سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



معرفی کتاب/ گشتی در تار و پود زندگی چند نسل با رمان «گود»


معرفی کتاب/ گشتی در تار و پود زندگی چند نسل با رمان «گود»آخرین خبر/ رمان «گود» نوشته‌ی «مهدی افشارنیک» به چاپ دوم می‌رسد.
«گود» روایتِ نفس‌گیرِ روزگارِ چند نسل است… داستانِ دخترانِ چریک، پسرانِ مدافعِ خرمشهر، مردانی که روحِ بازارِ سنتی تهران بودند یا زنانی که تیمسارهای آن‌چنانی را نوک انگشت شان می‌چرخاندند…
مهدی افشارنیک در نخستین رمانِ خود سراغِ شکاف‌هایی رفته که از سال‌های قبلِ کودتای سال ۳۲ آغاز شد و ادامه پیدا کرد تا همین سال‌های نزدیک. باعثِ تولدِ فدایی، چریک، انقلابی، مذهبی و کارگرانِ و بازرایان شد. روحِ تهرانِ سنتی را از آنِ خود کرد و بعد از انقلاب هم جای این آدم‌ها را جورِ دیگری رقم زد. رمان با ریتمی سریع و وقایعی تکان‌دهنده پیش می‌رود. در هر فصل ماجرایی انتظارِ خواننده را می‌کشد و نگرانی مداومِ ریخته شدنِ سقف بازار قدیمی تهران که در کل رمان تکرار می‌شود. آیا این سقف فرو می‌ریزد؟ آیا مادران و پسران رو در روی هم خواهند ایستاد؟ آیا ردپای تاریخ در خیابان‌ها پاک می‌شود؟ رمانِ گود تجربه‌ی جدیدی از احضار تاریخ سیاسی است. با حضور انبوه ‌شخصیت‌هایی که خواسته یا ناخواسته در میانه‌ی این تاریخ نقش‌شان را ایفا می‌کنند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «اون روز آفتاب داغ بود و نور از سرِ گنبدهای تاق بازارچه خودش رو به کف زمین رسونده بود. حفره‌ی سرِ گنبدها رو یه مدتی بود بسته بودن و حیوون جمع شده بود. کفترها توی دهنه‌ی حفره‌ها لونه کرده بودن و هرازگاهی فضله‌شون می‌ریخت روی سر یکی که حواسش نبود از زیر حفره رد نشه. بدتر از فضله، خون کفتر بود. گربه‌های بازارچه از روی تاق می‌رفتن به لونه‌ی کفترها چنگ می‌زدن و جوجه‌ یا کفتری رو خفه می‌کردن. حاصل این شبیخون، قطره‌ای خون یا پری خونی‌ بود که می‌چکید یا می‌افتاد روی سر مردم. ولی این‌قدر همه گفتن بازارچه خفه و تاریک شده که حاج‌ذوالفقار به کارگرهاش گفت «بپرین سر حفره‌ها رو باز کنین، بی‌نور و آفتاب کسب‌مون می‌خوابه.» میونه‌ی بازارچه اون‌ورتر از کوچه‌ی صدتومنی پشت ماست‌بندی خدامی نرسیده به پیچ حموم قبله، عباس‌مروارید داخل حجره‌ش به بار پنیر ترکمن‌چای نگاه می‌کرد و نمکش رو می‌چشید. قبل از چشیدن نمک خیالش از شل‌‌وسفت بودن پنیر راحت شده بود. پنیر از نظر اون باید نه شل مثل دنبه باشه و نه سفت مثل گچ.»

انتخاب از نشر چشمه


با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید

منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
معرفی رمان کلت45 در برنامهٔ زنده‌باد زندگی شبکه دو