنده نیز برگزیده بهترین رمان سال های 79 و 80 جشنواره قلم زرین بوده است.

* مقدمه *

رمان « من گنجشک نیستم » با ژانر واقع گرای مدرن از نوع روان شناختی و با دیدگاه اول شخص مفرد ، با مقدمه کوتاه از دغدغه ذهنی مردی می گوید که در اثر مرگ فرزند و سپس همسرش در گودالی به نام ترس از مرگ گرفتار می شود «نوعی وحشت و ترس و نگرانی و اضطراب شدید از مردن.از این فکر که ته این زندگی چیست؟(ص34) داستان در بیست بخش جداگانه و در هشتاد و پنج صفحه روایت می شود،به جزء سه بخش از داستان - فصل دوم خانه ،فصل نوزده و بیست کافه پریا - مکان داستان بیشتر به محوطه و ساختمان آسایشگاه روانی اختصاص یافته است. لحظه روایت تقریبا چهار ماه بعد از مرگ همسر راوی در آسایش گاهی نزدیک به پادگان گلاب دره است. زمان تاریخی اثر باز می گردد به سال های70 13به بعد. کانون روایت اثر بیشتر درونی است . مستور با انتخاب نظر گاه من راوی خواننده را مانند دیگر داستان های مدرن با دغدغه­های درونی و فردی شخصیت آشنا می­کند.خواننده با واقعیت­هایی در جهان داستانی روبه­ رو است که بازتاب ذهنی شخصیت محسوب می­شود.مستور در این اثر با نشان دادن افراد منزوی و تک افتاده از گودال ها و حفره هایی سخن می گوید که افراد در آن گرفتار آمده اند ؛حفره هایی چون زن- ترس- تاریکی- اندیشه و سوالات مکرر بی جواب مانده. داستان حدیث افرادی است که چون واقعیت ها موجود زندگی را بر نمی تابانند ، تعادل روحی شان را از دست می دهند؛ انسان هایی است که چون نتوانسته اند مثل دیگران با قواعد بازی زندگی مدرن کنار بیایند و بر روی اتفاقات پیرامون شان دقت نظر بیشتری داشته اند، حالا در آسایشگاه روانی به سر می برند. مردانی چون راوی که سعی می کنند «سعی کرده ام خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانسته ام. بعضی ها همه ی خودشان را پاک می کنند و می روند. لابد می توانند. من نمی توانم.»(ص7) اما نمی توانند خودشان را فراموش کنند.از همین رو است که گفته می شود
« هر انسانی جهان مفهومی و انتزاعی مختص خودش را دارد و این مفاهیم در هیچ چار چوب و نظامی نمی گنجد. بلکه به در ک انسان ها از جهان بازمی گردد.» ژرژ پوله

رمان گرچه از فصل های کوتاه ، خوانش سریع به علت استفاده از جملات کوتاه و ضرباهنگ تند برخوردار است ولی از کشمش های شدید بیرونی و یا تعلیق داستان های ماجرا محور به دور است ،چرا که رمان مدرن به جای نقل حوادث ،به بیان ذهنیت فرد توجه دارد و روح عصیان و به سخره گرفتن جامعه را در خود دارا است.داستان مدرن از انسان های جدا افتاده ای سخن می گوید که در جامعه صنعتی زده ای که با افول معنویت و عدم ارتباط انسانی رو به رو است، دست و پا می زنند؛ به همین دلیل می توان گفت مستور در« من گنجشک نیستم» به هستی­ شناسی انسان توجه دارد و از تقابل­های مرگ - زندگی/ عاقل- دیوانه/زندگی عقلانی- زندگی غیر عقلانی/ امید- ناامیدی/ زن- مرد/ملال- سر زندگی/خود- دیگری/برای بیان مضمون و درون­مایۀ اثر که عنصر و محور اصلی است، سود می جوید.

* خلاصه داستان*
اثر حکایت زندگی مردی به نام ابراهیم است که به علت از دست دادن فرزند و سپس همسرش دچار سرگیجه های شدید و خلاء روحی روانی شده و توسط تنها خواهرش در آسایشگاه روانی بستری می شود .ابراهیم مردی است که دو سال پیش به علت تغییر رشته در کتابخانه دانشگاه با دختری به نام افسانه آشنا می شود و سپس با او ازدواج می کند.در فصل دوم کتاب خواننده به روابط عاشقانه ابراهیم و افسانه در گذشته پی می برد. از این فصل به بعد تمرکز روایت بیشتر بر روی اشخاص و اتفاقات داخل آسایشگاه است.خواننده با مردانی چون« کابلی »که به علت خیانت همسرش به میل خود به آسایشگاه پا گذاشته؛ با «دانیال نازی» که در گودالی از سوالات مکرر گرفتار آمده و سر تا سر اتاقش را کتاب پر کرده؛مردی که از درماندگی بشری شعر می گوید،روبه رو است. با «امیرماهان » که تنها امید زنده بودنش را در وجود و تقدس زنان می بیند و معتقد است « در واقع اگه این دنیای عوضی معنایی داشته باشه قسم می خورم به خاطر اینه که امثال تاجی - یک زن منفعل یا خانه دار- توش زندگی می کنند»(ص67)؛با کوهی رئیس آسایشگاهی که چون فرمانده ها دستور می دهد و در انتها خود به نوعی جنون می رسد« روح های دایره مطلقا نمیتوانند باور کنند روزی چهار گوش بوده اند. یا قرمزها که روزی آبی بوده اند و..»(ص64)؛ یاقوتی که برای دیدن پروین دست به فرار می زند و یا نوری که در اثر نرسیدن به معشوقه اش دچار جنون می شود و ... این جا است که ابراهیم به پیشنهاد کابلی تصمیم به ترک آسایشگاه می گیرد چرا که به این نتیجه می رسد که بیرون خیلی هم گند تر از آسایشگاه نیست. ابراهیم با گرفتن مرخصی به قصد دیدار زنی از دوستان کابلی به کافه پریا می رود.او در آنجا با نبود «پوری- آشنای کابلی» با مرد مستی مواجه می شود که به علت کشته شدن همسرش پی در پی بطری های سبز کوچک داخل جیبش را خالی می کند. مرد مست از ترسش نسبت به زن که چون کوه غصه است و از عاشق شدن که مانند هیولا است با ابراهیم حرف می زند و از او می پرسد که از چه چیزی می ترسد. ابراهیم از مردن سخن می گوید و مرد می پرسد« مرگ رو درست کرده اند تا باهاش ما رو بترسونند. عین لولوی سر خرمن که واسه ترسوندن گنجشک ها درست می کنند.خوب مگه تو گنجشکی؟» ابراهیم بعد از رفتن مرد و سر گیجه ای که دچارش می شود، درمی یابد که گنجشک نیست و بر ترسش غلبه می کند . او در انتها همراه دیگران به تماشای کسوف می نشیند.

*درون مایه و ایده اثر*

بی شک عنصر اصلی این اثر درون مایه و پیامی است که در نام اثر نیز مستتر شده.رمان با پایان نسبتا خوش گویای این مطلب است که انسان باید در مقابل مشکلات سر خم نکند و به مبارزه برای زندگی ادامه بدهد چرا که « هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه اش نخواهد رساند.»(ص31) و ما مانند گنجشک ها از مترسکی به نام مرگ نباید هراسی داشته باشیم.. اما آن چه که دست مایه این مضمون تکراری شده، بیان این ایده است که «چه می شد اگر مردی بعد از مرگ نزدیکان در چاه مرگ گرفتار می آمد و نمی توانست بر حال خود غلبه کند؟» ایده ای که چندان هم جدید به نظر نمی رسد.
مصطفی مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه درباره ی درون مایه می نویسد« درونمایه داستان که گاه از آن به فکر اصلی یا مضمون و یا پیام تعبیر می شود، دیدگاه و جهت گیری نویسنده است نسبت به موضوع داستان درونمایه ها ایدئولوژی های بر گرفته از جهان بینی هستند.»»اما آنچه که به هر اثری عمق می بخشد و آن را از رمان های سنتی با اظهار نظر های مستقیم نویسنده جدا می کند دادن پیام در لایه های زیرین است. از همین رو است که دکتر جانسن منتقد انگلیسی اشاره می کند « آنچه بیش از حد آرمانی شود چنان از خواننده فاصله می گیرد که نمی تواند چیزی به او بیاموزد.»
کاری که به اعتقاد نگارنده مستور از آن غافل مانده و چنان در بحث های فلسفی از دهان شخصیت های داستانی - که گاه همخوانی با ذهن و زبان شخصیت ندارد- به مضمون رمان اشاره می کند که گاه باعث جدا شدن خواننده از متن می شود.براستی کدام آدم مستی است که می تواند حکیمانه حرف بزند و از تقدس عدد هفت بگوید تا بانی تشرف فکری چون ابراهیم نام شود .کدام انسان سر گشته ای است که تنها با دیالوگی کوتاه به تحول فکری و عقیدتی برسد؟!
به گفته باختین « ایدئولوژی مثل زبان ناپیدا است .هر متنی تحت تاثیر ایدئولوژی شکل می گیرد.» درست است که هر نویسنده در اثرش خواهان گفتن اندیشه و ایدئولوژی پنهانی وجودش است؛ ولی باید این را در نظر داشته باشد که در هر متنی مضمون و مسئله همگام با هم در خلال اثر پیش بروند تا بانی باور پذیری متنی شوند؛نه اینکه تنها در انتها با دیدار تصادفی مردی در کافه مشکل اصلی شخصیت بدون پیش زمینه لازم سببی و زمانی با کمک چند دیالوگ رو که اسم داستان را توجیه می کند، گره گشایی شود.آیا این جمله ای نیست که نویسنده در دهان شخصیت داستانی اش گذاشته است تا نام اثرش را در انتهای متن موجه گرداند؟براستی راه دیگری برای عنوان کردن نام اثر وجود ندارد؟ و اصلا چه الزامی برای توجیه نام کتابی در درون متن است ؟

*شخصیت پردازی*

توانایی و ارزش کار نویسندگان داستان ها تنها با میزان مهارت آنان در خلق شخصیت ها سنجیده می شود . «داستان پردازانی موفق ارزیابی می شوند که بتوانند شخصیت های داستانی خود را ملموس،زنده و پذیرفتنی به تصویر بکشد.»(رضی، احمد؛ استادیار دانشگاه، ادبیات داستانی، تهران: ش 105)
آن چه که در این رمان دیده می شود،وجود شخصیت های باورناپذیری است که خواننده از درک آنها عاجز است.شخصیت هایی که عمل کردشان در موقعیت های خاص چراها را به ذهن متبادر می کنند؛ شخصیت هایی با رازهای ناگشوده و اعمالی که قابل پیش بینی نیست.در این مجال به چند کنش غیر منطقی اشاره می کنم.
ابراهیم: شخصیت اصلی اثر،مردی که فکر می کند مرگ مثل یک آدم کش حرفه ای به دنبال اش است و گه گاه دچار تشنج هایی می شود که خود این گونه تعبیرشان می کند.« گاهی وقت ها کله ام داغ می شود و بعد شروع می کنند به گیج شدن.انگار چیزها بر محیط دایره ای به مرکز من شروع می کنند به چرخیدن»(ص15) حال این سوال مطرح می شود مردی این چنین پریشان، چگونه می تواند حتی در لحظه بیهوشی اش روایتگر داستانش باشد؟آیا اختلالات روانی تنها به غش کردن خلاصه می شود و واکنش بیرونی دیگری ندارد؟اما آنچه که بیشتر از همه در مورد شخصیت اصلی سوال بر انگیز است ،تحول غیر منطقی و باور ناپذیر انتهای داستان است.
لئوناردو بیشاب در کتاب درس هایی درباره ی داستان نویسی می گوید " برای تحول هر شخصیتی باید امکاناتی چون : به خود آمدن ؛ به فکر فرو رفتن؛ دنبال راه حل گشتن و به نتیجه رسیدن ،وجود داشته باشد. " به عبارت خلاصه پس زمینه لازم فکری و زمانی مستلزم تحول است .آیا این پس زمینه برای تحول شخصیتی ابراهیم در انتهای متن گنجانده شد؟ به اعتقاد نگارنده نویسنده می بایست برای این تحول اقدامات مهم تر و باور پذیر تری در نظر می گرفت.
از نکات مهم دیگر هماهنگ نبودن ذهن و زبان راوی است.راوی پریشان حال بسیار منسجم و با رعایت توالی زمانی، بدون پریشان گویی خاصی ماجرا را روایت می کند و این در حالی است که خواننده با مردی مواجه است که دچار بحران روحی روانی شده. مردی که در اثر عشق و از دست دادن آن دچار جنون شده. به اعتقاد نگارنده رعایت توالی زمان در شرح ماجرا ها برای چنین راوی کمی به دور از ذهن است. اگر مستور از عدم توالی زمانی و بازگشت های بیشتر به گذشته در متن سود می جست نه تنها باعث ایجاد پیش زمینه ذهنی برای خواننده بلکه شخصیت داستانی برای شناخت هویتش می شد. چرا که در داستان های مدرن علاوه بر تک افتادگی انسان ، زوال و بحران روابط عاطفی انسانی، به شخصیت تفرد یافته و منزوی اشاره می شود که می خواهد با مرور گذشته در حال، به شناخت وسیع تری از خود و جهان هستی و پیرامونش برسد. آدم هایی که گاه تنها با خاطره هایشان زندگی می کنند و گذشته همواره در حالشان تاثیر گذار است،به همین دلیل است که در این نوع داستان ها نویسنده با استفاده از پل های تداعی خواننده و شخصیت داستانی را به کنکاش در گذشته می کشاند تا بانی هویت یابی و تحول فردی شود؛کاری که مستور کمتر به آن اقدام ورزیده است .خواننده در این متن به درستی نمی داند شخصیت اصلی از چه جایگاه طبقاتی – اجتماعی برخوردار است که تا این حد سریع نسبت به ناملایمات زندگی عکس العمل نشان می دهد. براستی شغل راوی و وضعیت مالی او یا خواهرش چگونه است که توانسته در چنین آسایشگاه مجهز با داشتن اتاق جداگانه، خط تلفن ،آسانسور، کامپیوتر و دیدن فیلم « تانگو در بهشت»... بستری شود؟

کوهی،رئیس آسایشگاه: فردی با تکه کلام«روشن شد» که مدام دستور می دهد . رئیسی که با بیماران مانند سربازهای پادگان برخورد می کند .کسی که بیماران را عوضی و احمق خطاب می کند.
«کسی برای شما عوضی ها دعوت نامه نفرستاده که بیاید اینجا.... سرتون را عینه و گاو بندازید پایین و راه بیفتید و از این جا برید بیرون ....مراحل بالاتری هم هست که گمون نمی کنم در فهم گوساله هایی مثل شما بگنجه...»0ص25) و طوری با بیماران برخورد می کند و آنان را به زندگی بر می گرداند که « انگار اسبی وحشی را رام کرده بود و بر گردانده بود به اصطبل.»(ص26)
مردی که برای ایجاد نظم و مقررات افراد را احضار می کند تا به گفته خودش « تعادل شما عوضی ها را که به هم خورده دوباره بر قرار کند.»(ص42)
رئیس که اجازه می دهد تلویزیون آسایشگاه مدام جنگ ،کشتار و قتل عام افراد و حتی مرگ و نیستی نهنگ ها را نشان دهد؟! مگر نه اینکه بیماران آسایشگاه روانی معمولا در آرامش به سر می برند و از در گیری ها ،ضد و خورد های بیرونی جدا نگه داشته می شوند تا به تعادل روحی برسند ،پس نمایش این برنامه های تلویزیونی و چینش این همه سیاهی و پوچی از چه رو است؟ چینشی که گویا تعمدا در متن توسط نویسنده گنجانده شده. آیا واقعا کانال های تلویزیون پشت سر هم از پوچی زندگی،مرگ،اندوه، کشتار،درماندگی انسان و حیوانات سخن می گوید .مضامین و بن مایه هایی که اکثرا دست مایه داستان های مستور است و رد پای او را در متن آشکار می کنند.

شخصیت های فرعی تر: چون کابلی، دانیال نازی، یاقوت آسیابان ، تاجی خوشگله، مخمل که نه تنها اسامی غیر آشنا و نا ملموس دارند بلکه سخنانی و اعمالی از آنان سر می زند که سوال بر انگیز است.افرادی که هریک به نوعی دستی به فلسفه دارند و همه در مدح زن و ستایش از او از هم پیشی می گیرند . چه این زن خیانت کار کابلی،سوری نامی باشد که شوهرش هنوز نمی تواند عشق او را فراموش کند و چه یاقوت آسیابان که علی رغم غیرت مردان ایرانی عکس معشوقش «پروین» را به همه نشان می دهد و می خواهد عکس او را همه داشته باشند چرا که می گوید« پروین بزرگتر از اونه که تنها یه نفر عاشقش باشه.»(ص33)
مردانی که هریک مثل یک فیلسوف سخنان حکیمانه به خورد خواننده می دهند. چه زمانی که ابراهیم به یاد فلسفه هایدگر در مقابل تکه کلام «روشن شد»کوهی می افتد(ص43) چه دانیال نازی کتاب خوان که به دنبال یافتن بدترین وضعیت ممکن بشری است و آن را در بیماری بچه ای مریض یا زلزله و بعد کشتار جستجو می کند( ص49) فردی که می خواهد هر چیزی باشد جز انسان« می خوام استعفا بدم. از آدم بودن....کاش می شد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. ..دارم مطمئن می شم که همه چیز غلطه . هیچ چیز سر جاش نیست....»( ص41) و چه ماهان وقتی از کشتار می گوید« بدتر از کشتار همون چیزیه که کشتار رو درست می کنه»(ص67)و معتقد است « کاش می شد درها و دریچه های دانستن رو بست»(ص68) جالب آن که این نگاه فیلسوفانه به دنیا از دید گاه مرد مست کافه پریا نیز جدا نیست«هر زن عینهو یه کوه غصه می مونه...تا وقتی کسی رو دوست نداشته باشی راحتی اما همینکه عاشقش شدی اون کوه غصه می آد سراغت .....»(ص80)
براستی مستور در این اثر چه چیزی را می خواهد به رخ بکشاند اینکه دیوانه ها شاید خیلی هم دیوانه نیستند . اینکه به راستی چه کسی دیوانه است ؟ آیا مستور می خواهد گفته فوکو - در کتاب تاریخ جنون- را در متن اش به تصویر بکشد که معتقد است قدرت مشخص کننده دیوانه گی ها است.« با پیدا شدن قدرت و علم ، عقل دوباره تعریف شد و دیوانه ها از جامعه جدا شدند. تا قبل از آن مجنون ها و دیوانه ها را عاقل و کاملتر از بقیه می دانستند.» مانند بهلول که گرچه به ظاهر دیوانه به حساب می آمد ولی در دوران خود از همه عاقل تر بود. اگر مبنا ی چینش شخصیت های اثر مستور، این مسئله باشد و بگویم امثال دانیال و امیر ماهان ها با بار اطلاعاتی فراوان و اندیشه های بیشمار دیوانه نیستند بلکه تنها دارای روح بلند تر با تامل بیشتر نسبت به رخ داد های بیرونی هستند؛ در آن صورت باید به مستور خرده گرفت که چرا علت حضور آنان در آسایشگاه به درستی معلوم نیست. یعنی هر کسی که کتاب زیاد بخواند و یا زندگی را در تقدس زنان و کیف دستی هایشان جستجو کند به مرز جنون می رسد؟ و چرا افرادی مانند ماهان یا نازی با آن سطح نگرش بالا از پوچی فلسفی به پوچی مادی می رسند؟آیا همه مردان جامعه مانند نوری- کابلی- یاقوت - ماهان و ... شیفته زن هستند و آنان را به هر نوع که باشد می پرستند؟ حتی اگر خیانت کار یا فاسد باشند؛ در آن صورت غیرت مردان ایرانی چگونه توجیه می شود؟

با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید

منبع: آخرین خبر آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
نقد رمان " آه با شین" در برنامه نقد کتاب شبکه 4