سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



خاطرات یک خون آشام- جلد دوم: کشمکش- قسمت شانزدهم


خاطرات یک خون آشام- جلد دوم: کشمکش- قسمت شانزدهمآخرین خبر/ داستان های ترسناک همیشه طرفداران مخصوص به خودش را دارد، ما هم به سلیقه شما احترام می گذاریم و هر شب با یک داستان که تن شما را بلرزاند در کنارتان هستیم. حواستان باشد در تاریکی و تنهایی بخوانید تا بیشتر بترسید. ترسناک بخوانید و شب پر از ترسی داشته باشید و کتابخوان باشید.

قسمت قبل


اما او تکان نخورد.آن دستان که می توانستندبه سرعت مارهای یورشگر حرکت کنند،بر زانوانش ،بی حرکت استراحت می کردند.حالتش بار دیگری به یادالینا آورد که که به همان صورت نگاهش کرده بود.دفعه اولی که با یکدیگر ملاقات کردندنیز همین احترام ملاحظه کارانه و بی میل در چشمانش بود. با این تفاوت که در آن زمان شگفتی نیز در آنها دیده می شد. اکنون هیچ تعجبی وجود نداشت.
او گفت : " نمی خوای سرم جیغ بزنی؟ یا غش کنی؟ " مثل این بود که گزینه های استاندارد را به پیشنهاد می داد.
الینا همچنان مراقب او بود .دیمن خیلی سریتر و قوی تر بود اما اگر بازم می شد الینا می توانست قبل از آن که دیمن به او برسد، خود را به لبه ی سقف برساند.
اگر بالکن را از دست می داد ، یک سقوط سی فوتی در انتظارش بود.اما ممکن بود که تصمیم بگیرد چنین ریسکی را عملی کند .همه اینها به دیمن بستگی داشت.
به اختصار گفت : " من غش نمی کنم . و چرا باید سرت فریاد بزنم ؟ داشتیم با هم یه بازی می کردیم.اون شب من خیلی احمق بودم و باختم.توی قبرستون درباره ی عواقبش به من اخطار داده بودی. "
لبانش از هم باز شدند و سریع نفس خود را فرو برد و سمت دیگری را نگاه کرد در حالیکه به نظر می رسید بیشتر با خودش صحبت می کند، گفت : " شاید باید تو رو ملکه سیاه خودم بکنم . من همنشینان زیادی داشتم.دخترانی به جوانی تو و زنانی که زیبارویان اروپا بودند.اما تو هستی که در کنار خودم می خوام.با هم حکومت می کنیم.هر چیزی رو که هر وقت بخوایم ، بدست میاریم.افراد ضعیف تر از ما می ترسند و پرستشمان می کنند.این چیز بدیه؟ "
الینا گفت : " من یکی از ضعیف ترین هام .دیمن ، من و تو دشمنیم ! هیچ وقت نمی تونیم جور دیگه ای باشیم ."
دیمن به او نگاه کرد : " مطمئنی ؟ "
الینا می توانست قدرت ذهن او را حس کند زمانی که ذهن خودش را لمس می کرد.مانند نوازش با آن انگشتان بلند بود اما هیچ گیجی و یا احساس ضعف و تسلیم شدنی ایجاد نشد. بهد از ظهر آن روز همانند دیگر روزهای این اواخر ، حمام طولانی با گل شاهپسند گرفته بود.چشمان دیمن از درک ماجرا درخشید اما با شکوه پسندیده ای عقب نشینی کرد.خیلی معمولی پرسید : " اینجا چه کار می کنی ؟ "
عجیب بود اما الینا اصلا دلیلی نمی دید که به او دروغ بگوید. " کرولاین یه چیزی که مال من بوده رو دزدیده .یه دفتر خاطرات اومدم پسش بگیرم. "
آن چشمان تیره با نگاه جدیدی سوسو زدند.آزرده گفت : " بدون شک برای اینکه یه جورایی از برادر بی ارزشم حفاظت کنی."
- " این به استیفن ربطی نداره ! "
- " اوه ،نداره ؟"
الینا می ترسید که او بیش از آنچه لازم بود ، فهمیده باشد.
- " عجیبه .وقتی مشکلی باشه همیشه اونم پاش گیره .اصلا مشکل رو می آفرینه ! حالا، اگه در این چارچوب قرار نداشت ..."



الینا به یکنواختی گفت : " اگه یک بار دیگه به استیفن صدمه بزنی، پشیمونت می کنم.یه راهی پیدا می کنم که آرزو کنی که ای کاش این کارو نکرده بودی ، دیمن . جدی می گم ! "
" می فهمم .خوب پس ، فقط باید روی تو تمرکز کنم، نه ؟"
الینا چیزی نگفت .خودش بحث را به بن بست کشانده بود و دوباره موافقت کرده بود که این بازی مرگبار را با او ادامه دهد سمت دیگری را نگاه کرد.
او به نرمی گفت : : می دونی بلاخره تو رو به دست میارم ." این همان صدایی بود که در مهمانی هم از آن استفاده کرده بود . زمانی که گفته بود : " آروم باش. آروم ." اکنون هیچ تمسخر یا بدجنسی در آن نبود .خیلی ساده فقط حقیقتی را اظهار می کرد." همونجوری که شماها می گین یا با بدام انداختن یا با کلاه برداری ( به هر قیمتی که شده ) ، که جمله ی خوبیه .قبل از بارش دوباره برف ، تو مال من خواهی شد . "
الینا سعی کرد لرزشی را که حس می کرد ، مخفی کند اما می دانست که در هر صورت آن را دیده است.
دیمن گفت: " خوبه. پس تو حس هایی رو هم داری.حق داری که از من بترسی .من خطرناک ترین چیزیم که در زندگیت ممکنه باهاش رو به رو بشی. اما فعلا من یه موقعیت کاری برای تو دارم."
" یه موقعیت کاری "
" دقیقا . تو اومدی اینجا که دفتر خاطرات رو پس بگیری . اما نتونستی " به دستان خالیش اشاره کرد " شکست خوردی نه ؟ " وقتی الینا جوابی نداد، او ادامه داد : " و از اونجایی که نمی خوای برادرم درگیر باشه،نمی تونه کمکت کنه. اما من می تونم . و این کارو می کنم."
" می کنی "
" آره . اما قیمتی داره "
الینا به او خیره شد.خون در چهره اش می جوشید.زمانی که موفق شد کلمات را بیرون بریزد تنها به صورت زمزمه بودند. " چه ... قیمتی؟ "
لبخندی ، در تاریکی سو سو می زد " چنددقیقه از وقتت ، الینا .چند قطره از خونت.یه ساعت یا همین حدودا رو با من بگذرونی.تنها."
" تو ... " الینا نمی توانست کلمه مناسبی را پیدا کند.هر صفتی که می شناخت که خیلی ملایم و مهربانانه بودند.

او با لحنی منطقی گفت : " عاقبت که به دستش میارم .اگه صادق باشی ، خودت هم اقرار می کنی.دفعه قبل، آخرین بار نخواهد بود .چرا نپذیریمش؟ " صدایش به صورت طنینی گرم و صمیمی در آمد : " یادت باشه ... "
الینا گفت : " ترجیح می دم گلویم را ببرم ! "
دیمن به او می خندید . به نوعی در رأس اتفاقات آن روز، این دیگر از توانش خارج بود. گفت : " تو منزجر کننده ای ، خودتم اینو می دونی ! " از خشم می لرزید و نمی توانست نفس بکشد " تهوع آوری! ترجیح می دم بمیرم تا اینکه تسلیم بشم .ترجیح می دم ... "
مطمئن نبود که چه باعث شد آن کار را انجام دهد.وقتی پیش دیمن بود حس غریزی بر او غلبه می کرد. و در آن لحظه حس کرد که ترجیح می دهد بر هر آنچه داشت ریسک کند تا اینکه اجازه دهد این بار پیروز شود .با قسمتی از ذهن ، متوجه شد که دیمن را حت عقب نشسته و از صورتی که بازیش پیش می رفت ، لذت می برد.نیمه دیگر ذهنش مشغول محاسبه فاصله ی سقف بالا آمده از بالکن بود.
گفت : " ترجیح می دم این کارو بکنم " و خودش را از پهلو پرتاب کرد.
درست حدس زده بود دیمن مراقب نبود و نتوانست به اندازه کافی سریع حرکت کند تا جلوی او را بگیرد .بر زیر پایش فضای خالی را حس کرد و وحشتش زمانی که متوجه شد بالکن خیلی عقب تر از آنچه فکر می کرده است ، قرار دارد ، افزایش یافت . از دستش می داد.
اما دیمن را دست کم گرفته بود .دستش را دراز کرده بود ، نه آن قدر سریع که بتواند از افتادن او جلوگیری کند اما از سقوط بیشتر او جلوگیری کرد .انگار که وزن الینا برای او هیچ بود.الینا به لبه چوبی سقف چنگ انداخت تا بتواند خود را بالا بکشد.
صدای دیمن خشمگین بود: " بچه ی احمق! اگر این قدر مشتاقی با مرگ آشنا بشی، خودم می تونم معرفیت کنم! "
الینا از بین دندان هایش گفت : " ولم کن " هر لحظه ممکن بود کسی به بالمت بیاید " ولم کن ! "
" همین جا و همین حالا ؟ " با نگاه کردن درون آن چشمان سیاه و ژرف ، الینا فهمید که او جدی است .اگر می گفت " آره " دیمن رهایش می کرد .الینا گفت : " راه سریعی برای پایان دادن به همه چیز خواهد بود ،نه ؟ " قلبش از شدت ترس می کوبید اما نمی گذاشت دیمن این را بفهمد.
" اما خیلی حیف می شه " و با یک حرکت سریع دیمن او را به وضعیت امن آورد.پیش خودش.
حلقه بازوانش به دور او تنگ و او را محکم به بدن سفت خود فشرد .ناگهان الینا دیگر چیزی نمی دید .کاملا به وسیله دیمن پوشانده شده بود.سپس حس کرد که آن ماهیچه تخت همچون گربه عظیم الجثه ای جمع شدند و هر دو آنها در فضا به پرواز در آمدند.
در حال سقوط بود به جز چسبیدن به دیمن ، به عنوان تنها جسم قابل اطمینان در دنیای در هم پاشیده اطرافش ،چاره ای دیگر نداشت .سپس دیمن ، همچون گربه ای فرود آمد و به راحتی ضربه ی ناشی از برخورد را کنترل کرد .
این استیفن یک بار چیزی مشابه این را انجام داده بود.اما استیفن پس از آن او را این گونه در آغوش خود نگرفته بود .
او گفت : " در مورد پیشنهاد من فکر کن."
الینا نه می توانست حرکت کند و نه می توانست سمت دیگری را نگاه کند . و این بار می دانست که دیمن از قدرتش استفاده نمی کرد . بلکه تنها جاذبه ی شدید به آن دو باعثش شده بود.انکار آن بی فایده بود . بدن او نسبت به دیمن واکنش نشان می داد . می توانست نفس او را بر لبانش حس کند .
الینا به او گفت : " من برای هیچ چیز به تو احتیاج ندارم "
بالای سرشان صدای باز شدن پنجره های فرانسوی و به دنبال شخصی عصبانی در بالکن شنیده می شد : " هی! چه خبره ؟ کسی اونجاست ؟ "
دیمن به نرمی گفت : " این دفعه در حقت لطف کردم.بعدا باید جبران کنی."
الینا نمی توانست سرش را بچرخاند . اما ناگهان سفتی حلقه ی بازوان او ذوب شد و چهره اش مات شد .انگار تاریکی او را به درون خود می برد.سپس بال های سیاه به حرکت درآمدند و کلاغ بزرگی اوج گرفت.
چیزی، یک کتاب یا لنگه کفشی، از بالکن به طرف دیمن پرتاب شد که با فاصله ی زیادی به زمین افتاد.
صدای آقای فوربز از بالا آمد : " لعنت به پرنده ها ! لابد روی سقف خونه ساختن!"
الینا،لرزان ، در حالی که بازوانش را به دور خود قفل کرد&a


ویدیو مرتبط :
پروموی قسمت شانزدهم از فصل چهارم خاطرات یک خون آشام