سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داداشم رفته بود تو کما که...


داداشم رفته بود تو کما که...عکاس خونه/ ارسالی از زهرا80 انگار همین دیروز بود که برادرم رفت پیاده روی کربلا در اربعین حسینی با پای برهنه !!! کلی دلم واس دوباره دیدنش لک زده بود... هه... تازه منتظر سوغاتی داداشیمم بودم! کاروانشون پنج نفره بود از اون مردای بامرام، دوستاش بودن... خیالمون راحت بود که با یه آشنای بامرام میره... وقتی رسید کربلا بهمون زنگ زد و گفت رسیدیم کربلا بابامم گفت به به ، به سلامتی دعا یادت نره!! وقتی ، وقتی داشتن برمیگشتن تو جاده کرمانشاه تصادف کردن خدا روشکر هیچ کی هیچشون نشد و مقصر اون یکی ماشین بود ولی ، ولییییی داداشم، داداشم پاره تنم ، نفسم ، دوست بچگیام، کسی که وقتی مشکلی برام پیش میومد غیرتی میشد، کسی که با اون همه دعواهایی که باهم کردیم اون پیشقدم واسه آشتیمون بود، کسی که همه درساش 20بود، کسی که عشقش حضرت عباس (ع) بود، کسی که پای برهنه از نجف تا کربلا رفت، کسی که تازه میخواست عقد بکنه ، کسی که فقط 22سالش بود فقط 22سالش ؛ ضربه مغزی شد و رفت تو کما!! آره رفت تو کما داداشم رفت تو کما و من بی خبر بودم، مامانم بی خبر بود همه میدونستن و حتی باباییم!!! بابام زود رفت کرمانشاه دوستاش و دید و اونا شرمنده بودن تقصیر اونا نبود که !! یه روز گذشت و من فهمیدم خودمو نگر داشتم ، سوختم ، بغض کردم ، اما میخواستم گریه کنم که گفتم زهرا برو تو خلوت خودت و مامانتو ناراحت نکن ... رفتم تو خلوتم گریه کردم ، سوختم ،آتیش گرفتم ، نذر کردم ، نماز خوندم ،دعا کردم... تا اینکه مامانمم فهمید اونم رفت کرمانشاه تا چند روز بعد با کلی اصرار راضیش کردن بیاد قم اومد قم ....گریه کرد، افسرده شد ، شکسته شد ،پیر شد ، دعا کرد ، روضه گرفت... زنگ زدم با داداشم صحبت کنم آره اون تو کما بود و بی هوش اما میتونستم باهاش صحبت کنم که ، نه؟؟؟ بابام گوشیو گذاشت درگوشش و من گفتم : سلام، ناخود آگاه منتظر جوابش بودم دوباره گفتم مصطفی دیوونه تو اونجا چیکار میکنی پاشو بیا اینجا همه منتظرتن همه پاشو پاشو بیا دیگه!!!! بابام شکست ، بغضش گرفت ، گوشیو خاموش کرد، گریه کرد ، پیر شد..... بعد 40روز منتقلش کردن قم اونموقع امتحانای ترم اولم بود هفتم بودمو الآن هشتم!!! بابام اومد از مدرسه دنبالم رفتیم بیمارستان از پشت شیشه نگاش کردم و سوختم... از فرداش همه ی ، همه ی دوستاش اومدن دیدنش دیدنشو گریه کردن،همه ی فامیل اومدن و دیدنشو گریه کردن...... تا اینکه توی روز 17ربیع روز ولادت حضرت محمد(ص) گفتن بیاید ببینیدش دستگاه ها رو ازش جدا کردنو آوردنش بیرون من دیدمشو تعجب کردم دکتر به بابام گفت حاجی یه خبر بهت بدم پسرت ، بچت ، دیگه میتونه بره تو بخش ..... اولین کلمه ای که داداشم گفت این بود: "حسین(ع) " بعد دو سه روز آوردیمش خونمون وارد خونه که شد با اون تن لاغرش که فقط پوست بود و استخون نشست و شروع کرد به گریه کردن که باید مداحی حضرت رقیه(س) بزارید گوشی شو داد به من گفت رمزشو بزن و مداحی حضرت رقیه بیار گفتم نداری با اینکه توی گوشیش 405 مداحی داشت... با گوشی زد تو سرش و گریه کرد بلند شد نماز خوند .... بی قرار بود .... هی میگفت واسه حضرت رقیه نماز بخونید... خودش واسه حضرت عباس(ع) روضه خوند و بقیه گریه کردن.... یواش یواش بهتر شد تا اینکه ماه شهریور رسید آره عقد کرد و ما خوشحال شدیم و خودشم خوشحال شد ......... تا اینکه رسیدیم به امروز آره خدا رو شاکرم که داداشم دوباره برگشت پیشمون و دوباره تونست نوکری آقام حسین(ع) بکنه........داداشی عاشقتم.......... این زندگی ادامه دارد.... نقطه سر خط..... زهرا80 از شهر مقدس قم/ خبری تو رو جون هر کی دوست داری ناراحتم نکن نیم ساعته دارم مینویسم بچاپ باشه چاپ کنیا باشه؟؟؟؟؟؟؟"مخاطبان گرامی آخرین خبر؛ برای ارسال تصاویر؛ لطفا در صفحه عکاسخونه؛ آیکون دوربین در بالای صفحه را انتخاب نموده و تصویر خود را ارسال فرمایید."

منبع: عکاس خونه


ویدیو مرتبط :
داداشم تو خارج بود