سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
ايده گرفتن برنده نوبل از «شاهنامه»
ايسنا/ مشهورترين نويسنده امروز ترکيه از فرار و فرودهاي زندگياش ميگويد، از اينکه هنوز محافظ شخصي دارد و در خيابانهاي استانبول قدم ميزند و براي نوشتن رمان جديدش ايده ميگيرد.
«گاردين» اخيرا گفتوگويي با اورهان پاموک رماننويس ترک برنده نوبل ادبيات سال 2006 منتشر کرده که در آن به الهام گرفتن او از «شاهنامه»، حماسه ماندگار فردوسي و داستان «شاه اوديپ» سوفوکل اشاره شده است.
«بيگانگي در ذهنم» نام جديدترين رمان پاموک است که نگارش آن شش سال زمان برده. اين اثر 44 فصل دارد و زندگي «مولود» فروشندهاي خياباني را روايت ميکند. مولود پسري روستايي از جنوب آناتولي است که اواخر دهه 60 ميلادي راهي استانبول شده تا به پدرش که لبنياتي دارد، کمک کند. آنها در بيغولههاي حاشيه شهر زندگي ميکنند و شاهد سير تغيير و تحولات در همسايگي خود هستند. شخصيت اصلي داستان جديد پاموک در اقتصاد چندان موفق نميشود و خانهاي اجاره ميکند و به فروش بستني، مرغ، برنج و ... و در پايان نوشيدني ميپردازد.
در اين مطلب آمده است: اورهان پاموک سال 1952 در خانوادهاي ثروتمند به دنيا آمد. او در يکي از کالجهاي آمريکايي استانبول تحصيل کرد و عميقا دوست داشت نقاش شود. ابتدا به سراغ رشته معماري رفت، اما اوايل قرن بيستم اين رشته را ترک کرد و به نويسندگي روي آورد. پاموک در اينباره ميگويد: وقتي نقاشي و طراحي ميکنم خوشحالترم اما وقتي مينويسم احساس ميکنم باهوشترم.
کتاب جديد اورهان پاموک
آپارتمانش پر است از کتابهايي که در اين سالها مطالعه کرده است. خانهاش منظره پارک «بوسفروس» و کاخ «توپکاپي» را دارد. روي ديواري که آن طرفتر قرار دارد، با دستخطي مبهم اين جمله نوشته شده: «من فقط براي شخصي مينويسم که فکر ميکند فقط براي آن شخص مينويسم.» معناي اين جمله هرچه باشد، شخصيت «مولود» حسي واقعي و قانعکننده به آدم ميدهد، اما شکاف اجتماعي بين اين نويسنده و قهرمان کتاب جديدش بسيار است.
او ميگويد: اين زندگي من نيست، اما زندگياي است که در خانه کودکيام از نزديک ديدهام. اينجا مثل ريودوژانيرو نيست که بيغولهها و آلونکها با خطوطي مشخص از شهر جدا شده باشند. وقتي در دهه 50 و 60 مهاجرت به استانبول آغاز شد، زمينهاي خالي زيادي وجود داشت که مردم خانههايشان را آنجا ساختند.
پاموک درباره منبع الهام براي نگارش رمانهايش ميگويد: کتاب خواندن چندان کمکي نميکند اما صحبت کردن با مردم به همراه ريکوردر چرا. من اين کار را هميشه انجام ميدهم. سراغ فروشندههاي خياباني در استانبول ميروم و با آنها حرف ميزنم و ميگويم: در واقع من کارم اين است و دارم به نوشتن يک رمان فکر ميکنم. دوست داريد صحبت کنيد؟ و مردم هم حرف ميزنند.
مردم پاموک را به خانههايشان دعوت ميکنند و او با زناني گفتوگو ميکند که بدون شوهر و دستخالي، از روستا به شهر آمدهاند. او از پيشخدمتها و فروشندگان مرغ، برنج و جگر سوال ميپرسد. بنمايه کتاب «بيگانگي در ذهنم» از لابهلاي همين مکالمهها شکل گرفته، اما اين سوال مطرح ميشود که درست است مردي ثروتمند و غربيشده داستان بخش فقيرنشين استانبول را روايت کند؟
پاموک پاسخ اين سوال را به روشني ميدهد: اگر رماننويس بودن وجهي اخلاقي و سياسي داشته باشد، همان هم ذاتپنداري با افرادي است که شبيه تو نيستند. اينطور نيست که ما نويسندهها بيانيه سياسي اعلام کنيم يا کارت حزبمان را نشان دهيم؛ نويسندگي ديدن جهان از چشم افرادي است که با تو تفاوت دارند. اين بخشي از وظايف يک نويسنده است. بخش ديگر، بيان شجاعانه تجربيات شخصي است.
پاموک در مصاحبهاي که سال 2005 درباره کتاب «استانبول» انجام داد، درباره اتفاقات دوران جواني و روابط خانوادگياش گفت: اين کتاب رابطه من با مادرم را خراب کرد، ما ديگر خيلي همديگر را نميبينيم.
از او پرسيدم هنوز هم اين قهر ادامه دارد، ميگويد: نه آشتي کرديم. راستش امشب ميخواهم بروم ديدن مادرم! او از دستم عصباني بود اما به زبان آوردن حقيقت خصوصي مشکل هميشگي نويسندههاست. با همسرت شروع ميشود، بعد ميرود به سمت خانوادهات و سپس به ملتت ميرسد. من اين بار را پذيرفتهام. جزييات عميق، اکثر اوقات با جزييات قانعکننده برابر هستند.
سپس از نويسنده «نام من سرخ» درباره داستان بومي «مولود» و فروش 230 هزار جلدياش تنها در عرض 9 ماه پرسيدم و اينکه داستاني درباره زندگي روزمره ترکها چطور توانسته مخاطبان بينالمللي را به خود جذب کند. او در پاسخ ميگويد: در نشستي که با مترجمان و ويراستاران کتاب داشتم، براي خودم هم دقيقا همين سوال مطرح شد. با کمي خجالت گفتم اين يک داستان ترکيهاي است. پاسخ مترجم اسپانيايي اين بود: «خب، آشپزخانه مادر من دقيقا همين شکلي بود.» ايتاليايي هم گفت: «اين کاملا شبيه مهاجرت مردم جنوب ايتاليا از سيسيل به ميلان است.» شايد آنها به من لطف داشتند.
اما محدوديت بومي داستانهاي پاموک هرگز باعث نشده مردم ديگر کشورهاي جهان از کتابهايش استقبال نکنند. به گفته خودش، فروش بينالمللي آثارش معمولا بين پنج تا هشت برابر فروش آنها در ترکيه است.
از پاموک درباره رمان جديدش ميپرسم که خودش آن را "رماني از ايدهها" توصيف کرده. او در اينباره ميگويد: دارم روي يک کتاب کوتاه کار ميکنم. رمانهاي کوتاهم 250 صفحهاي هستند! «شاهنامه» را ميشناسيد؟ يک اثر حماسي ايراني است. در اين کتاب داستان رستم و سهراب است، پدري که پسرش را ميکشد. بعد داستان «اوديپ» سوفوکل را داريم، پسري که پدرش را به قتل ميرساند. در حال نوشتن رماني کوتاه و بهگونهاي تجربي درباره اين ايدهها هستم.
ميپرسم: پس داستان درباره قتل و جنايت است؟ با کمي ترديد پاسخ ميدهد: بله، اما بگذاريد بعد از چاپ شدن دربارهاش صحبت کنيم.
پاموک سال 2005 پس از انجام مصاحبهاي درباره کشته شدن کردها و ارمنيها به جرم توهين به ترکيستها، متهم شد. او اظهارات خود را در سخنرانياش در آلمان تکرار کرد. سال 2006 اتهامها عليه اين نويسنده رفع شد و اواخر همان سال جايزه نوبل ادبيات به او اعطا شد.
در اينباره ميگويد: خيلي تلاش ميکنم تا حس عصبانيت نداشته باشم. ممکن است گاهي سختي کشيده باشم. هنوز محافظ شخصي دارم و هنوز هم گاهي احساس فشار ميکنم، اما واقعيت اين است که من مرد خوشبختي هستم.
به گزارش گاردين، محافظ شخصي را دولت ترکيه برايش گمارده. از او ميپرسم فکر ميکند دشمنانش چه کساني هستند؟ مخصوصا حالا که ديگر مطالب کتابهايش به ضرر حزب و گروهي سياسي نيست.
پاموک در حال دريافت نوبل ادبيات 2006
جواب ميدهد: کسي که در خيابان به تو حمله ميکند، رمانهايت را نميخواند. او تنها نماي زرد آنچه را تو به خبرنگار «گاردين» گفتهاي ميخواند. بنابراين روزنامهنگار لندني کمي حرفهايت را تغيير ميدهد، بعد ويراستار کمي نمک و فلفلش را اضافه ميکند و نشريات زرد آن را برميدارند و منتشر ميکنند. همه مشکلاتي که من داشتم بهخاطر کتابهايم نبود، بلکه بهخاطر معضلات ترکيه بود. در واقع مشکلات سياسي من به اين برميگشت که حرفهايم به زبانهاي زيادي ترجمه ميشد ... و بعد گاهيوقتها ،نميگويم اکثر اوقات، نميدانم چطور دهنم را ببندم. علاوه بر اين، گاهي آدم عصباني ميشود و ميخواهد حقيقت را بگويد و نميخواهد دور مساله بچرخد. در هر صورت نميشود از سياست دوري کرد و يک نويسنده مشهور ترکيهاي هم بود، حتي اگر فقط از گلهاي رز و پروانهها بنويسي.
علاقه عجيب پاموک به شهر استانبول امري کاملا روشن است. از ديد او شهر استانبول است که راز ترکيهاي بودن را در خود دارد. از اين نويسنده برنده نوبل درباره «آنکارا» پايتخت ترکيه ميپرسم و او با يادآوري شعري از «يحيي کمال بياتلي» ميگويد: بهترين چيز درباره آنکارا، مسير برگشت به استانبول است. در واقع استانبول پايتخت واقعي ترکيه است. من 63 سال است که اينجا زندگي ميکنم. بنابراين براي من اين شهر به نحوي پايتخت کل جهان است. در واقع بيشتر معناي ترکيهاي بودن در همينجا ابداع شده است.
پرسيدم: در مورد سرعت تغييرات چه؟ اين ساخت و سازهايي که «مولود» را مبهوت ميکند و مني را که از پنجره هتل به اين شکاف خيره ميشوم حيران؟
پاموک در پاسخ ميگويد: وقتي من به دنيا آمدم، اينجا شهري با يک ميليون جمعيت بود و چند تپه از اينجا ديده ميشد. هيچ ساختماني نبود و برخي خانهها خالي بودند و بعضيها از چوب درست شده بودند. تمام اينها خراب شده است. 14 ميليون نفر ديگر آمدهاند و اينجا سکونت کردهاند. من عميقا افتخار ميکنم که قصهگوي اين مردم هستم. من به آنها تعلق دارم. اما از سوي ديگر، تغييرات بسيار عميق بوده است. 13 سال گذشته در واقع با توسعه سريع، 50 سال پيشش را زير سايه خود گرفته. من درباره خطري که ميراث شهر را تهديد ميکند نگرانم. در جريان اعتراضات «گزي» سياسي شدم، اما همه تلاشم را به کار ميگيرم تا تعادل را برقرار کنم. يادم ميماند که 14 ميليون نفر ديگر به جمعيت شهرم اضافه شده. بيرحمانه و خودخواهانه است اگر فقط ساختمانهاي زمان من دور و برم باشند.
در پايان صحبتهايمان به اين نويسنده ترک برنده نوبل گفتم: اگر از غربيها بخواهيد يک شهر جهاني را نام ببريد، فکر نميکنم آن شهر، استانبول باشد.
او با خندهاي پهن ميگويد: به عنوان يک استانبولي، از کلمات شيرينتان ممنونم.
ویدیو مرتبط :
چرا تونس برنده جایزه صلح نوبل شد