سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
غواص «عملیات کربلای 4» از اسارت و تیرباران میگوید
تکتیراندازهای عراقی با «قناسه»(اسلحه مجهز به دوربین) سر همرزمانی که درون آب بودند را هدف قرار میدادند و آنها را شهید میکردند یا با خمپاره موقعیت رزمندگان ما را هدف میگرفتند. دیگر،بچهها کم کم به عقب میآمدند. من،«نادر دشتی» و «رحیم قمیشی» آخرین نفرهایی بودیم که میخواستیم به عقب برگردیم اما عراقیها به ما رسیده بودند...
با ورود پیکرهای 175 شهید غواص و خط شکن عملیات «کربلای4» به میهن موجی از پرسش، احساس و عاطفه فضای کشور را دربرگرفت. این شهدا آنچنان اعجازی داشتند یکی از باشکوهترین تشییع پیکرها را در کشور به نمایش گذاشتند و موجب شدند تا بار دیگر حماسه و ناگفتههای افتخارآمیز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران روایت شود و مردم کشور و نسلی که حتی جنگ را حس نکردهاند را به موضوع جنگ و قهرمانیهای رزمندگان حساس کنند.
با یکی از غواصان و خط شکنان عملیات کربلای4 که از حدودا 15 سالگی در جبهه حضور یافته و در «قرارگاه فوق سری نصرت» به فرماندهی شهید «علی هاشمی» دورههای شناسایی را گذارنده و بارها تا سنگر عراقیها برای انجام مأموریت به خاک دشمن نفوذ کرده است هم صحبت شدهایم. «مسعود سفیدگر» که از غواصان نجات یافته از اعدام و تیرباران عراقیها است خاطرات بسیاری را در سینهاش نهفته دارد که در این مجال به بیان ماجرای عملیات کربلای 4 و اسارتش خواهیم پرداخت.
مسعود سفیدگر هستماین قهرمان و آزاده سرافراز در گفتوگو با خبرنگار ایسنا، ضمن معرفی خودش و فعالیتهایی که داشته است میگوید: مسعود سفیدگر هستم و در فروردینماه سال 1346 در اهواز متولد شدهام. پس از حدود 30 سال این نخستین گفتوگوی بنده در رابطه با خودم و دوران هشت سال دفاع مقدس است. پدرم جزو انقلابیون اهواز بود. او همیشه کت و شلوار به تن میکرد و کراوات میزد. یک خودرو «شورلت» داشت که به قول ما شبیه کِشتی بود. به دلیل ظاهری که برای خودش درست میکرد مأموران دوران ستمشاهی به او شک نمیکردند و همین باعث میشد تا صندوق عقب بزرگ خودرو شورلت را پر از اعلامیههای امام (ره) بکند و در میان عناصر انقلابی اهواز توزیع کند. این پلیکپیها معمولا از سوی شهید «علمالهدی» تهیه میشد. من هم گاهی با پدرم همراه میشدم. آن زمان تقریبا 11 یا 12 ساله بودم.
مسعود سفیدگر - غواص عملیات کربلای ۴
در همین سن به مسجد میرفتم و به دلیل صوت خوبی که داشتم مؤذن بودم. جنگ که آغاز شد مادرم و خانواده را به قم آوردیم و خودمان به اهواز برگشتیم. سن کم و جثه کوچکی داشتم که در جبهه حضور یافتم. آن زمان یادم میآید شخصی بود که ما به او «ریش قرمز» میگفتیم. برای ما رزمندگان کم سن و سال دیدن این مرد بسیار ناراحتکننده بود چرا که مأمور بود تا رزمندگان کم سن و سال را به خانههایش برگرداند. اما خوشبختانه به دلیل صوت خوبی که داشتم شهید «اسماعیل پَرجوانی» از فرماندهان یکی از تیپیهای لشکر 7 ولیعصر خوزستان وساطت میکرد و من را در جبهه نگه میداشت.
حضور در قرارگاه فوق سری نصرتحضورم در جبهه به همین منوال گذشت تا اینکه به پیشنهاد یکی از بچههای قرارگاه سِری نصرت در بین سالهای 61 یا 62 دورههای دیدبانی را گذراندم. حدود یک سال و نیم دیدبان بودم. اما بعد از این مدت درخواست کردم که به واحد شناسایی بروم که هر یک از مأموریتهایم برای خودش روایت مفصلی دارد چون بارها به خاک دشمن نفوذ کردم و با دستانم سنگرهایشان را هم لمس کردم. معمولا شبها پنهانی به خانه میرفتم. یادم میآید یک شب که به خانه رفتم مادرم از من خواست که در جبهه حواسم به خودم باشد تا مبادا اتفاقی برایم بیفتد. مادرم توصیه میکرد که جاهای خطرناک نروم و تا جایی که ممکن است عقبتر از خطر باشم. به هر حال مادر است و همواره حس مادرانهاش باعث میشود که نگران حال فرزندش باشد. برای همین من هم به او چشم میگفتم تا خیالش آسوده باشد.
یکی دو سال هم در واحد شناسایی فعالیت داشتم اما از آنجایی که موضوع گفتوگوی ما در رابطه با عملیات کربلای 4 است از بیان خاطرات دیگر صرف نظر میکنم و اختصاصا گفتههایم را متمرکز بر عملیات کربلای 4 خواهم کرد.
در یکی از آن روزها که به خانه آمده بودم قرار شد که به قرارگاه نصرت بروم اما در راه رفتن به قرارگاه به من پیشنهاد کردند که قرار است عملیاتی بشود و هر کسی که میخواهد و خُبره است میتواند در این عملیات حضور یابد. من یکی از داوطلبان این عملیات شدم. قرار گذاشته بودیم که برای حوالی ساعت 12 در چهارراه آبادان جمع بشویم. از صبح تا ساعت12 مقداری زمان خالی داشتم. به جای آنکه به منزل بروم به سینما «ساحل» رفتم تا مادرم شک نکند. ساعت 12 سر قرار رسیدم و با اتوبوس به سمت «خورعبدالله» رفتیم. در آنجا برای عملیات توجیه شدیم. قرار شد دو اکیپ باشیم. یک طرف برای انجام تاتکیکهای جنگ زمینی و خاکی و طرف دیگر نیز غواص و خط شکن.
اکیپ غواصی را انتخاب کردماز آنجایی که من رزمیکار بودم و شناگر ماهری هم به حساب میآمدم به اکیپ غواصی پیوستم و از همین رو یکی از خط شکنان این عملیات بودم که سه روز بعد یعنی چهارم دی ماه سال 1365 متوجه شدم کربلای 4 نام دارد. پس از آن به مکانی به نام کلیسا منتقل شدیم تا اینکه در شب عملیات آغاز شد. هوا بسیار سرد بود. شام مقداری گردو عسل خوردیم و سپس به لب آب رفتیم. با دستم آب را حس کردم، بسیار بسیار سرد بود. در دلم گفتم که رفتن درون این آب مرد میخواهد. با خودم کلنجار رفتم که هر طور که شده است باید با سر هم که شده به درون آب بپرم تا بدنم به دمای آب عادت کند. برای همین یک باره به آب پریدم.
من در این عملیات جزو رزمندگان گردان کربلا از «لشکر 7 ولیعصر» استان خوزستان بودم و از «جزیره مینو» عملیات خود را آغاز کردیم. مقداری در آب شنا کردیم و به سمت عراقیها پیش روی داشتیم تا اینکه حدود 50 متری سیلبند عراقیها که در خط شماره یکشان قرار داشت رسیدیم. از آنجا به بعد شلیک آنها به سمت ما آغاز شد. در آنجا عراقیها به سمت ما با تیرهای «رسام» شلیک میکردند. صدای عبور گلوله را از کنار گوشهایمان حس میکردیم و مرگ را در مقابل خود میدیدیم. اما هدفی بالاتر از این داشتیم و با ایمانی که به عمل خود داشتیم این 50 متر را گذراندیم. البته طی این مسافت برای ما بسیار طول کشید. وضعیت هر لحظه بسیار خطرناک و دشوار میشد. عراقیها حتی با «توپ 106 میلیمتری» هم ما را هدف میگرفتند. تعدادی از دوستان و همرزمانم شهید شدند. گاهی موج انفجار موجب میشد پیکرهای آنها از درون آب به سمت دیگری پرتاب شود. در یکی از این انفجارها که پیکر یکی از دوستانم جابجا شد سریع جای او رفتم تا به واسطه گودالی که موج انفجار ایجاد کرده بود جان پناه بگیرم.
خط عراقیها را شکستیماز هر طرف به سمت ما تیر و گلوله و خمپاره میبارید. خط اول عراقیها در جزیره را شکستیم. یادم میآید که اسماعیل پَرجوانی نیز که با اینکه فرمانده تیپ بود در این عملیات در خط مقدم حضور داشت و میخواست که حتما عملیات به نتیجه برسد.
غواصها بسیار ماهر بودند و پس از شکسته شدن خط اول عراقیها در جزیره مینو من در آنجا ماندم تا با رسیدن نیروهای خاکی آنها را به سمت خط دو و سه عراقیها هدایت کنم. بچههای خط شکن توانسته بودند تانکی را در همین منطقه منفجر کنند. گلولههای درون این تانک منفجر میشد و همین باعث میشد تا صحنه خطرناکی ایجاد شود. تا ساعت 10 یا 11 صبح درگیری و تبادل آتش میان ما و عراقیها ادامه داشت و تقریبا بخشی از نیروها حتی به خط سوم عراقیها نیز رسیده بودند اما به دلیل اینکه عراقیها نیروهای ایرانی را در مناطق دیگر غافلگیر کرده بودند حوالی همین ساعتها بود که دستور عقبنشینی آمد که هر کس که میتواند خودش را نجات بدهد. من مجددا روی سیلبندها بودم و به بچههایی که عقب میآمدند کمک میکردم. متأسفانه عراقیها حلقه محاصره را تنگتر میکردند. در آنجا صحنههایی را دیدم که برایم ناگوار بود.
لحظه اسارت و تیربارانبه عنوان مثال تکتیراندازهای عراقی با «قناسه»(اسلحه مجهز به دوربین) سر همرزمانی که درون آب بودند را هدف قرار میدادند و آنها را شهید میکردند یا با خمپاره موقعیت رزمندگان ما را هدف میگرفتند. دیگر،بچهها کم کم به عقب میآمدند. من،«نادر دشتی» و «رحیم قمیشی» آخرین نفرهایی بودیم که میخواستیم به عقب برگردیم اما عراقیها به ما رسیده بودند. سرمان را از سنگری که درون آن بودیم بالا آوردیم و متوجه شدیم که دیگر راه نجاتی نیست تا اینکه نیروهای خاص عراقی با هیکلهای درشت و کلاههای قرمزی که به سر داشتند ما را اسیر کردند. تنها فرصتی که من داشتم این بود که لباس دو تکه غواصیام را عوض کنم. ولی فقط فرصت کردم که لباس نیم تنه بالا را درآورم و بادگیر یکی از شهدا را به تن کنم. دیگر برای عوض کردن شلوار غواصی فرصت نبود. عراقیها در همان حال ما سه نفر را اسیر کردند. کمی بعد تعداد &
ویدیو مرتبط :
غواص مفقودالجسد عملیات کربلای 4