سایر
2 دقیقه پیش | جمهوری آذربایجان با گرجستان و ترکیه مانور مشترک نظامی برگزار می کندایرنا/ جمهوری آذربایجان روز یکشنبه قبل از آغاز مذاکرات وین با حضور نمایندگان منطقه قره باغ کوهستانی، اعلان کرد که قصد دارد تمرین های نظامی با مشارکت گرجستان و ترکیه برگزار ... |
2 دقیقه پیش | ژنرال فراری سوری از رژیم صهیونیستی درخواست کمک کردالعالم/ ژنرال سابق و فراری ارتش سوریه که به صف مخالفان بشار اسد پیوسته، از رژیم صهیونیستی خواست که در مقابله با رییس جمهوری سوریه، مخالفان مسلح (تروریست ها)را یاری کند!.به ... |
داستان طنز کوتاه/ عاشقانه های من- قسمت اول
آخرین خبر/ این داستان طنز کوتاه هر روز در صفحه آخر روزنامه ابتکار منتشر می شود و ما آنرا برای شما بازنشر می کنیم. امیدوارم از خواندنش راضی باشید.
شانزده سالم بود که تصمیم گرفتم عاشق شوم. این را میگویم که بدانید عاشق شدنم با یک تصمیم قبلی بود. از همان روزی که نوار بتاماکس فیلم لاو استوری را از دوستم قرض گرفتم و طی یک عملیات چریکی، وقتی کسی خانه نبود فیلم را گذاشتم توی دستگاه و صورتم را تا آنجایی که میشد به شیشه تلویزیون نزدیک کردم تا چهره بازیگران را از لابلای خطوط افقی که تصویر را چهارقاچ میکرد و به عقب و جلو هل میداد ببینم. کیفیت فیلمهای آن دوره که هزار بار دست به دست میچرخید بهتر از آن نمیشد. نیمه دوم فیلم را زار زار گریه کردم و وقتی وسط موسیقی انتهای فیلم خواننده ترک یکباره شروع کرد به خواندن، من تصمیم خودم را گرفته بودم. میخواستم عاشق شوم.نه. میخواستم معشوق شوم. کاغذی برداشتم و اسم تمام پسرهای مجرد فامیل و همسایه را رویش نوشتم.
عاشق من باید قدبلند و زورمند میبود تا بتواند از من در برابر تمام ناملایمات زندگی و سرطان محافظت کند. پس اسمها را از بالا شروع کردم به خط زدن تا رسیدم به اسم او. پسر همسایه که ورزشکار بود و قد بلند بود و خوش قیافه. اما او خودش نمیدانست که عاشق من است. باید کاری میکردم. مدتی مثل یک کارآگاه زیر نظر گرفتمش. فهمیدم که صبحها قبل از رفتن به دبیرستان لباس ورزشی میپوشد و از سر کوچه تا پارک بالای تپههای گیشا میدود و آنجا هم دور پارک هی میدود و میدود و بعد هم دوباره تا سر کوچه. وقت عاشق شدنش همان ساعت پنج صبح بود.
در تمام دوران مدرسه از ساعت ورزش با هزار زور و بهانه فرار کرده بودم ولی عشق شوخی برنمی دارد. به مادرم گفتم مرا ساعت پنج صبح بیدار کند و در مقابل قیافه هاج و واج مادرم محکم گفتم”می خوام برم بدوم”. روز اول با اینکه همزمان شروع کردیم به دویدن، من آنقدر جا ماندم که وقتی او داشت بر میگشت من هنوز در مسیر رفت، لب جدول خیابان نشسته بودم و له له میزدم. عاشق شدن کار خیلی سختی بود. روز بعد از سر کوچه که راه افتادیم صبر کردم چند متری دور شود. بعد از تاکسی سرویس یک ماشین گرفتم، تا بالای گیشا. آنجا که رسیدم من هم با نفس تازه دور پارک دویدم و مثل خودش بالا و پایین پریدم و دستهام را در هوا تکان دادم و دولا راست شدم، تا وقت برگشتن. بعد کمی عقب تر راه افتادم و یواشکی تاکسی دربست گرفتم و در کمال حیرت و ناباوریاش زودتر از او سر کوچه بودم. مدتی کار هر روزم همین شده بود تا بالاخره حس کردم که دارد میفهمد عاشق من است. دور پارک با هم بالا و پایین میپریدیم. وقتش رسیده بود که یک عکس از من در کیف پولش داشته باشد تا در طول روز هی نگاهش کند و یادش بماند که چقدر عاشقم است.
یک فیلم 36تایی خریدم و انداختم در دوربین پدرم و برادر یازده ساله ام را هم به عنوان عکاس مدلینگ با خودم کشاندم روی پشت بام. هوا گرفته و بارانی بود و من زیر نم باران، آذرماه، سی و شش ژست مختلف عاشقانه گرفتم.دست زیر چانه و نگاه به افق دوردست، با یک پا تکیه داده به کولر آبی زنگ زده و . . .
آنروز وقتی فیلم دوربین را میدادم به عکاسی که چاپ کند حسابی سرفه مى کردم. فردایش ذات الریه کردم و یک هفته بستری شدم و در تب و عشق سوختم. حالم که بهتر شد عکسهای چاپ شده را گرفتم و عاشقانه ترینش را انتخاب کردم و با قیچی شکل یک قلب دورش را بریدم و پشتش هم شعر عاشقانهای از فریدون مشیری نوشتم. فردای آنروز ساعت پنج صبح در تاکسی به عکس نگاه میکردم و موزیک “لاواستوری” در سرم مینواخت. ولی آنروز ندیدمش. تا 7صبح هم منتظرش ماندم و نیامد. روز بعد هم نیامد. از قضا در همان هفته اسباب کشی کرده بودند و از محله ما رفته بودند. و من اولین شکست عشقی ام را خورده بودم. اما این را یاد گرفتم که عاشق اجاره نشین به درد نمیخورد!
ادامه دارد...
نویسنده: مهتاب مجابی
با کانال تلگرامی آخرین خبر همراه شوید telegram.me/akharinkhabar
ویدیو مرتبط :
یک داستان کوتاه عاشقانه