سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
نويسندگان/ سخن ناصرخسرو چيست؟
ايسنا/ بيستويکمين مجموعهي درسگفتارهايي دربارهي ناصرخسرو به بحث دربارهي «ناصرخسرو، شاعرانگي و تعهد» اختصاص داشت که با سخنراني مهدي محبتي در مرکز فرهنگي شهر کتاب برگزار شد.
در گزارش اين برنامه عنوان شده است: تفکر ناصرخسرو قاعدهمند است و بر اساس دستگاه فکري خود کوشيده جهان، انسان و جامعه را تبيين کند. اين تعهد به چارچوب، او را تا حدي، از آزادانديشي مطلق دور کرده است. بخش مهم انديشههاي ناصرخسرو، تبيين جهان است و او اعتقاد دارد براي اين منظور بايد دانش آموخت و تقوا اندوخت.
براي ناصرخسرو شاعرانگي مهم است يا تعهد؟
متن صحبتهاي دکتر محبتي در اين نشست به اين شرح است: اگر ادباي بزرگ فرهنگ خودمان را بخواهيم تقسيمبندي بکنيم، يکي از مباني تقسيمبندي اين است که بايد ديد شاعرانگي برايشان مهمتر است يا تعهد؟ شاعرانگي يعني دلدادگي شاعر به زيباييهاي ادبي، که خودش ذيلي از مکتب بزرگ «هنر براي هنر» است. دو سنخ هنرمند داريم: يکي آنهايي که ميگويند هنر صرفاً بايد زيبايي خلق بکند؛ مهم هم نيست که اين خلق زيبايي متناسب با دعوتهاي بيروني باشد يا نباشد. از همين جا دو جريان ايجاد ميشود؛ جرياني که ميگويد هنر براي هنر اصالت دارد، و جرياني که ميگويد هنر بايد در خدمت پيام بيروني قرار بگيرد. اما آن نگرههاي بيروني چه چيزهايي است؟
اگر استقصاي خيلي دقيقي انجام بدهيم مجموعهي پيامهايي که در بيرون، ما را به خود دعوت ميکنند چهار حوزه دارند: يکي دعوت به امور اخلاقي است که شامل سه حوزهي دين و مذهب و ايدئولوژي است. دعوت دومي که در تعهد مطرح است گرايشهاي سياسي است. سومين حوزه مسائل اجتماعي است. يک دعوت ديگر هم هست که کمتر به آن توجه شده است: يعني دعوت عرفاني. در اينجا عرفان به مثابهي تعهد است. مثلاً وقتي مولانا ميگويد: «خود ز فلک برتريم وز مَلک افزونتريم/ زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست»، ميبينيم که دعوت زيبايي است که ميگويد جهان باقي، جهان درون توست. اين يک نوع دعوت است؛ اما از بس ظريف است چندان به مثابهي تعهد به آن نگريسته نميشود. اتفاقاً عرفاي ما بيشتر از همه، شعر متعهدانه گفتهاند.
سه ويژگي اصلي مکتب «هنر براي هنر»
مکتب «هنر براي هنر» معمولاً سه ويژگي دارد. البته در اينجا تأکيد ما بر هنر شعر است. اول ميل معطوف به آهنگ است. ما شعري نميتوانيم بگوييم که هيچ گونه آهنگي نداشته باشد. اصلاً بعضيها گفتهاند که شعر تجلي موسيقايي زبان است. حالا اينکه اين آهنگ چيست، جاي بحث دارد. آيا آهنگ و وزن فقط وزن عروضي است يا هارموني و وزن دروني مهمتر از وزن بيروني است؟ به هر حال چه موسيقي را به معني آهنگ بيروني اثر ادبي بگيريم، چه نگيريم، عنصر موسيقي در شعر حرف اول را ميزند.
ويژگي دوم، مسألهي خيال است. شعري که خيالانگيز نيست، شعر نيست و به ماوراء دعوت نميکند. به قول «کافکا» وقتي اثري تو را تکان ندهد، اثر ادبي نيست. اين تکان دادن، بيشتر بهوسيلهي تخيل صورت ميگيرد. چون انسان به جهان واقعي و متعارف خو ميگيرد؛ ولي در آشناييزدايي تخيل، چنين نيست. حالا چگونه ميتوان تخيل را به ذهن خواننده منتقل کرد؟ صدها بحث فني و هنري لازم است. آيا از طريق آشناييزدايي؟ يا بزرگنمايي؟ يا خروج از هنجار؟ يا چيزهاي ديگر؟ ولي هيچ کدام حرف آخر را نميزند؛ چون ما شعرهايي داريم که هيچ کدام از اين ترفندها در آن نيست، ولي خواننده را تکان ميدهد مثل اين شعر سعدي که هيچ ترفندي ندارد ولي شعر بسيار زيبايي است:
«گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم/ چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي
ديگران منع کنندم که چرا دل به تو دادم/ بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و کشتن/ تا که همسايه نداند که تو در خانهي مايي
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي/ عهد نابستن از آن به که ببندي و نپايي»
ميبينيم که نه تخيل دارد، نه آگرانديسمان و نه خروج از هنجار؛ اما اثرگذار است. پس مرز شاعرانگي چيزي بالاتر است. خوبي هنر هم در همين است.
ويژگي ديگر، عاطفه است. منظورم از عاطفه اين نيست که کسي شعر احساسي بگويد؛ بلکه بايد شاعر بتواند اشياي بيروني را دروني کند. مثلاً وقتي ميگويد «گل»، بايد کاملاً با آن ارتباط دروني و ملموس داشته باشد. شاعر آن کسي است که ميتواند اشياي بيگانهي بيروني را با درون خودش به ديگران به صورت معنا و عاطفه ارائه بدهد. فرق شاعر با ديگران در همين است.
آيا شاعر نميتواند هم متعهد باشد و هم شاعرانگي در او قوي باشد؟ بايد به اين انديشيد. مثلاً ما شاعري داريم که بيترديد در رأس هرم ادبيات ماست؛ يعني حافظ. در حافظ شاعرانگي قويتر است يا تعهد؟ آيا شعر ميگويد تا زيبايي را به اوج رسانده باشد؟ يا شعر ميگويد که يکي از آن چهار موردي را که برشمرديم گسترش بدهد؟ بعضي گفتهاند که حافظ عارف فوقالعاده بزرگي است. اما آيا حافظ دعوت به عرفان ميکند؟ اگر چنين است خروج از هنجارهاي او را چه کار بايد کرد؟ مثل اين غزل او: «صوفي نهاد دام و سر حُقه باز کرد». آيا حافظ درون سيستم عرفاني جاي ميگيرد؟ اگر بگوييم نه، پس شعرِ «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند» را چه کنيم؟ يک بيت اين غزل شايد در کل ادبيات فارسي به اين قدرت کم باشد: «بي خود از شعشعهي پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلي صفاتم دادند». هيچ کدام از عرفا ادعا نکردهاند که با «ذات» ملاقات داشتهاند؛ همه «صفات» و «اسماء» را گفتهاند.
تعهد ناصرخسرو اجتماعي است، امر اخلاقي يا عرفاني؟
ميبينيد که قضيه به اين سادگيها نيست. يعني بين تعهد و شاعرانگي آيا تباين است؟ آيا شاعري که به سمت هر يک از آنها ميرود از جريان ناب هنر دور ميشود؟ يا تطابق است؟ اگر خوب نگاه کنيم هيچ شاعر درجه يکي نداريم که به يکي از آن چهار امر دعوت نکرده باشد. يا اينکه نه تباين است و نه تطابق؛ بلکه تناظر است؟ اين شايد معقولتر باشد. يعني برخي اوقات برخي تعهدها، شعري را ناب ميکند و برخي اوقات برخي پيامها را به جمع ميکشاند؛ مثل شعرهاي خيام و شکسپير. حالا ميخواهيم بدانيم که ناصرخسرو از کدام دسته است؟ جزو متعهدهاست يا جزو کساني که شاعرانگي را هدف اصلي خود قرار دادهاند؟ تعهدي که در ذات ناصرخسرو هست، آيا تعهد اجتماعي است، امر اخلاقي است يا عرفاني؟ ظاهراً همه ميگويند تعهد او براي گسترش دعوت اسماعيليه است؛ اما شواهدي که در ديوان و ديگر آثار او هست اين را تأييد نميکند. درست است که چنان گرايشي را دارد، ولي گرايشش فقط اين نيست. در واقع ناصرخسرو از اين راه به مکاشفهي خودش مشغول ميشود. او خودش را پيدا ميکند و به کشف خودش ميرسد.
ناصرخسرو قصيدهاي دارد که نشان ميدهد از کدام دسته است. اين يکي از قصايد معروف اوست:
«پانزده سال برآمد که به يمگانم / از چه؟ از بهر که؟ زيرا که به زندانم
مر مرا گويي چون هيچ برون نايي؟ / چه نکوهيم که از ديو گريزانم
چون که با گاو و خرم صحبت فرمايي / گر تو داني که نه گوبان و نه خربانم
خنده از بيخردي خيزد چون خندم من / که خرد سخت گرفته ست گريبانم
نروم نيز به کام تن بي دانش / چون روم نيز که از رفته پشيمانم»
بعد ادامه ميدهد و ميگويد که اگر دنبال اين هستي که بداني کدام مهمتر است، هنر براي هنر يا تعهد در خدمت هنر، نميتوانم بگويم؛ زيرا هر دو با هم درست است:
«حق نشناسم هرگز دو مخالف را / اينقدر دانم زيرا که نه حيوانم
گه چنين گه نه چنين اين سخن مستان است / چشم دارم که نخواني سوي مستانم»
دعوت ناصرخسرو کشف نقطهي اصلي وجود خود است
ناصرخسرو ميگويد که اگر خود را پيدا کني ميبيني که بسياري از آرزوها و طمعها، جز خواري ذات تو هيچ نيست. بسياري از چيزهايي که براي تو فريباست، اصلاً لازم نيست. فقط طمع است: «چون من دست خويش از طمع پاک شستم / فزوني از اين و از آن چون پذيرم». حرف ناصرخسرو اين است که تعهد من، به مکاشفهي وجود خودم است. اين چيزي است که تمام زندگياش را بر سر آن گذاشته است. تمام دعوت ناصرخسرو، چه در تعهد و چه در شاعرانگي، کشف نقطهي اصلي وجود خود است. اين دعوت، عرفاني نيست. چون ناصرخسرو اصلاً اهل عرفان نيست. هر چند «کشف خود» به حيطهي عرفان برميگردد، ناصرخسرو قبل از آنها اين را دريافته است. سخن او اين است که روي آن چيزي که با انسان هماهنگي دارد بايد تمرکز کرد. در اين صورت هم نبوت را ميفهميم، هم معني خداوند را و هم معني ملائکه را و به جايي ميرسيم که مرغان همانطور که با سليمان سخن گفتند، با ما هم سخن ميگويند. اين سخن ناصرخسرو است.
ویدیو مرتبط :
ناصرخسرو شاعر اندیشه ورز