سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



شاهنامه خوانی/ داستان بیست و دوم: پادشاهی کیخسرو- بخش چهارم


شاهنامه خوانی/ داستان بیست و دوم: پادشاهی کیخسرو- بخش چهارمآخرین خبر/   همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.

لینک قسمت قبل


خاقان چین به پیران گفت : سواران من خسته هستند باید کمی استراحت کنند . وقتی خاقان لشکر ایران را دید گفت : اینها که اندکند . پیران گفت اما دلیرانی دارند که بسیار استوارند . پیران گفت شما سه روز استراحت کنید و بعد شما جنگ را آغاز کنید و شب بعد شما استراحت کنید و ما با آن‌ها می‌جنگیم .
کاموس گفت : اینها اندکند چرا باید این¬قدر درنگ کنیم ؟ همین حالا می¬توانیم کارشان را بسازیم . خاقان پسندید و لشکریان آماده شدند . از سوی دیگر فریبرز که طلایه دار سپاه ایران بود به گودرز رسید و آن‌ها به گرمی یکدیگر را به برگرفتند . گودرز از رستم پرسید و فریبرز گفت : او از پشت من می‌آید و گفته که فعلاً جنگ نکنیم تا او بیاید .
خبر ورود لشکریان ایران به پیران رسید . کاموس گفت : تو از رستم می‌ترسی ؟ صبر کن تا من هنرم را نشانت دهم و دمار از روزگار رستم درآورم .
وقتی هومان و لهاک و فرشیدورد خبر آوردند که سپاه ایران آمده است و فریبرز فرمانده آنان است . پیران گفت: فکرش را نکن اگر رستم نباشد باکی نیست ما کاموس را داریم . اما پیران بازهم در دل نگران بود .
وقتی خورشید زد کاموس آماده جنگ شد. از نزد گودرز سواری نزد فریبرز رفت و گفت که ترکان آماده جنگ شدند پس فریبرز آمد و به توس و گیو پیوست . کاموس که لشکر ایران را دید به لشکریانش گفت : یال و برز و بالای مرا ببینید و نترسید و جلو بروید . گیو که این سخنان را شنید عصبانی شد و تیغ کشید و کاموس را تیرباران کرد . کاموس سپر را پیش گرفت و با نیزه پیش آمد و بر کمرگاه گیو زد و سنان از کمر گیو افتاد . گیو جلو رفت و نیزه او را قلم کرد . توس که این صحنه را دید فهمید که او تاب تحمل جنگ با کاموس را ندارد پس به یاری گیو رفت . کاموس تیغی بر گردن اسب توس زد و توس بر زمین جست و پیاده به نبرد پرداخت . تا مدتی دو طرف به همراه سپاهیانشان می‌جنگیدند تا خسته شدند و هرکدام به‌سوی سپاه خود برگشت .
بالاخره رستم رسید .گودرز رویش را بوسید و اشک از چشمانش سرازیر شد پس رستم گفت که رزم سختی در پیش است و به مشورت با گودرز و گیو و توس و دیگر بزرگان پرداخت و آن‌ها برای رستم از کاموس و شنگل و خاقان چین و از منشور و بزرگان توران سخن گفتند .
صبح روز بعد هومان خیمه‌های فراوانی دید و فهمید که سپاه کمکی به نزد ایرانیان آمده است . غمگین نزد پیران رفت و گفت : خیمه‌ای سبز با پرچم اژدها دیده‌ام به گمانم رستم آمده باشد. پیران گفت : اگر او باشد که کار ما ساخته است و از کاموس هم کاری برنمی‌آید . کاموس گفت : چرا از رستم می‌ترسی ؟ من ابتدا دمار از روزگار او درمی‌آورم و سرش را می‌برم . پیران کمی آسوده شد و نزد خاقان رفت و گفت : امروز من با سپاهم جنگ می‌کنم و تو پشت سپاه مرا داشته باش و کاموس گفته که من پیشرو باشم .
رستم به سپاهش گفت :درراه یکسره و بی‌درنگ به اینجا آمدم و به همین خاطر سم رخش کوفته شده است .امروز بدون من بجنگید تا فردا که حال رخش بهتر شود . سپاه ایران آماده شد . رستم بر سر کوه رفت و سپاه توران و خاقان را دید و از زیادی آن به فکر فرورفت و از خدا کمک طلبید .
طبل جنگ‌زده شد و مبارزه آغاز گشت .
شخصی به نام اشکبوس به نزد ایرانیان تاخت و جنگجو طلبید . رهام به جنگ او رفت ولی هرچه گرز بر سرش می‌کوبید بر او کارگر نبود . اشکبوس گرز خود را بر سر رهام کوبید و کلاه‌خود او را خرد کرد . رهام فرار کرد و به کوه گریخت. توس خواست تا به جنگ او برود ولی رستم گفت : تو قلب سپاه را نگهدار من پیاده به جنگ او می‌روم. اشکبوس نام او را پرسید و رستم گفت : تو کیستی که نام مرا می‌پرسی ؟ مادرم نام مرا مرگ تو قرارداد پس تیری بر اسب او زد و او بر زمین افتاد و اشکبوس شروع به تیراندازی به رستم کرد . رستم کمان برآورد و پیکانی را که چهارپر عقاب بر آن بود به سینه اشکبوس زد و او فوراً جان داد . کاموس و خاقان از او درشگفت شدند و از پیران پرسیدند او که بود ؟ پیران گفت :او را ندیدم جز گیو و توس کسی نباید با آن‌ها باشد پس از بزرگانش پرسید و آن‌ها بی‌اطلاع بودند ولی گفتند که اگر رستم نباشد باکی نیست . کاموس به پیران گفت : رستم چگونه آدمی است که آن‌قدر از او می‌ترسید ؟
پیران پاسخ داد : او به خونخواهی سیاوش آمده و پهلوانی است که بارها افراسیاب را فراری داده و جامه‌ای دارد به نام ببر بیان که آن‌را از خفتان و جوشن بهتر می‌داند و آب‌وآتش بر آن کارگر نیست اسبی دارد به نام رخش که نظیر ندارد . پیران ادامه داد : اما تو با این برویالی که داری ما نباید از رستم هراسی داشته باشیم . کاموس از تعریف پیران خوشش آمد و قسم خورد تا او را بکشد . صبحگاه خاقان گفت : امروز نباید درنگ کنیم و باید همگی باهم حمله ببریم .
رستم به سپاهیان گفت تا آماده شوند و برای پیروزی مبارزه کنند . جنگ آغاز شد . در سپاه توران کاموس در راست و در چپ لشکرآرای هند بود و خاقان در قلب قرار داشت و در سپاه ایران فریبرز در چپ و گودرز در راست و در قلب سپاه توس بود .
کاموس آمد و جنگجو طلبید اما کسی جرات هماوردی او را نداشت شخصی به نام الوا که با رنج بسیار هنر رزم از رستم فراگرفته بود به‌سوی کاموس شتافت. رستم به او گفت : هشیار باش و مغرور هنرهایت مشو . وقتی الوا به نزد کاموس رسید کاموس با نیزه او را بلند کرد و بر زمین زد و او کشته شد . رستم از کشته شدن الوا دردمند شد و به‌سوی کاموس تاخت .کاموس تیغ کشید و خواست سرش را ببرد اما سر تیغ به گردن رخش خورد و برگستوان او پاره شد. رستم کمند انداخت و کاموس را گرفت و کت‌بسته نزد سپاه برد و گفت : او آمده بود که زابل و کابل را نابود کند و ایران را ویران سازد و رستم را بکشد. شما بگوییدچگونه او را بکشیم پس او را نزد سران سپاه انداخت و آن‌ها تن او را با شمشیر چاک‌چاک کردند .
به پایان شد این رزم کاموس گرد
همی شد که جان آورد جان سپرد
کنون رزم خاقان چین آوریم
همان رسم مردی و کین آوریم

وقتی به خاقان خبر رسید که کاموس کشته شد بسیار ناراحت شد و با بزرگان از این مرد سخن راند . پیران به هومان گفت : از جنگ سیر شدم ما بدون کاموس چگونه بجنگیم ؟ سپاه افسرده بود . پیران به خاقان گفت : حالا چاره کار ما چیست ؟ در لشکرت هماورد این مرد را نداری ؟ خاقان گفت : ناراحت نباشید من آن‌کسی را که کاموس را به بند آورد و کشت را به بند می‌آورم و شهر ایران را ویران می‌کنم ولی باید فهمید که جای این مرد در لشکر کجاست و از شهرش و نامش هم باید باخبر شد . سوار تنومندی به نام چنگش نزد خاقان رفت و گفت که من انتقام کاموس را از او می‌گیرم. خاقان گفت : اگر چنین کنی گنج فراوانی به تو می‌دهم . چنگش اسبش را تازاند و به‌سوی دشمن رفت و جنگجو طلبید و گفت : آن شیر جنگی که کاموس را کشت کجاست تا او را به خاک‌کشم ؟ رستم جلو رفت و گفت : منم و حالا تو را هم مانند کاموس به خاک می‌افکنم . چنگش نام و نشان رستم را پرسید و رستم گفت : نام من مرگ توست . چنگش کمان را به زه برد و تیراندازی نمود . رستم سپر انداخت و چنگش وقتی به بر و بالای رستم نگریست پشیمان شد و گفت : فرار بهتر از مردن است پس برگشت ولی رستم او را دنبال کرد و دم‌اسبش را گرفت و او به زمین افتاد و از رستم امان خواست اما رستم سرش را برید

خاقان بسیار غمگین شد و به هومان گفت : برو و نام او را بجوی . هومان با ترس نزد رستم رفت و گفت : ای نامدار تاکنون کسی را چون تو ندیده‌ام پس خود را معرفی کن که مهر تو در دلم افتاده است و اگر نامت را بگویی سپاسگزار می‌شوم . رستم پاسخ داد تو چرا نامت را نمی‌گویی اگر آشتی می‌جویی بگو که قاتل سیاوش گروی زره به همراه گرسیوز و بزرگانی که با سکوت خود بر این ظلم دامن زدند ازجمله هومان و لهاک و فرشیدورد و گلباد و نستیهن را به ما تحویل دهند و اگر چنین کنند ما با بقیه کاری نداریم و بازمی‌گردیم.در غیر این صورت توران را تباه می‌کنیم . هومان به‌شدت ترسیده بود و گفت : نامم کوه است و پدرم بوسپاس بود و من از دور با این سپاه می‌آمدم . حالا که مرا شناختی تو هم خودت را معرفی کن و من سخنان تو را برای سپاه می‌برم . رستم گفت : نام مرا مپرس و هرچه دیدی برای بزرگان توران بگو . من دلم برای پیران می‌سوزد و او نیز از خون سیاوش نالان است . پس او را نزد من بفرست . هومان به‌سوی ترکان تاخت و به پیران گفت : گویا او خود رستم است و به‌جز تو باکسی مهر ندارد و اکنون هم تو را خواسته است . با او به نرمی سخن بگو. پیران نزد خاقان رفت و گفت : او حتماً رستم است پس کسی نمی‌تواند او را شکست دهد . او مدتی پرورش‌دهنده سیاوش بود و در زابل از او نگهداری می‌کرد و اکنون مرا خواسته است باید بروم و ببینم چه می‌خواهد. خاقان گفت : اگر آشتی می‌خواهد قبول کن که شایسته است که با او نجنگیم ولی اگر میل جنگ داشت ما هم با او می‌جنگیم. او که آهنین نیست . پس پیران به‌سوی رستم رو نهاد و گفت : شنیدم که خواستار دیدار من شدی . رستم گفت تو کیستی ؟ پاسخ داد : من پیران هستم که تو از هومان مرا طلب کردی. رستم گفت : من هم رستم زابلی هستم. پیران از اسب پیاده شد و تعظیم کرد . رستم گفت : درود خسرو و سلام فرنگیس را بپذیر . پیران تشکر کرد و گفت : سیاوش مرا چون پدر می‌دانست و من در برابر بلاها سپر او بودم و از مرگش بسیار افسرده شدم . برای خسرو هم بسیار رنج بردم شاه خود بهتر می‌داند . زمان‌هایی بود که افراسیاب می‌خواست سرش را ببرد ولی من نگذاشتم و حالا که او شاه ایران شده است افراسیاب از من دلگیر است و می‌گوید که از تو به من بد رسید . من فرنگیس را از مرگ نجات دادم و به خانه خود بردم . من بودم که دخترم را به سیاوش دادم اما فرود و دخترم با زاری کشته شدند و برادرم پیلسم هم به طریقی دیگر کشته شد . سپاهیان بسیاری از کشانی و سقلاب و شگنی و هند ازاینجا تا دریای سند صف‌کشیده‌اند . آن‌ها هم گناهی ندارند و آشتی بهتر از جنگ است پس جنگ را کنار بگذار . رستم گفت : اگر آشتی می‌جویید کسانی را که در ریختن خون سیاوش مقصر بودند نزد خسرو بفرست و دیگر اینکه توهم با ما نزد شاه بیا آنجا برای تو بهتر است . پیران اندیشید کار سختی است که من به نزد خسرو بروم و یا بزرگانی را که سیاوش را کشته‌اند به او واگذارم . پس به رستم گفت : سخن تو را به خاقان و شنگل می‌گویم و هیونی نزد افراسیاب می‌فرستم تا جواب گوید . پیران بازگشت و ماجرا را تعریف کرد و گفت :من چقدر به افراسیاب گفتم این کارها را مکن که به تو بد می‌رسد ولی او گوش نکرد .وقتی پیران نزد خاقان رسید خویشان کاموس و چنگش و اشکبوس را دید که گریان نزد او آمدند و تقاضای انتقام می‌کنند . پیران گفت : شما رزم رستم را به هیچ گرفته‌اید ؟ مشورت کنید و ببینید چاره کار چیست و هم‌نبرد او کیست ؟ شنگل گفت : چرا از یک مرد زابلی چنین هراس دارید ؟ اگر کاموس را کشت عمر او به سررسیده بود و اگر پیران از او می‌ترسد به ما مربوط نیست . سپیده‌دم گرزها را برکشیده و دشت را زیر پا می‌گذاریم . من با رستم می‌جنگم و شما با دیگران هم‌نبرد شوید . پیران و خاقان پذیرفتند . اما هومان ناراحت بود و به گلباد گفت : مگر شنگل عقل ندارد ؟ همه ما کشته می‌شویم . گلباد گفت : از حالا فال بد نزن .
از کتاب «شاهنامه تصحیح شده» اثر دکتر محمد دبیر سیاقی و برگردان به نثر اثر فریناز جلالی





منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش چهارم