سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



قصه شب/ عشق سالهای وبا- قسمت اول


قصه شب/ عشق سالهای وبا- قسمت اولآخرین خبر/  داستان ها همیشه لذت بخش هستند، خواندن داستان های آدم هایی در دورترین نقاط از محل زندگی ما همیشه جذاب و فرح بخش است، مخصوصا اگر این داستان، یک داستان عاشقانه باشد. شما را دعوت می کنیم به خواندن یک عاشقانه آرام. کتاب بخوانید و شاداب باشید.

این شب ها با یکی از ارزشمندترین داستان های نویسنده معروف برنده جایزه نوبل گابریل گارسیا مارکز کنار شما هستیم. داستان عشق سال های وبا مثل دیگر داستان های این نویسنده بزرگ زیبا و خوانندنی است و امیدواریم شما هم از خواندن این داستان لذت ببرید.
اجتناب نا پذیر بود . رایحه تلخ بادام ، به طور ناخواسته عشق نا فرجام را در خاطرش زنده می کرد. دکتر خوونال اوربینو ، بلافاصله پس از ورود به خانه تاریک که هوایی مرطوب و سنگین داشت ، متوجه این امر شد. از او خواسته بودند در اسرع وقت خود را به آنجا برساند و تحقیقات لازم را در مورد یک قتل ، رویدادی که روبرو شدن با آن در حرفۀ او عادی شده بود ، به عمل بیاورد. خرمیاد سنت آمور ، از مهاجران آند و در زمره مجروحان جنگ بود. هر چند به شکل عکاسی آن هم در زمینه کودکان اشتغال داشت ، ولی حریف همیشگی دکتر در بازی شطرنج به حساب می آمد. ظاهرا مرگ او بر اثر استنشاق بخار سیانید صورت گرفته بود و شاید به این ترتیب از رنج یادآوری خاطرات گذشته ، رهایی می یافت.
جسد خرمیا روی یک تختخواب سفری بود که همواره درآن می خوابید. روی جسد پتویی انداخته بودند . روی چهارپایه ای در کنار بستر ، وسایل آزمایشگاهی را در یک سینی بزرگ قرار داده بودند که عکاس ، از آن برای تبخیر مواد شیمیایی سمی استفاده می کرد. جسد سگی سیاه و پشمالو که سینه ای سفید همچون برف داشت و به پایه تختخواب سفری بسته شده بود ، به چشم میخورد. همچنین چوب زیر بغل متوفی نیز در کنار جسد حیوان دیده می شد.
سپیده دم به تدریج بر تاریکی حکمفرما می شد . آن اتاق در هم ریخته ، درو اقع هم اتاق خواب به حساب می آمد و هم آزمایشگاه. نوری که از زیر پرده های پنجره به درون می تابید به اندازه ای بود که دکتر بتواند حضور مرگ را تشخیص بدهد. تقریبا همه پنجره های اتاق را با پرده های ضخیم پوشانده بودند و در نتیجه نور و به تبع آن ، هوای کافی در ان محوطه وجود نداشت. روی طبقات قفسه ای که در اتاق بود ، شیشه های آزمایشگاهی و بطری های گوناگونی به چشم می خورد که هیچ کدام برچسب نداشت . سینی برنجی کج و معوجی هم زیر چراغی که با کاغذ قرمز رنگی محصور شده بود ، دیده می شد. سینی دیگری در کنار جسد قرار داشت که ویژه داروهای ظهور عکس بود. تعدادی مجله و روزنامه قدیمی نیز در اطراف در کنار تعداد زیادی شیشه عکاسی و چند صندلی شکسته پراکنده شده بود . آنچه موجب جلب نظر می شد ، تمیز و براق بودن همه وسایل و لوازم داخل اتاق بود . هر چند پیش از زمن حضور دکتر ، پنجره باز شده و هوای تازه به درون آمده بود ، ولی فردی دارای شامه قوی ، به راحتی میتوانست رایحه تلخ بادام را احساس کند و به یاد خاموش شدن عشقی نا فرجام بیفتد. دکتر خوونال اوربینو آن مکان را مناسب مرگ عاشقانه نمی دانست ، ولی در عین حال در هم ریختگی اتاق را نیز به مشیت الهی نسبت نمی داد.
یک مامور پلیس که احتمالا کارآگاه بود ، با مردی جوان که دوران انترنی را در دانشکده پزشکی می گذراند در آنجا حضور داشتند. همین دو نفر پنجره اتاق را باز گذاشته ، روی جسد را با پتو پوشانده و منتظر ورود دکتر اوربینو مانده بودند . آنها با مشاهده دکتر ، با احترام به او سلام کردند و خوش آمد گفتند . لحن کلام آنان ، بیش از آنکه نشانی از بزرگداشت داشته باشد ، همدردی آنها زا در مورد رویداد اسفناکی که شکل گرفته بود ، بیان می کرد. تقریبا همه از میزان صمیمیتی که میان دکتر و خرمیاد سنت آمور برقرا بود آگاهی داشتند . دکتر خوونال اوربینو ، با آن دو نفر دست داد ، یعنی همان کاری که هر روز پیش از تدریس در کلاسهای دانشکده پزشکی ، در مورد همه دانشجویان انجام می داد. آنگاه به سوی جسد رفت و پتوی روی آن را با انگشت شست و اشاره به گونه ای کنار زد که نگار شاخه گلی را از زمین بر می دارد . نحوه عمل او اجرای مراسم مذهبی را در ذهن تداعی می کرد. جسد برهنه خرمیاد سنت آمور با شچمانی باز و همچون چوبی خشکیده نمایان شد. رنگ پوستش کبود شده و بسیار پیرتر از زمانی که زنده بود ، به نظر می رسید . مردمک چشمانش می درخشید و موهای سر و ریشش زرد شده بود. جای بخیه های ناشی از عمل جراحی روی شکمش دیده می شد. استفاده مدارم از چوب زیر بغل موجب عضله آوردن شانه هایش شده بود و به او حالتی از بردگان پاروزن کشتی های بادبانی قدیمی می بخشید . در عین حال پاهایش شباهت زیادی به پاهای لاغر و ضعیف کودکان گرسنه داشت. دکتر خوونال اوربینو با اینکه بیماران زیادی را درمان کرده و با صحنه های دلخراش بسیاری در زندگی مواجه شده بود که حتی منجر به مرگ شده بود به گونه ای بی سابقه دچار اندوه و ناراحتی شد . در حالتی که انگار با خود حرف می زد گفت :
- ای لعنتی ! دیگر دوران بد به تدریج تمام می شد...
آنگاه پتو را روی جسد کشیذ و کوشید بر خود مسلط شود. سال گذشته دکتر هشتادمین سالگرد تولد خود را جشن گرفته بود . قصد داشت در همان مراسم ، بازنشستگی خود را نیز اعلام کند ، ولی این کار را نکرد و در عوض اظهار داشت :
- پس از مرگ فرصت زیادی برای استراحت دارم ، هر چند که هنوز برای مردن هم تصمیم نهایی را نگرفته ام.
علیرغم از دست دادن شنوایی گوش راست و لرزشی که در پاهایش در هنگاه راه رفتن ایجاد می شد و به همین دلیل از عصایی

دسته نقره ای استفاده می کرد ، همواره کت و شلوار نخی خوشدوخت و مرتبی می پوشید و همچنین در دوران جوانی ، ساعتی طلایی را در جیب پیش سینه می گذاشت که زنجیر طلایی آن از سوی دیگر سینه اش به این جیب می آمد. ریشی کوتاه و مروارید رنگ همچون موهایش که شانه زده و مرتب بود داشت. به منظور جلوگیری از فراموشی ذهنی مطالبی را که ضروری بودند ، روی کاغذهای کوچکی می نوشت ، ولی پس از مدتی ، همه این یادداشتها با هم مخلوط می شدند و کارآیی خود را از دست می دادند ، درست مثل وسایل پزشکی ، شیشه های دارو ، و سایر ابزارهایی که مورد استفاده قرار می داد و در کیف دستی طبابت در هم ریخته بود . او بزرگترین ، مسن ترین ، باهوش ترین و مقبول ترین پزشک منطقه به شمار می آمد ، ولی متاسفانه به اندازه لیاقتش ، مورد توجه محافل عمومی قرار نگرفته بود. دستوراتی که در مورد جسد برای مامور پلیس و پسر دانشجو صادر کرد ، صریح و دقیق بود. نیازی به کالبد شکافی احساس نمی شد زیرا رایحه موجود در فضای اتاق ، دلیل واقعی مرگ خرمیا دسنت آمور را روشن می کرد :
- مرگ ناشی از بخار سیانید که در نتیجه ترکیب با سایر اسیدهای به کار رفته در ظهور عکس ...
البته تجربه متوفی در این زمینه به اندازه ای زیاد بود که کسی به خود اجازه نمی داد ، آن رویداد را اتفاقی تلقی کند. مامور پلیس در اجرای دستور دکتر ، اندکی دچار تردید شد ، ولی خوونال اوربینو ، با قاطعیتی که از ویژگی های بارزش به حساب می آمد ، پس از قانع کردن مرد جوان افزود :
- ... در ضمن اینکه فراموش نکنید من باید جواز دفن را صادر کنم .
دانشجوی جوان پس از شنیدن دستور دکتر ، اندکی دچار نا امیدی شد . او هرگز فرصتی برای مشاهده تأثیر سیانید طلا بر جسد یک انسان نیافته بود. دکتر خوونال اوربینو نیز از اینکه تا آن روز جوان را در دانشکده پزشکی ندیده بود ، تعجب کرد . ول از لهجه او حدس زد که از اهالی مناطق آند به حساب می آید و به تازگی به شهر آمده است. به همین دلیل ، برای دلگرمی پزشک جوان گفت ، گفت :
- طولی نخواهد کشید که کسی به خاطر شکست در عشق ، خودکشی خواهد کرد و تو فرصتی کافی برای بررسی جسد خواهی داشت.
بلافاصله متوجه شد که در میان تعداد زیادی خودکشی که در طول دوران خدمت به خاطر می آورد ، این آخری ، تنها مورد بر اثر سم سیانید بوده و تازه آن هم به خاطر شکست در عشق نبوده است. بنابراین ادامه داد :
- اگر با چنین موردی برخورد کنی ، متوجه می شوی که در قلب آنها تکه های کریستال وجود دارد.
آنگاه به مامور پلیس با همان لحنی که همیشه با زیردستانش حرف می زد ، دستور داد مراحل قانونی را هر چه زودتر انجام دهد تا مراسم خاکسپاری همان روز عصر انجام گیرد. دکتر میخواست او را در گورستان مقدس کلیسا به خاک بسپارد.
- در این مورد با شهردار صحبت میکنم.
به خوبی می دانست که خرمیا دسنت آمور علیرغم پول زیادی که از طریق هنر عکاسی به دست می آورد ، زندگی ساده ای داشته است. بنابراین تردیدی نداشت که در داخل یکی از کشوهای میز کارش ، پول کافی برای مخارج کفن و دفن وجود دارد. با این حال به مامور و پزشک جوان گفت :
- اگر پولی در کشوهای میز پیدا نکردید ، زیاد مهم نست چون خودم پرداخت همه هزینه ها را بر عهده می گیرم.
سپس به مامور پلیس گفت به خبرنگاران اطلاع دهد که مرگ عکاس ، طبیعی بوده است . البته قلبا می دانست دلیل اصلی مرگ ،
بیشتر رضایت خبرنگاران را جلب خواهد کرد.
در صورت لزوم با اسقف اعظم هم صحبت می کنم مامور پلیس که مردی جدی ووظیفه شناس بود می دانست احساس مسئولیت دکتر, دلگیری اطرافیان را فراهم خواهد ساخت.
با این حال مجبور بود علیرغم میل باطنی وبه دستور دکتر مراحل قانونی را چنان با سرعت انجام دهد که انجام مراسم خاکسپاری به تعویق نیافتد .
در ضمن تردیدی نداشت که دکتر هیچ تمایلی برای صحبت کردن با اسقف اعظم ندارد, ولی مجبور است نزد او برود.
مامور پلیس به خود جسارت داد تا دلیل خاکسپاری متوفی را در کلیسای مقدس کلیسا بپرسد هر چند این کار را با پرسشی غیر مستقیم انجام داد.
شنیده ام که متوفی مردی قدیس بوده....
دکتر اوربینو سر تکان داد و گفت:
از ان مهمتر.. امری نادر..قدیسی قهرمان..ولی این موارد به خداوند مربوط میشود و خودش میداند وبندگانش.
در آن سوی شهر در مسافتی دور ناقوسهای کلیسای بزرگ شهر مستعمره نشین,مردم را دعوت به حضور در مراسم مقدس کرد.
دکتر خوونال اوربینو, عینک دارای قاب طلایی خود را بر چشم نهاد.ساعت طلایی وظریف متصل به زنجیر طلایی را از جیب کتش بیرون آورد فشار اندکی به دکمه کوچک روی ان داد, درپوش منقوش ساعت را باز کرد وبا نگاهی که به عقربه ها انداخت,متوجه شد که به شروع مراسم مذهبی پنجاهه گلریزان چیزی نمانده است.
در اتاق دوربین عکاسی بزرگی روی سه پایه ای چرخدار نصب شه بود درست همچون دوربینهایی که در پارکها مورد استفاده قرار می گرفت دیوار مقابل دوربین در واقع پشت زمینه عکس را نشان می داد منظره دریا را که با رنگ و روغن نقاشی شده بود بر خود داشت .سایر دیوارها نیز مزین به عکسهای کودکان در مراسم گوناگون,همچون نخستین سال اجرای مراسم مذهبی , مراسم ویژه با لباسهای سنتی و مراسم تولد همراه بود دکتر اوربینو در ساعات غیر اداری وبیکاری معمولا برای بازی شطرنج به آنجا می رفت وبه ان عکسها که به تدریج همه دیوارها رو می پوشاند می نگریست واغلب به این امر می اندیشید که صاحبان ناشناس عکسها در آینده ای نه چندان دور که خاکستر های جسد خودش نیز نابود شده همه شهرها را به فساد وتباهی خواهد کشاند.
روی میز در کنار ظرف سفالین حاوی چند پیپ قدیمی متعلق به دریانوردان یک صفحه شطرنج با تعدادی مهره به چشم می خورد.معلوم بود که بازی ناتمام مانده است ولی سفید بختی برای بردن نداشت.
دکتر اوربینو نتوانست در برابر وسوسه بررسی و تحلیل بازی نمیه تمام مقاومت کند.البته می دانست بازی مربوط به بازی شب گذشته است, زیرا خرمیا دسنت آمور هر شب لااقل با سه نفر شطرنج بازی می کرد ولی همواره پس از پایان آخرین بازی صفحه شطرنج و مهرههای آن را در جعبه مخصوس می گذاشت و در کشو میز قرار می داد.در ضمن دکتر اوربینو متوجه شد که مقتول با مهره سفید بازی می کرده در ادامه کار بدون تردید بازی را می باخته است.با خود گفت:
اگر جنایتی روی داده باشد مدرک خوبی در دست داریم تنها یک نفر را می شناسم که چنین ماهرانه بازی کند و دام گسنتری را به این زیبایی بلد باشد.
تصمیمی داشت حتی به بهای از دست دادن جانش به پاسخ این معما پی ببرد که چگونه آن پیاده رام نشدنی که معمولا تا اخرین قطره خون وتا تسلیم یا پیروزی کامل به بازی ادامه میداد این بار آخرین بازی زندگی خود را ناتمام گذاشته است.
شبگرد محله در ساعت شش صبح ئ در اخرین گشت متوجه یادداشت کوچکی شد که روی در خانه چسبانده بودند:بدون در زدن وارد شوید وبه پلیس هم اطلاع بدهید.
مدتی بعد مامور پلیس وپزشک جوان از راه رسیده ورایحه تلخ عطر بادام را استشمام وبه دنبال منبع آ« گشته بودند.مرد جوان با مشاهده بازی ناتمام شطرنج محو مهره ها شد مامور پلیس نیز روی میز در میان کاغذها نامه ای را یافت که نشانی دکتر خورنال اوربینو روی پاکت به چشم می خورد پاکت را چنان لاک ومهر کرده بودند که باری گشودن آن چاره ای جز پاره کردن نبود.
دکتراوربینو پرده ضخیم وتیره رنگ را از مقابل پنجره کنار زد تا نور بیشتری به درون بتابد.
آ«گاه به متن نامه نگاهی انداختمطالب خوانا نوشته شده بود و هر دو طرف صفحات پر بود.
پس از مطالعه نخستین جملات ناگهان به یاد آورد که اگر نامه را به سرعت نخواند هرگز به مراسم پنجاه گلریزان نخواهد رسید بنابراین عجولانه متن را مطالعه کرد به طوریکه گاهی برای درک مطالب ناچار بود چند صفحه به عقب برگردد.پس از پایان کار چنان حالتی داشت که انگار از مکانی دور دست واز اعماق تاریخ بازگشته است.هر چند کوشید خود را بی تفاوت نشان دهد ولی نشانه های اندوهی ژرفدر چهره اش پدیدار شد لبانش همچون پوست جسد کبود شده بود و هنگامی که می خواست نامه را تا کند در جیب بگذارد انگشتانش آشکارا می لرزید ناگهان متوجه حضور مامور پلیس وجوان پزشک شد با حالتی محزون به آنها لبخند زد وگفت:
مطلب خاصی نیست اخرین سفارش یا در واقع وصیت نامه او بود.
هر چند نیمی از سخنانش راست بود ولی آن دو نفر همه را درست پنداشتند.زیرا دکتر بلافاصله از آنها خواست موزاییکی راکه به زمین نچسبیده بود بیرون بیاورند واز زیر ان دفترچه ای قدیمی را بیرون بیاورند رمز گاو صندوق در دفترچه ای قدیمی نوشته شده بود پس از گشودن گاو صندوق مبلغی را که انتظار داشتند نیافتند ولی به هر حال برای تامین هزینه کفن ودفن ومخارج جانبی کافی بود.
دکتر اوربینو می دانست که دیگر به مراسم نخواهد رسید بنابراین به آنها گفت:
سومین بار است که به دلیل کارهای شخصی نمی توانم به مراسم روز یکشنبه برسم ولی خداوند شرایط را درک میکند وعذر مرا می پذیرد.
به این ترتیب چند دقیقه دیگر ماند وعلیرغم تمایلش برای اطلاع دادن به همسرش آ«جا را برای انجام دادن کارهای مهمتری ترک کرد.
می بایست به مهاجران کارائیب اطلاع بدهد در صورت تمایل برای آخرین وداع با متوفی در اتاق کار او حضور یابند.
از سوی دیگر خبر کردن دوستان شطرنجباز نیز از اهمیت زیادی برخوردار بود در میان آنها از کارگران ساده وناشناس تا افراد حرفه ای وجود داشتند که میخواستند در مراسم خاکسپاری شرکت کنند پیش از خواندن نامه متوفی مایل بود به عنوان نخستین فرد در مراسم خاکسپاری حضور یابد ,ولی پس از مطالعه متن آن دچار تردید شده بود در نهایت تصمیم گرفت حلقه گلی برایش بفرستد.امیدوار بودخرمیا دست آمور در اخرین لحظات عمر از اعمال گذشته توبه کرده باشد
مراسم خاکسپاری در ساعت پنج بعد از ظهر انجام می شد.زمانی مناسب ر آخرین ماههای گرم سال.
در این صورت می توانست با خیال راحت در مهمانی بهترین شاگردش لاسیدس اولیوه یا حضور یابد دکتر جوانتر بیستو پنجمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفته و استادش را به صرف ناهار دعوت کرده بود.
دکتر اوربینو پس از پشت سر گذاشتن سالهای آشفته اوایل زندگی چنان به محبوبیت وخوشنامی رسیده بود که در سراسر ناحیه بی همتا بود.
معمولا با دمیدن سپیده از خواب بر میخواست و دور از چشم دیگران داروهایش را می خورد .برومید پتاسیم برای تقویت روحیه,سالیسات برای تسکین درد استخوانها در هنگام بارندگی یا رطوبت هوا,قطره ارگوسترول برای رفع سرگیجه وبلادونا برای خواب راحت
همیشه به بیمارانش توصیه میکرد که از مصرف داروهای گوناگون وفراوان خودداری کنند به همین دلیل به منظور غلبه بر هراس خود تکه ای کافور در جیب گذاشت که هر ساعت یک بار آن را به بینی نزدیک می کرد و بو می کشید.
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
ادامه دارد...



منبع: آخرین خبر


ویدیو مرتبط :
قصه سالهای ایثار و حماسه