سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
شاهنامه خوانی/ ملحقات دوم - سرگذشت رستم با کک کوهزاد – بخش اول
آخرین خبر/ همه ما عاشق شنیدن و خواندن داستان های شاهنامه ای هستیم که شخصیت هایش قهرمان ها و اسطوره های ما هستند اما چون به زبان شعر است شاید برای ما خواندن آن قدری سخت باشد و این شد که برای شما فرهنگ دوستان عزیز داستان های شاهنامه را به زبان نثر و ساده تقدیم می کنیم. باشد که لذت ببرید.
قسمت قبل
گویند : نزدیک بابل کوهی بسیار بلند بود و یکسویش دشت و سوی دیگرش هندوستان قرار داشت و در آن دشت کرد و بلوچ و اوغان و لاچین زندگی میکردند .
قلعهای به نام مرباد بالای کوه بود و فرد بدسیرتی به نام کک کوهزاد در آن دژ بود . او از نژاد اوغان بود و هجدهساله که بود بلندبالا و قوی و دو رانش مانند ران فیل بود و همه از رزم او گریزان بودند . کک بیش از هزار سپاهی در مرباد داشت و زال از او بیمناک بود . وی بارها به زال و سام و حتی گرشاسپ حمله برده بود و همیشه پیروز شده بود و هرساله زال ده چرم گاو پر از زر باج به او میداد و هرماه هدیههایی به او میداد تا راه زابل به هند را نبندد . وقتی رستم از کوه سپند آمد دوازدهساله بود و زال هراسان شد که مبادا رستم به کک کوهزاد بتازد و زندگانیش را به باد دهد . رستم دو دوست داشت که همهجا همراهش بودند . یکی کشواد که پسر قارن بود و دیگری میلاد که فرزند قلواد بود . زال به همه سپرده بود که درباره کوهزاد چیزی به رستم نگویند مبادا که رستم آهنگ جنگ او کند و جانش را از دست بدهد . روزی رستم با همراهانش به بازار رفتند . کلاه سام بر سر و عمود فریدون در دست داشت و مانند کوه بیستون محکم ایستاده بود و هرکه او را میدید مبهوت میشد . دو مرد جوان باهم صحبت میکردند و یکی به دیگری گفت : هر هرگز پسری بدینسان ندیدهام ، او بیهمتاست . انگار او کک کوهزاد است . تهمتن غرید و گفت : چرا مرا به سام یا زال یا گرشاسپ یا نریمان مانند نکردید؟ چرا مرا به شیر یا پلنگ یا نهنگ مانند نکردید ؟ کک چیست ؟ در آب است یا در هوا ؟ زمین است ؟ کوهست ؟ دشت است ؟ چیست ؟ غول است یا آدمی یا پری ؟آنها وقتی این سخنان را شنیدند لرزان شدند و رنگ از رویشان پرید . رستم برای اینکه نترسند به آنها زر داد و گفت : داستان چیست ؟ آنها گفتند : ای پهلوان انسان بدسیرتی است که همتا ندارد و مانند نهنگ یا شیر ژیان است یا پیرگرگی است که کمر به بیداد بسته است و سپاهش بلوچ هستند و با دزدی روزگار میگذرانند . رستم پرسید : آیا زال یا سام با او مبارزه نکردهاند ؟ گفتند : بسیار با سام و نریمان جنگیده است و همیشه آنها را شکست داده است .اکنون هرسال ده چرم گاو زر از زال میستاند . ما وقتی برویال تو را دیدیم به یاد کک افتادیم .وقتی رستم آن سخنان را شنید برآشفت و بهتندی به میلاد و کشواد گفت : چرا این جریان را از من مخفی کردید ؟ من زنده باشم و زال باج بدهد ؟ همه زرها را از او پس میگیرم . میلاد سربهزیر انداخت و جواب نمیداد. کشواد گفت : ای پهلوان زال سپرده بود که هیچکس حق ندارد نام کک کوهزاد را جلوی تو به زبان بیاورد . اگر قصد جنگ داری ابتدا نزد زال برو و از او اجازه رزم بگیر. رستم نزد زال آمد درحالیکه عصبانی و آشفته بود . زال گفت : از که آشفتهای ؟ صورت رستم کبود بود و مدتی چیزی نگفت و سپس گفت : من از کار تو شگفتزدهام که خود را پورسام مینامی . همینطور از سام و نریمان و کورنگ در عجبم که چرا این کوهزاد دزد را نکشتهاند و از او میترسند . این باعث ننگ است . زال رنگش زرد شد و آه کشید و دست روی دست زد و به رستم گفت: چه کسی این را به تو گفته است ؟
کوهزاد اژدهای نر است و از سام و گرشاسپ قویتر است و هیچ همتایی ندارد . دیگر آنکه در بالای کوه با هزار مرد جنگی همراه است و هرکدام آنها صدهزار لشگر دارند که همه رزمدیده هستند . تو هنوز کودکی و اگرچه نیروی فیل داری صبر کن در بهار رعدوبرق میشود و او از مرباد بهسوی هیرمند میآید . او یک برادر به نام بهزاد دارد که دستکمی از او ندارد . در ضمن او هشت پسر جنگی دارد . تو میتوانی شبانه حمله ببری و باتدبیر دمار از روزگارش درآوری . البته دوسالی صبر کن تا پهلوانتر شوی . وقتی رستم سخنان زال را شنید آشفتهتر شد و گفت : ای پدر به جان منوچهر و به خاک نریمان قسم و به خورشید و ماه و به بهرام قسم زمانی درنگ نخواهم کرد . زال به رستم خندید ولی دلش اندوهگین بود و به درگاه پروردگار نالید که ای یزدان پاک جوانم را به تو میسپارم . دوباره زال به رستم گفت : یک سال صبر کن اما رستم خندید و به همراه میلاد و کشواد بهسوی کاخ رفت و به نوشیدن میپرداخت . رستم به کشواد گفت : باید دشمن را به زیر آورد. من نمیتوانم امشب صبر کنم . امشب پیاده به آنجا میروم . میلاد گفت : کاری که سام نتوانسته بکند تو چگونه میخواهی انجام دهی ؟ من نمیآیم و قدرت این کار را ندارم . رستم خندید و جامی پر کرد و نوشید . بعد از نوشیدن همه مست شدند و میلاد گفت : برخیز برویم و دمار از روزگار آنها درآوریم . تهمتن فهمید که او از روی مستی چنین میگوید و نه از شجاعت .
بههرحال رستم لباس نبرد پوشید و کلاهخود سام نریمان را به سر گذاشت و با دو سالار دیگر به راه افتاد . ازقضا آن شب کک خواب دید که شیری غران به او حمله کرده است و او را از پا درآورد و سرش را از تنش جدا نمود . کهزاد از ترس از خواب پرید و موبدان را صدا کرد و تعبیر خوابش را پرسید . موبدان گفتند : مردی نامدار چون پلنگ و به دلیری شیر چهبسا سرها که به زیر آورد . بهزاد گفت : چرا غم خوریم ؟ ما از کسی نمیترسیم . موبد پرخرد گفت : او از نژاد سام است و از سیستان میآید و اژدها هم از او رهایی ندارد . کک خندید و گفت : جنگ کردن سام را دیدهام و از زال هم نمیترسم . موبد گفت : منظورم پورزال است . کک گفت : از کسی که پرورده سیمرغ است چه پسر خطرناکی ممکن است زاده شود ؟
رستم به دشت آمد و نعره زد : من رستم پهلوان و شیر میدان جنگ هستم . وقتی کوهزاد صدای او را شنید هراسان شد و پرسید : این بانگ و فریاد چیست : گفتند : سه تن آمدهاند و قصد جنگ دارند و چند تن از سپاهیان را مجروح و فراری کردند و کسی همتای رزمشان نیست . کک گفت : کسی را بفرستید تا آنها را به بند آورد . در کودکی کشته شوند بهتر است . بهزاد جست و اجازه جنگ خواست و لباس جنگ پوشید و به راه افتاد . کک به او گفت : دقت کن و مراقب خودت باش . بهزاد خندید و گفت : تو مرا دستکم گرفتهای . وقتی بهزاد نزد آنها رفت نعره زد : ای خر زابلی کیستی که به پیکار شیر و پلنگ آمدهای ؟ همانا زمانت به سررسیده است . رستم فریاد زد : اگر مرد جنگی جلو بیا . بهزاد جلو رفت و وقتی رستم را دید رنگ از رویش پرید . پهلوانی دید بالابلند با بازوان و سروسینه قوی و مانند گرشاسپ دوشاخ بر کلاهش بود و کمرگاهش باریک و دو چشمش چون دو جام زهر بود . پس پرسید : نامت چیست ؟ چه کسی باید بر مرگت بگرید ؟ بهزاد با گرز حمله برد و رستم سپر کشید و گرز به سپر خورد و داد بهزاد درآمد . رستم خندید و گفت : پیکار اوغانیان این است ؟ با چنین زور بازویی از زال باج میگرفتید ؟ بهزاد گفت : تو کیستی ؟ رستم پاسخ داد : نام من مرگ توست . بهزاد بر اسب پرید و به تهمتن حمله برد اما رستم عمود فریدون شاه را کشید و بر سرش کوبید و داد بهزاد درآمد و بیهوش شد و مدتی گذشت تا به هوش آمد . رستم او را بست و به میلاد سپرد . دیدهبان به کک خبر داد که بهزاد را کودکی اسیر کرده است . رستم خروشید : ای بدنژاد کمر به دزدی بستهای و راه مردم را میبندی ؟ این کار جوانمردانه نیست . آماده شو که مرگت فرا رسیده است . کک گفت : او کیست ؟ گفتند : او تو را میخواهد و میگوید که من رستم دستانم . کک که مست از میبود ، گفت : سلاح مرا بیاورید . او پسر زال است و نمیداند که به کام نهنگ آمده است . زره پوشید و سوار بر اسب شد و به راه افتاد . وقتی رستم را دید گفت : چرا اینقدر میخروشی ؟ چرا قصد جنگ با من را داری ؟ نمیدانی که سام از دست من به ستوه آمد ؟ رستم گفت : ای دزد بیشرم که مرزوبوم را ویران کردهای ، خودت را نشان بده و لاف نزن . کوهزاد از کوه پایین آمد و نزدیک شد و از دیدن رستم مبهوت گشت و گفت : تو چرا اسب نداری ؟ نامت چیست ؟ چه میخواهی ؟ رستم گفت : تهمتن هستم پسر دستان سام . زال مرا برای مرگت فرستاده است . من همه باجهایی را که گرفتی پس میگیرم و سر از تنت جدا میکنم . کوهزاد نیزهای بهسوی او انداخت اما تهمتن سرنیزه را گرفت و به آسمان انداخت تا ازنظر ناپدید گشت . کوهزاد گرز گرداند و بر سپر رستم زد اما او طوری نشد . رستم گرز کشید و طوری بر سر کک زد که تنش لرزید . گرز دوم باعث شد تا کمرگاه اسب بشکند و کک بر زمین بیفتد . کوهزاد شمشیر کشید اما رستم سر قبضه شمشیر را گرفت و تیغ و دسته شکست . به هم آویختند و کشتی گرفتند و مشتهای زیادی ردوبدل کردند پس رستم مشتی بر بناگوش کک زد که او در خاک غلتید و از هوش رفت و وقتی به هوش آمد رستم را بالای سرش ایستاده یافت که میخواهد سر از تنش جدا کند . رستم گفت : خیلی های و هوی داشتی اما با یکمشت من افتادی . کک گفت : من چنین زور بازویی ندیدهام ، همه مال و اسباب و کنیزان و تاج زر و غلامان چینی و رومي
ویدیو مرتبط :
شاهنامه خوانی بخش نخست