سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ غرور و تعصب- قسمت سیزدهم


 قصه شب/ غرور و تعصب- قسمت سیزدهمآخرین خبر/ داستان ها همیشه لذت بخش هستند، خواندن داستان های آدم هایی در دورترین نقاط از محل زندگی ما همیشه جذاب و فرح بخش است، مخصوصا اگر این داستان، یک داستان عاشقانه باشد. شما را دعوت می کنیم به خواندن یک عاشقانه آرام. کتاب بخوانید و شاداب باشید.

لینک قسمت قبل

بالاخره خانه کشیش را دیدند باغی که شیبش به طرف جاده بود خانه ای که وسط آن بود حصارهای سبز و پرچین های برگ بو همه و همه نشان دهنده ی این بود که دارند وارد خانه کشیشی می شوند آقای کالینز و شارلوت توی درگاه منزل ظاهرشدند و کالسکه مقابل دروازه ی کوچکی ایستاد که با معبرهای سنگریزه ای کوتاهی به خانه منتهی می شد همه سر تکان دادند و با لبخند می زدند یک دقیقه بعد از کالسکه پیاده شدند و از دیدار یکدیگر اظهار خوشوقتی کردند خانم کالینز با شور و شعف به دوست خود خوشامد گفت و الیزابت که این استقبال محبت آمیز رامی دید بیش از پیش از آمدن خود احساس رضایت می کرد زود متوجه شد که رفتارهای آقای قوم و خویش بعد از ازدواجش فرقی نکرده است ادب و نزاکت رسمی اش همان بود که بود چند دقیقه ای کنار در الیزابت را معطل کردد تااحوال تک تک افراد فامیل را بپرسد و خیالش راحت شود بعد از آن به داخل خانه راهنمایی شدند فقط در مدخل خانه باز کمی معطل شدند چون اقای کالینزمی خواست تمیزی و پاکیزگی محوطه ورودی خانه را نشان بدهد وقتی هم وارد سالن شدند یک بار دیگر با تشریفات رسمی مبالغه آمیزی ورود آنها را به کلبه محقرانه اش خوشامد گفت و عین حرف های زنش را که تنقلات تعارف می کرد تکرارکرد الیزابت از قبل خودش را آماده کرده بود که آقای کالینز را در اوج غرورو خودنمایی ببیند بی اختیار تصور می کرد که او وقتی آن اتاق جادار و منظره و اسباب و وسایلش رانشان می دهد مخصوصا خطابش به الیزابت است تا بفهمد که با رد کردن خواستگاری اش چه چیزهایی را از دست داده است اما با این که همه چیز راحت و نظیف بود الیزابت هیچ نشانه ای از حسرت و پشیمانی بروز نمی دادتا لااقل دل آقای کالینز خنک بشود برعکس الیزابت بیشتر با نوعی تعجب به دوست خودنگاه می کرد و در حیرت بود که چطور توانسته است با چنین شریکی زیریک سقف توانسته این قدر نشاط و روحیه داشته باشد هر وقت آقای ک الینز چیزی می گفت که زنش ممکن بود به خاطر آن خجالت بکشد و کم هم چنین وضعی پیش نمیامد الیزابت بی اختیار به شارلوت نگاه می کردیکی دوبار اثر کمرنگی ازخجالت رادر او تشخیص داد اما در کل شارلوت عقل به خرج داد و خود را به نشنیدن زد بعد از اینکه به قدر کافی نشستند واز تمام اسباب و وسایل اتاق از بوفه گرفته تا جا بخاری تعریف و تمجید کردند و شرح سفر گفتند و ازچیزهایی که در لندن اتفاق افتاده بود حرف زدند آقای کالنز از آن ها دعوت کرد بروند گشتی در باغ بزنند که بزرگ و خوش نقشه بود و خودش شخصاً بر امورباغبانی اش نظارت می کرد یکی از لذت های حلالش این بود که توی باغ خودشکار کند و الیزابت دید وقتی با حفظ ظاهر از سلامتی و نشاط این کار حرف میزند در دل او را تحسین می کرد و می فهمید که شارلوت تا می تواندآقای کالینز را به این کار تشویق می کند. این جا، آقای کالینز پیشاپیش بقیه از معابر و تعاطع ها می گذشت واصلا مجال نمی داد بقیه در این فاصله همان تعریف و تمجیدهایی را به زبان آورند که خودش منتظرش بود، و تازه با چنان دقتی هر منظره را توصیف می کردکه همه ی زیبایی ها نادیده می ماند. می توانست بگوید در هر سمت چند مزرعه هست و در دورست ترین تپه مثلا چند درخت وجود دارد. اما تمام این منظره هایی که زینت بخش باغ او یا آن منطقه و حتی کل مملکت بودند، در مقایسه بامنظره ی روزینگز، که از لای درختها دیده می شد و در حاشیه ی پارک و درست روبه روی خانه ی او بود، اصلا به حساب نمی آمدند. ساختمان نوساز بسیارقشنگی بود که جای خیلی خوبی روی سربالایی بنا شده بود.
آقای کالینز می خواست از توی باغش آن ها را ببرد دورتادور دو مرتع خودش بگرداند، اما خانم ها که کفش شان مناسب راه رفتن در بقایای یخبندان نبود برگشتند. موقعی که سر ویلیام داشت مشایعت شان می کرد، شارلوت خواهر و دوست خود را به طرف خانه برد، و لابد خیلی خوشحال بود که بدون کمک شوهرش می تواند خانه را به آن ها نشان بدهد. خانه نسبتا کوچک اما خوش ساخت و راحت بود، و همه چیز آنقدر پاکیزه و مرتب نصب شده و چیده شده بود که الیزابت فکر کرد حتما کار شارلوت است. وقتی آقای کالینز نبود، واقعا همه جا آرامش و آسودگی موج می زد، و الیزابت از رضایت آشکار شارلوت می فهمید که خیلی وقتها لابد نبودن آقای کالینز را مغتنم می داند.
فهمیده بود که لیدی کاترین هنوز آنجاست. موقع غذا هم باز صحبتش به میان آمد، چون آقای کالینز هم آمد و گفت:
- بله دوشیزه الیزابت، یکشنبه که به کلیسا بیایید افتخار زیارت لیدی کاترین دو بورگ نصیب تان می شود، و نیازی به ذکر نیست که تحت تاثیر ایشان قرار خواهید گرفت. ایشان یکپارچه محبت و عنایت اند، و شک ندارم که بعد ازعبادت به گوشه ای از عنایت ایشان مفتخر خواهید شد. شک ندارم که ایشان هربار که ما را دعوت بفرمایند شما و خواهرزنم، ماریا، را نیز در مدتی که اینجا اقامت دارید مورد عنایت قرار خواهند داد و دعوت خواهند کرد. رفتارشان با شارلوت عزیزم بسیار ملاطفت آمیز است.ما هر هفته دوبار درروزینگز غذا می خوریم، و هیچ وقت هم نمی گذارند پیاده برگردیم. کالسکه ی سرکار علیه مارا می آورد. البته منظورم یکی از کالسکه های ایشان است، چون ایشان چندین و چند کالسکه دارند.
شارلوت اضافه کرد: لیدی کاترین واقعا زن بسیار محترم و فهیمی هستند، و همسایه ای بسیار دلسوز.
- کاملا عزیزم، من هم همین را می گویم. از آن خانم هایی هستند که نمی توان حرمتشان را نگه نداشت.
شب عمدتا به گفت و گو درباره ی هرتفردشر گذشت، و همه ی چیزهایی که قبلا درنامه ها نوشته بودند در صحبت ها تکرار شد. وقتی در اتاق بسته شد، الیزابت در خلوت می توانست به میزان رضایت شارلوت فکر کند تا رفتارش را موقع راهنمایی کردن آنها درک کند، خودداری اش موقع تحمل کردن شوهرش و پذیرفتن این مساله که همه چیز به خیر و خوشی سامان گرفته است و همچنین می بایست پیشبینی کند که اقامتش چگونه سپری خواهد شد، جریان آرام امور چگونه خواهدبود،فضولی های آزار دهنده ی آقای کالینز را چگونه باید تحمل کرد، و مسرت ومباهات مراوده با ساکنان روزینگز چه کیفیتی خواهد داشت. تخیلات پر جنب وجوش الیزابت خیلی زود تکلیف همه ی این چیزها را روشن کرد.
اواسط روز بعد، موقعی که الیزابت داشت خودش را برای پیاده روی آماده می کرد، ناگهان سر و صدایی از پایین بلند شد. ظاهرا یک نفر با دستپاچگی همه یاهل خانه را صدا می زد. الیزابت لحظه ای گوش سپرد. بعد شنید که یک نفر باعجله و تند تند از پله ها بالا می رود بلند بلند او را صدا می زند. الیزابت در را باز کرد و ماریا را دید که در پاگرد نفس نفس می زند. ماریابا همان حالت هیجان زده با صدای بلند گفت:
- اوه الیزای عزیز! لطفا زود بیا اتاق غذاخوری، باید یک چیزی را ببینی! نمی گویم چیست. عجله کن همین حالا بیا پایین.
الیزابت چند بار سوال کرد اما جوابی نگرفت. ماریا حاضر نبود چیزی به الیزابت بگوید. دویدند پایین و وارد اتاق غذاخوری شدند که روبه روی جاده بود، تا ببینند چه شده است. دو خانم توی یک کالسکه ی دو اسبه ی کوتاه کناردروازه ی باغ ایستاده بودند.
الیزابت گفت: همین؟ فکر کردم خوک ها ول شده اند توی باغ، در حالیکه این فقط لیدی کاترین و دختر اوست!
ماریا که از این اشتباه تعجب کرده بود گفت: نگاه کن الیزابت عزیز، این لیدی کاترین نیست. آن خانم سن و سال دار خانم جنکینسن است که پیش آنهازندگی می کند. آن یکی هم دوشیزه دوبورگ است. نگاهش کنید. کوچولو است. چه کسی فکر می کرد انقدر لاغر و کوچولو باشد!
- خیلی دور از نزاکت است که توی این باد و سرما شارلوت را همان بیرون معطل می کنند. چرا نمی آیند توی خانه؟
- اوه! شارلوت می گوید به ندرت می آید توی خانه. نهایت لطف دوشیزه دوبورگ است اگر توی خانه بیاید.
الیزابت که فکرهای دیگری به سرش زده بود گفت: از قیافه اش خوشم می آید. ناخوش و مریض احوال به نظر می رسد... بله خیلی برایش مناسب است. برایش یک همسر درست و حسابی از کار در می آید.
آقای کالینز و شارلوت هر دو کنار دروازه ایستاده بودند و با خانم ها حرف می زدند. سر ویلیام در کمال حیرت الیزابت توی درگاه ایستاده بود و در بحرتماشای عظمتی بود که در برابر خود می دید. و هر بار هم که دوشیزه دوبورگ به طرف او نگاهی می انداخت پشت سر هم تعظیم می کرد.
بالاخره حرفشان تمام شد. خانم ها با کالسکه رفتند و بقیه به داخل خانه برگشتند. آقای کالینز تا دو دختر را دید شروع کرد به تبریک گفتن به خاطربخت و اقبال بلندشان و شارلوت توضیح داد که همه دعوت شده اند روز بعد درروزینگز غذا بخورند.
بعد از این دعوت احساس کامیابی آقای کالینز به اوج رسید. این که می توانست شکوه و جلال بانوی خود را به مهمانان متحیر خود نشان دهد، این که می گذاشت آنها نهایت التفات بانو به او و همسرش را ببینند دقیقا چیزی بود که آرزویش را داشت. و اینکه به همین زودی آرزویش برآورده می شد نمونه ای بود از الطاف لیدی کاترین که او نمی دانست در تعریف و تمجید و ابراز امتنان آن چه طور باید حق مطلب را ادا کند.
گفت: اعتراف می کنم که نمی بایست متعجب شوم از این که سرکار علیه روز شنبه مقرر فرموده اند به صرف چای برویم و شب را در روزینگز خدمت ایشان باشیم. با توجه به محبت ایشان اصلا انتظاری جز این نمی رفت. اما چنین عنایتی را چه کسی پیش بینی میکرد؟ چه کسی تصور می کرد که ما برای صرف غذا به آنجا دعوت بشویم( آن هم کل ما) تازه بلافاصله بعد از ورود شما!
سر ویلیام جواب داد: من با شناختی که از رفتار بزرگان دارم کمتر متعجب شده ام. می دانید که وضعیتم در زندگی طوری بوده که لاجرم چنین شناختی پیدا کرده ام. در دربار موارد این چنین آداب دانی و نزاکت کم نیست.
کل آنروز و صبح بعد تقریبا از چیزی صحبت نشد جز رفتن به روزینگز. آقای کالینز با دقت و مراقبت آنها را راهنمایی میکرد که بدانند چه چیزهایی در انتظارشان است تا مبادا دیدن آن اتاق ها و سالن ها آن همه خدم و حشم و آن غذای شاهانه عقل و هوش از سرشان ببرد.
وقتی خانم ها خواستند بروند تا به سر و وضع خود برسند آقای کالینز به الیزابت گفت:
-خودتان را معذب نکنید قوم و خویش عزیز. زیاد به فکر لباس و سر و وضع تان نباشید. لیدی کاترین اصلا انتظار لباسهای آراسته ای را که برازنده ی خود ایشان و دخترشان است از ما ندارند. فقط توصیه میکنم بهترین لباس خود را بپوشید. همین. لیدی کاترین بخاطر لباس ساده شما نظرشان عوض نمی شود. دوست دارند تمایز مقام و موقعیت حفظ شود.
وقتی داشتند لباس می پوشیدند آقای کالینز دو سه بار پشت در اتاق آنها آمد و گفت که سریعتر حاضر بشوند چون لیدی کاترین اصلا خوششان نمی آید برای صرف غذا انتظار بکشند... چنین شرح احوالی درباره ی سرکار علیه و نحوه ی زندگی اش حسابی ماریا لوکاس را می ترساند. چون رفت و آمد چندانی در چنین محافلی نداشت و خلاصه همان تصوری را از شرفیابی خود در روزینگز داشت که زمان پدرش در قصر سنت جیمز داشت.
هوا خوب بود و قرار شد نیم مایل راه را در پارک پیاده بروند... این پارک هم زیبایی ها و منظره های خاص خودش را داشت. الیزابت خیلی چیزها می دید که دوست داشت اما برخلاف تصور آقای کالینز با دیدن منظره ها هوش از سرش نمی رفت. وقتی آقای کالینز پنجره های خانه را شمرد و تعریف کرد که نصب شیشه ها در اول کار به چه قیمتی برای سر لوئیز دو بورگ تمام شده بود باز هم الیزابت زیاد به هیجان نیامد.
وقتی از پله ها بالا رفتند و به تالار رسیدند ماریا هر لحظه دستپاچه تر می شد و حتی سر ویلیام خیلی آرام به نظر نمی رسید... دل و جرات الیزابت سر جایش بود. چیزی درباره لیدی کاترین نشنیده بود که نشانه این باشد که استعدادهای عجیب و غریب یا فضایل معجزه آسا داشته باشد و خب ثروت و مقام هم که به تنهایی باعث دلهره الیزابت نمی شد.
از سالن ورودی که آقای کالینز با هیجان ابعاد و تناسبات و تزئیناتش را نشان می داد دنبال خدمتکارها از یک اتاق انتظار گذشتند و اتاقی رسیدند که در آن لیدی کاترین، دخترش و خانم جنکینسن نشسته بودند... سرکار علیه با فیس و افاده بلند شد تا آنها را به حضور بپذیرد و خانم کالینز همانطور که با شوهرش قرار گذاشته بود رسم احترام را به جا می آورد آن هم درست و صحیح، بدون آن معذرت خواهی ها و اظهار تشکرهایی که شوهرش اگر جای او بود حتما ضروری می دانست.
سر ویلیام با اینکه زمانی به کاخ سنت جیمز رفته بود از شکوه و جلال اطراف چنان مرعوب شده بود که فقط جرئت کرد خیلی جزئی تعظیم کند و بعد بی آنکه کلمه ای بگوید سرجایش نشست. دخترش که کاملا سردرگم شده بود و هوش و حواسش را از دست داده بود لب صندلی نشست و ندانست به کجا باید نگاه کند. الیزابت راحت از پس اوضاع برآمد و توانست با خونسردی به سه خانمی که روبرویش نشسته بودند نگاه کند... لیدی کاترین زن بلند قامت و تنومندی بود با قیافه ی چین و چروک خورده ای که شاید زمانی قشنگ هم بود. حالتش جلب کننده نبود. رفتارش هم موقع پذیرفتن آنها طوری نبود که مهمان ها فراموش کنند مقام پایین تری دارند. موقعی که ساکت بود زیاد ترسناک نبود اما حرف که می زد با لحنی کاملا آمرانه می زد و نشان میداد که خودش را خیلی مهم می داند و الیزابت بلافاصله به یاد حرفهای آقای ویکهام افتاد. از مجموع رفتار و گفتار، الیزابت دریافت که لیدی کاترین دقیقا همانطور است که آقای ویکهام گفته بود.
الیزابت بعد از آنکه این مادر را برانداز کرد و در وجنات و سکناتش خیلی زود نوعی شباهت با آقای دارسی تشخیص داد ، نگاهش را به طرف دختر او برگرداند و چیزی نمانده بود که مثل ماریا از حیرت دهانش باز بماند، بس که این موجود نحیف و ریزه میزه بود. اندام و قیافه ی این دو خانم هیچ شباهتی به یکدیگر نداشت. دوشیزه دوبورگ زار و و نزار بود. قیافه اش البنه زشت نبود اما چنگی هم به دل نمی زد .خیلی هم کم حرف می زد آن هم با صدای ضعیف و خطاب به خانم جنیکسن که سرو وضعش زیاد تعریف نداشت و تمام مدت گوش می داد که دوشیزه دوبورگ چه می گوید و مدام هم یک تور را مقابل چشم های دوشیزه دوبرگ می گرفت تا مبادا نور اذیتش کند.
بعد از چند دقیقه نشستن همه را به کنار یکی از پنجره ها فرستادند تا از دیدن منظره لذت ببرند و البته آقای کالینز هم به آن ها ملحق شد تا زیبایی ها را نشان بدهد ولیدی کاترین هم محبت کرد و گفت که این مناظر در فصل تابستان دیدنی تر است.
غذا خیلی عالی بود و همه آن خدم و حشم ظرف و ظروفی نیز که آقای کالینز وعده اش را داده بود حی و حاضر بودند . باز همان طور که خودش پیش بینی کرده بود رفت آن سر میز نشست که ولی نعمتش مقرر کرده بود.قیافه اش طوری بود که انگار در عرش سیر می کرد ...فرز و سرحال با کارد می برید و می خورد و به به و چه چه می کرد .هر غذایی را هم اول به او و بعد به سر ویلیام تعارف می کردند و سر ویلیام هم دیگر آن قدر به خود آمده بود که کاترین چه طور تحمل می کند. اما لیدی کاترین از تعریف و تمجید بیش از حد آن ها ظاهرا کیف می کرد و لبخند زضایت می زد بخصوص موقعی که این یا آن غذای روی میز برای مهمان ها تازگی داشت .جمع شان طوری بود که زیاد امکان حرف زدن نبود.الیزابت مترصد بود که به محض گشوده شدن کوچکترین روزنه ای لب واکند اما الیزابت وسط شارلوت و دوشیزه دوبورگ نشسته بود....شارلوت سراپاگوش بود . به حرف های لیدی کاترین توجه نشان می داد و دوشیزه دوبورگ هم در تمام مدتی که غذا می خوردند حتی یک کلمه با الیزابت حرف نزد. خانم جنکینسن مدام مراقب غذا خوردن دوشیزه دوبورگ بود بعضی غذاها را تعارف و حتی اصرار می کرد و مدام می ترسید که مبادا دوشیزه دوبورگ بی اشتها شده باشد.ماریا هم اصلا حرف زدن را محال می دید و آقایان فقط مشغول خوردن و به به و چه چه کردن بودند.
وقتی خانم ها به اتاق پذیرایی برگشتند کاری نداشتند بکنند جز گوش سپردن به حرف لیدی کاترین و لیدی کاترین هم یکریز حرف می زد تا موقعی تا موقعی که قهوه آوردند. لیدی کاترین از هر دری صحبت ی کرد، آن هم با چنان قاطعیتی که نشان می دادعادت ندارد کسی درباره نظریات و عقایدش چون و چرا کند.خیلی خودمانی و دقیق از اموات خانگی و خانوادگی شارلوت می پرسید و درباره کارها توصیه می کرد ودستور می داد. توضیح می داد که در خانوادگی شارلوت چه طور باید همه چیز رانظم و سامان داد. همچین در مورد مراقبت از گاوها و مرغ و خروس ها دستوراتی می داد .الیزابت می فهمید که هیچ چیز از نظر تیزبین این خانم پوشیده نیستو می تواند به هر منایبت و موردی به دیگران دستور بدهد.لابلای حرف هایش باخانم کالینز از ماریا و الیزابت نیز چیزهایی پرسید بخصوص از الیزابت ک هلیدی کاترین از اقوام و کسانش چیز زیادی نمی دانست.به خانم کالینز این راهم گفت که الیزابت دختر مودب و قشنگی است.گه گاه از الیزابت می پرسید که چند تا خواهر دارد ازاو بزرگ تر ند یا کوچک تر قشنگ هستند یا نه درس خواندنده اند یا نه پدرش چه جور کالسکه ای دارد و نام دوشیزگی مادرش چه بوده؟...الیزابت این سوال ها را بی نزاکتی می دانست اما با خونسردی وارامش جواب می داد...بعد لیدی کاترین گفت:
- مثل این که ملک پدرتان به اقای کالینز می رسد بعد رو کرد به شارلوت و گفت: به خاطر شما خوشحالم. ادامه داد: ولی من دلیلی هم نمی بینم که ملک و املاک از طرف زن به ارث برسد..در خانواده سر لوئیز دوبورگ چنین لزومی در کارنبود...دوشیزه بنت شما ساز و آواز هم می دانید؟
- کمی.
- اوه پس یک خوشحال می شویم بشنویم.سازی که ما داریم درجه یک است احتمالا بهتر از ...یک روز خودتان امتحان می کنید... خواهرهای تان هم نوازندگی و خواندن بلدند؟
- یکی شان بلد است.
- چرا همه شما یاد نگرفته اید؟....همه می بایست یاد بگیرید.دوشیزه وب ها همه ساز بلدند تازه پدرشان به اندازه پدر شما در آمد ندارد... شما نقاشی هم می کنید؟
- نه اصلاً.
- عجب .هیچ کدام تان ؟
- هیچ کداممان.
- خیلی عجیب است لابد امکانش را نداشتید .مادرتان می بایست هر سال بهار شما را به شهر پیش استادها ببرد.
- مادرم مخالفتی نداشت .پدرم از لندن خوشش نمی اید.
- معلمه شما از پیش تان رفته ؟
- ما اصلا معلمه نداشتیم.
- معلمه نداشتید!چه طور ممکن است؟ پنج تا دخنر توی خانه بزرگ کنیز حلقه به گوش تعلیم و تربیت شما بوده.
الیزابت به زور می توانست جلو خنده اش را بگیرد.به لیدی کاترین اطمینان داد که این طور نبوده است.
- پس چه کسی به شما تعلیم داده ؟ چه کسی مراقب تان بوده؟ بدون معلمه لابد غفلت شده.
- در مقایسه با بعضی از خانواده ها به گمانم بله غفلت هایی شده .ولی ما چون خودمان دوست داشتیم یاد بگیریم و محتاج این چیزها نبودیم. همیشه تشویق مان می کردند که مطالعه کنیم و هر استادی که لازم داشتیم در اختیارمان بود .البته کسانی که دوست داردند عاطل و باطل بمانند ممکن است عقب بمانند.
- بله شکی نیست .اما این درست همان چیزی است که معلمه جلویش را می گیرد.من اگر مادرتان را می شناختم به ایشان اصرار می کردم حتما یک معلمه بیاورند.من همیشه نظرم این است که بدون تعلیم و آموزش منظم و صحیح کاری نمی شود کرد و این هم فقط از عهده یک معلمه بر می آید.خدا می داند به چندخانواده از طریق کمک کرده ام.همیشه خوشحال می شوم که یک جوان سری توی سرهادر بیارود.چهار تا از قوم و خویش های خانم جنکینسن با کمک من به خیر وخوشی سرو سامان گرفته اند .همین دیروز کار یک جوان دیگر را راه انداختم که خیلی تصادفی اسمش را به من گفتند. خانواده مربوطه هم از او را راضی اند .آقای کالینز به شما گفتم که لیدی متکاف دیروز آمد از من تشکر کرد ؟ می گوید دوشیزه پوپ جواهر است .گفت لیدی کاترین شما یک جواهر به من داده اید .آیا هیچ کدام از خواهرهای کوچکتر شما بیرون هم می روند دوشیزه بنت؟
- بله خانم همه شان.
- همه شان خب هر پنج نفر با هم؟ خیلی عجیب است!...و شما تازه دختر دوم هستید ..کوچک تر ها قبل از این که بزرگ تر ها شوهر کنند می روند بیرون؟ ...خواهر های کوچک تر تان باید خیلی کم سن وسال باشند بله؟
- بله کوچک تر از همه هنوز شانزده سالش نشده .شاید این یکی سنش هنوز مناسب نباشد که زیاد رفت و آمد کند .ولی خانم واقعا به نظر من خیلی برای خواهرهای کوچک ترم مشکل است که معاشرت و تفریح نکنند فقط به خاطر این که بزرگترها تنوانسته اند یا نخواسته اند زود شوهر کنند...بچه آخر هم مثل بچه اول حق دارد از مواهب جوانی استفاده کند. محدود کردن شان به این علت...به نظرم بعید است عاطفه و احترام خواهرانه را این طوری بشود تقویت کرد
سرکار علیه گفت:عجب!شما نسبت به سن وسال تان خیلی صریح نظر می دهید ...بگویید ببینم چند سال تان است؟
الیزابت لبخند زد و گفت: با سه خواهر کوچک تر که بزرگ شده اند سرکار علیه بعید است انتظار داشته باشند که من سن و سالم را لو بدهم.
لیدی کاترین کاملا تعجب کرد از این پاسخ مستقیمی دریافت نکرده است.الیزابت فکر کرد شاید خودش اولین آدمی است که جرئت کرده به گستاخی های محترمانه جواب بدهد.
- به نظم شما بیشتر از بیست سال ندارید.... پس نیازی نیست سن وسالتان را مخفی نگه دارید.
- من بیست و یک سالم نشده .
وقتی اقایان آمدند و چای خوردن هم به پایان رسید میز بازی چیدند لیدی کاترین سر ویلیام و اقا و خانم کالینز نشستند تا حکم چهارنفره بازی کنند.چون دوشیزه دوبورگ دلش خواست کازینو بازی کند دو دختر دیگر مفتخرشدند به این که به خانم جنکینسن ملحق شوند تا پای بازی جور شود بازی شان خیلی کسل کننده بود .به ندرت کلمه ای ادا می شد که خارج از بازی باشد مگرموقعی که خانم جنکینسن اظهار نگرانی می کرد که مبادا دوشیزه دوبورگ زیادگرم یا زیاد سردش باشد،یا زیاد یا کم نور به چشمش بخورد. در آن یکی میز حرف و صحبت بیشتر بود .لیدی کاترین طبق معمول داشت حرف می زد...اشتباهات سه نفر دیگر را گوشزدمی کرد یا فلان واقعه را که برای خودش پیش آمده بود نقل می کرد.آقای کالینز هم کارش موافقت کردن بود با هر درّی که سرکار علیه می سفت تشکر کردن از بانویش به خاطر هر ورقی که خودش می برد و معذرت خواهی کردن از این که به خیال خودش زیاد برده بود.سر ویلیام زیاد حرف نمی زد. داشت حافظه اش را ازوقایعی که نقل می شد و اسامی اصیل زادگانی که برده می شد پر می کرد.
وقتی لیدی کاترین ودخترش دلی از عزا در آوردند میزها جمع شد به خانم کالینز کالسکه تعارف شد و او با تشکر پذیرفت و بلافاصله دستور صادر شد .بعد همه کنار بخاری جمع شدند تا بشنوند لیدی کاترین درباره این که هوای روز بعد چگونه خواهد بود چه می فرمایند.بعد از این فرمایش ها با ورودکالسکه از جا بلند شدند.آقای کالینز سخنرانی غرایی در تشکر از مراحم لیدی کاترین ایراد کرد.سر ویلیام هم کلی دولاراست شد.بعد رفتند .به محض این که از در خانه لیدی کاترین بیرون رفتند آقای کالینز از الیزابت تقاضا کرد که درباره آنچه در روزینگر دیده است نظر خودش را بگوید و البته الیزابت محض خاطر شارلوت تا حدودی سنگ تمام گذاشت. اما این تعریف و تمجیدها با آن که خلاف میل الیزابت بود به هیچ وجه به مذاق اقای کالینز خوش نمی آمد و ناقص محسوب می شد.به خاطر همین اقای کالینز دید که باید خودش دست به کار بشود ودر مدح سرکار علیه داد سخن بدهد.
سر ویلیام فقط یک هفته در هانسفرد ماند .اما همین مدت کوتاه کافی بود تاخیالش راجت شود که دخترش یه خیر و خوشی سرو سامان گرفته و شوهر و همسایه ای دارد که نظیرشان زیاد پیدا نمی شود.در مدتی که سر ویلیام آن جا بوداقای کالینز هر روز صبح او را سوار کالسکه دوچرخ می کرد و آن نواحی را به او نشان می داد .اما وقتی سرویلیام رفت همه کارهای معمول همیشگی شان را ازسر گرفتند و الیزابت هم خدا را شکر کرد که با این اوضاع زیاد چشمش به جناب قوم و خویش نمی افتد زیرا جناب قوم و خویش بیشتر مدت بین صبحانه وناهار را یا در باغ مشغول کار می شد یا چیزی می خواند و می نوشت و از پنجره کتابخانه اش که روبروی جاده بود به بیرون نگاه می کرد.اتاقی که خانم ها درآن می نشستند پشت خانه بود .الیزابت اولش کمی تعجب کرده بود که چرا شارلوت سالن غذاخوری را برای نشیمن انتخاب نکرده است چون هم جادارتر بود و هم منظره قشنگتری داشت .اما زود متوجه شد که دوستش دلیل موجهی برای این کاردارد چون اگر آن ها در اتاقی به این دلبازی می نشستند بی برو برگرد آقای کالینز زیاد در اتاق خودش دوام نمی آورد.به خاطر همین الیزابت دردل به شارلوت آفرین گفت.
ادامه دارد...
نویسنده: جین آستین



با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قصه شب قسمت سیزدهم