سایر


2 دقیقه پیش

جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کند

ایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ...
2 دقیقه پیش

ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کرد

العالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ...



داستان قدیمی شهر بلخ و مرد دوره گرد


داستان قدیمی شهر بلخ و مرد دوره گرد

از روزگاران گذشته و از آن سالهای دوری كه از یادها رفته است حكایت می‌كنند كه مرد دوره گردی با شاگردش از این شهر به آن شهر می‌رفت و اجناسی را كه خریده بود می‌فروخت و گذران زندگی می‌كرد. او از مال دنیا فقط یك الاغ داشت و مقداری جنس كه روی الاغ بار می كرد. كار او مسافرت به شهرهای مختلف بود. او در هر شهری جنس‌هایی كه از شهر قبلی خریده بود می‌فروخت و به جای آن اجناس جدیدی می‌خرید و دوباره راهی مسافرت می‌شد.
او مرد بسیار فعال و سخت‌كوشی بود و از تنبلی و خمودگی بدش می‌آمد ولی شاگرد او تنها كاری كه بلد بود خوردن و خوابیدن بود و تا آنجا كه از دستش ساخته بود از زیر كار در می‌رفت و تن به كار نمی‌داد. هر چه مرد دوره‌گرد او را نصیحت می‌كرد فایده ای نداشت و شاگرد به هر شهری كه می‌رسید اولین جایی را كه سراغ می‌گرفت غذاخوری آن شهر بود. او ابتدا در غذاخوری غذای سیری می‌خورد و سپس با كمال آرامش می‌خوابید. تمام كارهای خرید و فروش هم می‌افتاد به گردن مرد دوره‌گرد.
آن‌ها روزی گذرشان به یك شهر غریبه افتاد كه تاكنون به آنجا مسافرت نكرده بودند و اولین بار بود كه آن شهر را می‌دیدند. شاگرد مطابق معمول مرد دوره‌گرد را تنها گذاشت و به دنبال پر كردن شكمش رفت. مرد دوره‌گرد كه به تنها ماندن عادت داشت ابتدا بار خر را برداشت تا حیوان خدا دمی استراحت كند و سپس آب و علف او را داد و خودش در گوشه ای غذای مختصری خورد و به استراحت پرداخت.
شاگرد او این بار برخلاف همیشه تا صبح در بیرون ماند و نیامد و مرد دوره‌گرد وقتی از خواب بیدار شد شاگردش را ندید و نگرانش شد. این اولین بار بود كه شاگرد او در شهر غریبه به تنهایی به سر می‌برد و این او را نگران كرد. نكند برای شاگردش اتفاقی افتاده باشد؟

در همین هنگام سر و كله شاگرد در حالی كه سینی پر از غذا به دست داشت پیدا شد. داخل سینی پر از غذاهای مختلف و متنوع بود. مرد دوره‌گرد متعجب شد. یعنی شاگرد او پول این همه غذا را از كجا آورده است؟ او كه پول زیادی به همراه نداشت.
شاگرد سینی را وسط سفره گذاشت و به مردم هم تعارف كرد و خودش بدون اینكه منتظر بماند شروع به خوردن نمود. مرد متعجب و حیران از شاگردش پرسید: دیشب تا حالا كجا بودی؟ پول این همه خوردنی را از كجا آورده ای؟

شاگرد خندید: حالا صبحانه را بخور بعداً می‌گویم.
مرد دوره گرد بدون اینكه دست به صبحانه بزند گفت: اگر نگویی پول این همه غذا را از كجا آورده ای من دست به صبحانه نمی‌زنم.
شاگرد دوباره خندید: استاد داستانش طولانی است و اگر بگویم مدت زیادی طول می‌كشد. شما بخورید من تمام ماجرا را می‌گویم.
مرد دوره گرد گفت: اگر تمام ماجرا را نگویی من حتی لقمه ای نمی‌خورم.
شاگرد كه اصرار مرد را دید به ناچار خودش هم دست از غذا كشید و گفت: من دیشب كه به غذاخوری رسیدم مطابق معمول خواستم از ارزانترین غذاها بخورم تا پولم كفاف دهد بنابراین قیمت انواع غذاها را پرسیدم و با كمال تعجب دیدم قیمت تمام اغذیه و اشربه در این شهر یكسان است یعنی شما هر غذایی كه بخورید وقتی كه سیر شدید پول یكسان می‌دهید، حال ممكن است كه از ارزانترین غذاها باشد یا گرانترین. اینجا نوع غذا مهم نیست. من هم از خداخواسته تا صبح نشستم و خوردم، هر چه آوردند خوردم و بالاخره وقتی كه خوب سیر شدم این سینی غذا را هم گرفتم و آوردم تا با هم بخوریم.
مرد دوره گرد با تعجب گفت: یعنی تو از سر شب در حال خوردن هستی؟

شاگرد قاه قاه خندید: كوفت باشد مفت باشد. من در برابر تمام این خوردنی‌ها فقط چند پاپاسی داده ام.
مرد دوره‌گرد به فكر فرو رفت و بعد از تفكر زیاد گفت: بهتر است هر چه زودتر از این شهر برویم، من بوی خوشی از این قضیه به مشامم نمی‌خورد.
شاگرد لقمه كله گربه ای بزرگی برداشت: تو می توانی بروی ولی من به این زودی خیال رفتن ندارم و می‌خواهم مدت زیادی بخورم و بخوابم.
مرد دوره گرد ان روز بدون اینكه بار و بندیل خود را باز كند در شهر غریب شروع به سیر و سیاحت كرد. او هر چه با آداب و رسوم شهر آشناتر می شد متعجب‌تر می شد. قیمت تمام اجناس كاملاً یكسان بود. هر متر از هر پارچه ای كه می‌خواستی قیمت یكسانی داشت حال اگر پارچه ابریشم خالص بود و یا متقال، فرقی نمی‌كرد. قیمت تمام خوردنی‌ها یكسان بود حال چه نان و پنیر بود یا چلوكباب درجه یك. مزد كارگر و معلم یكسان بود و هیچ تفاوتی نمی‌كرد، هر دو به یكسان حقوق می‌گرفتند.
مرد دوره‌گرد از رهگذری اسم شهر را پرسید. مرد رهگذر گفت: اینجا شهر بلخ است.
مرد دوره گرد سر ظهر به سر بار خود رفت و شاگرد را دید كه بعد از خوردن زیاد به خواب خوشی فرو رفته است. او با عجله شاگرد خود را بیدار كرد و گفت: بهتر است هر چه سریعتر از این شهر فرار كنیم، من از این شهر می‌ترسم.
شاگرد با شگفتی گفت: فرار كنیم؟ برای چه؟ من تازه معنی زندگی را فهمیده‌ام و می‌خواهم تمام عمرم را اینجا بمانم.
مرد دوره‌گرد گفت: تو جوانی نمی‌فهمی. در شهری كه بین عالم و نادان هیچ فرقی نباشد و مزد هر دو یكسان باشد آن شهر جای زندگی كردن نیست. بلند شو فرار كنیم.
شاگرد سرش را روی زمین گذاشت و دوباره آماده خوابیدن شد: تو هر جا می‌خواهی برو ولی من اینجا ماندنی شدم و به هیچ كجا نمی‌روم.
مرد دیگر اصراری نكرد و بدون اینكه بار و بنه خود را باز كند سریعاً آنها را بار الاغش كرد و از شهر بلخ خارج شد. او بدون اینكه پشت سر خود را نگاه كند از آن شهر فرار كرد. او در آن شهر حتی یك پاپاسی جنس نفروخت و تمام اجناسی را كه از شهر قبلی خریده بود همانطور سربسته از شهر خارج كرد. ماندن در شهر بلخ برایش به صورت كابوس درآمده بود.
ماه‌های زیادی گذشت و مرد دوره گرد كل ماجرا را از خاطر برده بود و چون به كار كردن به تنهایی عادت كرده بود دیگر برای خود شاگردی هم نگرفت. او همچنان به شهرهای مختلف می‌رفت و جنس می‌خرید و می‌فروخت. تا اینكه یك شب در بیابان گم شد. هوا بسیار تاریك بود و او راهش را گم كرده بود. او با وجودی كه مرد بسیار شجاع و بی‌باكی بود ولی احساس ترس می‌كرد. بیابان كاملاً بی‌انتها می‌نمود و او در زیر نور مهتاب همراه الاغ خود به سوی مقصد نامعلوم رهسپار بود. سرمای ملایمی پوستش را نوازش می‌كرد و ماه با قیافه عبوس و غمگین حركات او را نظاره می‌كرد.
در دل شب بی‌پایان ناگهان به یاد شاگرد نگون بخت خود افتاد. یعنی بر سر شاگردش چه آمده بود؟ او همانطور كه به شاگرد خود فكر می‌كرد با راه رفتن گاهواره‌وار الاغ به خواب رفت. او در خواب شاگرد خود را دید كه در میان مرداب افتاده است و هر چه دست و پا می‌زند بیشتر فرو می رود و هیچ كسی هم نیست كه به او كمك كند.
مرد از دیدن شاگرد خود در آن وضعیت بسیار ناراحت و غمگین شد. او دستش را دراز كرد تا شاگرد دست او را بگیرد و از مرداب نجات یابد اما دست او به شاگردش نمی‌رسید و شاگرد بیشتر و بیشتر در مرداب فرو می‌رفت. او با عجله به اطراف نگاه كرد. چوب بلندی روی زمین بود. او چوب را برداشت و آن را به طرف شاگردش گرفت تا یك سر چوب را بگیرد و از داخل لجن‌ها بیرون بیاید. شاگرد با وحشت تمام چوب را گرفت، اما چوب نازك تر از آن بود كه وزن شاگرد را تحمل كند. چوب شكست و شاگرد یكسره در داخل لجن‌ها ناپدید شد.
مرد دوره‌گرد از وحشت كابوسی كه دیده بود از خواب پرید. او در وسط یك شهر غریبه بود. الاغ او را در هنگام خواب به این شهر آورده بود. شهر به طرز عجیبی برای او اشنا بود. او هر چه بیشتر خیابان ها را نگاه می‌كرد بیشتر به نظرش اشنا می‌رسید. ناگهان به ازدحام جمعیت برخورد. درست در وسط میدان شهر ایستاده بود و شاهد ازدحام جمعیت زیادی بود. آن جماعت برای چه تجمع كرده بودند؟

ناگهان در دل جماعت مرد بسیار چاق و چله ای را دید كه كشان كشان می‌آوردندش و او گریه می‌كرد. مرد دوره گرد مدتی چشمان خود را مالید. این احتمالاً دنباله كابوس دیشبش بود ولی نه چشمانش كاملاً باز بودند و او اصلاً خواب نمی‌دید. مرد چاق را بر بالای صندلی بردند و طنابی را بر گردنش بستند. مرد دوره‌گرد ناگهان متوجه شد كه مرد چاق را می‌خواهند اعدام كنند، آه از نهادش برآمد.
قیافه مرد چاق كاملاً به نظرش آشنا بود و او احساس می‌كرد كه قبلاً او را در جایی دیده است ولی در كجا اصلاً یادش نمی‌آمد. مردی بر روی چهارپایه رفت و با دست به مردم اشاره كرد تا ساكت شوند. با حركت دست مرد جماعت ساكت شدند و او شروع به خواندن نوشته ای كرد: ای مردم می‌دانید گناه این مرد چیست و برای چه اعدام می شود؟ ماجرا از این قرار است كه دیشب دزد محترمی می‌خواست از دیوار زرگر بالا رود تا طلاهایش را بدزدد ولی دیوار مرد زرگر بسیار بلند بود و دزد نگون‌بخت از روی دیوار افتاد و جابجا دار فانی را وداع كرد. امروز برادران دزد به پیش حاكم شهر رفتند و خواستار اعدام مرد زرگر به جرم ساختن دیوار بلند شدند. حاكم نیز دستور داد تا مرد زرگر را اعدام كنند ولی مرد زرگر گفت كه او دیوار را بلند نساخته است بلكه دیوار توسط بنا بلند ساخته شده است.حاكم دستور داد تا بنا را اعدام كنند ولی بنا هم ملتمسانه گفت كه او دیوار را بلند نساخته است بلكه این خشت ساز بوده است كه خشت‌ها را بسیار بزرگتر درست كرده است و سبب بلندتر شدن دیوار شده است. حاكم عادل شهر بلخ هم كه حكایات عدلش تمام دنیا را پر كرده بود و در دوران حكومتش بره و گرگ از یك چشمه آب می‌خوردند دستور اعدام مرد خشت ساز را داد ولی وقتی مرد خشت ساز را آوردند حاكم عدالت پرور متوجه شد كه مرد خشت ساز بسیار كوچك اندام است و اعدام او به هیچ عنوان نمی‌تواند موجب عبرت دیگران شود بنابراین دستور داد تا در شهر بگردند و مرد بسیار چاق و چله ای را بیابند و اعدام كنند تا سبب عبرت دیگران شود و مردم پی به عدل و داد حاكم شهر ببرند و بدانند كه دزد هم در این شهر حق زندگی دارد و مردم نباید دیوار خانه‌شان را بسیار بلند بسازند.
و ما از صبح به دنبال مرد مورد نظر می‌گشتیم تا اینكه این مرد كه از همه مردم شهر چاق تر بود یافتیم و اكنون به حكم حاكم عادل كه فرموده‌اند: چشم در برابر چشم. این مرد چاق را در مقابل خون آن دزد بی‌گناه اعدام می‌كنیم تا مایه عبرت دیگران شود.
دوره‌گرد با تعجب به حرفهای مرد گوش می‌كرد. دزدی هنگام بالا رفتن از دیوار افتاده و مرده است و اكنون این مرد چاق را می‌خواستند اعدام كنند. مرد چاق چه گناهی كرده بود؟ ناگهان همه چیز را به یاد آورد، این شهر، شهر بلخ بود و این مرد چاق، شاگرد سابق او بود. شهر عجیب و غریبی كه در آنجا فرقی بین بی‌سواد و باسواد نبود و اكنون مشخص بود كه در اینجا فرقی بین بی‌گناه و گناهكار هم نیست. او باید به داد شاگرد خود می‌رسید و الا بی‌گناه اعدام می‌شد.
او افسار خر خود را به دست گرفت و به طرف مامور اعدام به راه افتاد. شاگردش چشمان خود را از ترس بسته و خود را برای اعدام آماده كرده بود. مرد دوره گرد در حالی كه سر خود را به نشانه تاسف تكان می داد به مامور اعدام نزدیك شد. شاگرد لحظه ای چشمش را گشود و مرد دوره‌گرد با اشاره دست او را دعوت به سكوت كرد و به مامور اعدام گفت: ای مرد آیا راهی هست تا من این مرد چاق را نجات دهم و نگذارم اعدام شود؟

مامور اعدام نگاهی به مرد دوره گرد كرد و گفت: اصلاً راهی نیست مگر اینكه برادران آن دزد رضایت دهند.
او سپس با دست اشاره به شش نفری نمود كه در كناری نشسته بودند. همه آنها آدمهای تنبلی به نظر می‌رسیدند كه غیر از خوردن و خوابیدن كاری از دستشان ساخته نبود. مرد دوره گرد به آنها نزدیك شد و گفت: من پیشنهادی دارم تا شما از خون برادرتان بگذرید و این مرد را آزاد كنید.
یكی از آنها كه معلوم بود از همه بزرگتر است با تمسخر گفت: برو عمو ما از خون برادر بی‌گناه خود نمی‌گذریم، این مرد باید اعدام شود تا مردم عبرت بگیرند و دیگر از این پس دیوار خود را بلند نسازند تا ما هم به كاسبی خود برسیم.
مرد دوره‌گرد فهمید كه این برادران هم دزد هستند و گفت: من پیشنهاد می‌كنم كه شما از خون آن مرد بگذرید و در عوض یكی از ما سه نفر را به جای او بردارید. ما قول می‌دهیم تا آخر عمر به شما صادقانه خدمت كنیم.
برادر دزد ناباورانه خندید: شما سه نفر؟ كو سه نفر؟

مرد دوره‌گرد به خود و به شاگرد خود و به الاغش اشاره كرد و گفت: این هم سه نفر.
برادر بزرگتر به مرد دوره گرد نزدیك شد و گفت: مثل اینكه تو هم بد نمی‌گویی، بگذار از نزدیك شما را برانداز كنم ببینم به درد ما می‌خورید یا نه.
او مرد را معاینه كرد و گفت: یك مرد پیر و مردنی. سپس شاگرد را وارسی كرد و گفت: یك مرد چاق و به درد نخور. معلوم بود كه از هر دوی آنها ناراضی است و سپس به طرف الاغ به راه افتاد. الاغ هنوز زیر بار اجناسی بود كه مرد دوره گرد از شهر مجاور خریده بود. برادر دزد به محض اینكه الاغ را دید بلافاصله گفت: ما از خون برادرمان می‌گذریم و به جای آن این الاغ را برمی داریم.
غریو شادی جماعت در میدان پیچید. برادر دزد بلافاصله بار الاغ را خالی كردند و الاغ را كشان كشان بردند. مرد دوره گرد نیز بلافاصله تمام بارها بر شانه چاق و گوشتالود شاگرد خود گذاشت. شاگرد كه در شهر بلخ به خوردن و خوابیدن عادت كرده بود و بسیار چاق و چله شده بود و همین چاقی او را تا یك قدمی مرگ برده بود، خواست اعتراض كند كه مرد دوره‌گرد گفت: می‌خواهی برادران دزد را صدا كنم تا الاغ مرا بدهند و به عوض آن تو را ببرند. شاگرد دیگر اعتراضی نكرد و آنها بلافاصله از شهر بلخ رفتند. رفتنی كه هنوز برگشتنی در كار نیست و هیچ كس نمی‌داند كه ایا آنها دوباره به شهر بلخ برگشتند و یا هنوز هم كه هنوز است در حال فرار از آنجا هستند.

برچسب ها : برای خواندن داستانهای جذاب کلیک کنید ! ، قصه و داستان ، قصه کودکانه ، قصه ها ، قصه شب ، نویسندگان مشهور جهان ، قصه های خواندنی ، داستان از نویسندگان بزرگ ، داستان کودکانه ، آثار نویسندگان بزرگ کودک ، داستان جالب برای کودکان ، داستانهای کوتاه کودکانه ، قصه ی ماندگار مرد دوره گرد 

برای دیدن پربازدیدترین های نی نی نما لطفاً کلیک کنید...

لطفاً روی بخش مورد نظر کلیک کنید...

 دنیای زنانه، آشپزی، نوزاد و کودک، ناباروری، بارداری، زایمان، تغذیه و پرسش و پاسخ 

تعداد بازدید : 1

نظرات كاربران : نام : ایمیل : متن نظر : *لطفاً نظر خود را وارد نمائید متن بالا را وارد نمایید* 


ویدیو مرتبط :
هنرمند دوره گرد در مرکز توریستی شهر فلورانس ایتالیا